|
|
|
|
|
استفاده از اسطورهها در كتابهاي كودكان و نوجوانان؛گونهها، بايدها و نبايدها- نويسنده:آذر آزادي |
اسطورهها با گونهها و تعاريف مختلف و بهرهگيرهاي گوناگون از آنها در متنهايي با خاطب كودك و نوجوان، يكي از زمينههاي قابل توجه و مهم، در خلق آثار نوشتاري يا ديداري و شنيداري به شمار ميروند. استفادههاي گوناگون از اسطورهها، ازاين رو اهميت مييابد كه اسطورهها عموماً زنجيرههايي هستند كه نسلهاي مختلف را به يكديگر پيوند ميدهند و يكي از بسترهاي انتقال فرهنگها از گذشته تا آيندهاند. اما بهرهگيري از اسطورهها براي مخاطب كودك و نوجوان، بدون در نظر گرفتن ملاحظات و چارچوب لازم، ميتواند مانع تاثير دلخواه يا حتي تاثير مثبت و مطلوب باشد. تنوع تعاريف، گونهها و شكلهاي بهرهگيري از اسطورهها يا نگارش براساس اسطورهها نيز اين ملاحظات و چارچوبها را تنوع ميبخشد. در اين مقاله كوتاه، پيش از هر چيز و به عنوان مبناي كار، نخست به تعاريف اسطوره كه بيانگر گونههاي مختلف اسطورهاند، ميپردازيم و آنگاه از عناصر اسطوره سخن ميگوييم تا براساس اين دو پايه، بتوانيم در دو بخش به بررسي و تحليل و تعيين ويژگيها، بايدها و نبايدها و آسيبشناسيهاي كاربرد هر يك از گونههاي اسطوره و شيوههاي بهرهگيري از آن بپردازيم. شش معني اسطوره در بررسي فرهنگهاي خارجي و كاربردهاي زباني و نگارشي و نيز در شيوههاي اقتباس ادبي و در گشت و گذار در نگارشهاي معاصر، به شش معني يا تعريف متمايز براي واژه اسطوره يا myth ميرسيم: 1- داستاني با ريشه در زمانهاي كهن، مرتبط با نخستين دوران يا دورانهايي كهن از تاريخ يك قوم يا ملت 2- داستاني با ريشه در دورانهاي كهن، مرتبط با توصيف و تبيين پديدههاي طبيعي، مانند آغاز و پايان آفرينش و پيدايش فصول سال يا توجيه آيين، عقايد، مناسك و مراسم سنتي. 3- شي يا موجود يا شخصي خيالي يا غير واقعي. 4- شي يا موجود يا شخصي واقعي كه داراي ويژگي يا ويژگيهاي برتر از همتايان عادي خود است. 5- داستاني امروزين، امام برگرفته از ويژگيهاي شخصيتي، عناصر، روابط، ويژگيهاي زباني و پيامهاي صريح يا ضمني موجود در اسطورههاي كهن؛ چه شخصيتها، زمانها يا مكانها به گذشته مربوط باشند، چه به حال يا آينده يا اصولاً فرا زماني يا فرا مكاني باشند. عناصر اسطوره در هر اسطوره، با سه عنصر اصلي و در مجموع شش عنصر فرعي روبهرو هستيم: 1- محتوا، شامل: الف. شخصيتها و اشيا ب. روباط بين شخصيتها و اشيا 2- قالب، شامل: الف. ساختار و سبك ارائه و پردازش داستان ب. ويژگيهاي زباني و ساختار دستوري آن 3- پيام، شامل: الف. پيام صريح ب. پيام ضمني نحوه ارائه يا رويكرد به اين شش عنصر، در هر يك از گونههاي اسطوره، ميتواند به ما در اين تصميم كمك كند كه آيا استفاده از اسطوره در نگارش براي كودك و نوجوان، روا يانارواست و اين روايي، چه محدوديتهايي دارد يا ندارد. استفاده از گونههاي اسطوره در اين بخش، معاني و مصاديق ششگانه اسطوره و ويژگيها، بايدها و نبايدها و آسيبشناسيهاي هر يك را در استفاده از آنها براي كودك و نوجوان، براساس عناصر ششگانه اسطورهها كه در مقدمه آمد، بررسي ميكنيم. 1. داستانهاي ريشهدار نخستين و عموميترين اسطوره يا myth ،داستاني با ريشه در زمانهاي كهن است. اين تعريف مشترك را در اغلب فرهنگهاي اروپايي ميتوان ديد. اين كه اسطوره، حتماً شامل ويژگيهايي باشد كه در تعاريف دوم و سوم به آن خواهيم پرداخت- يعني ارتباط با داستانهاي تاريخي يا توصيف و تبيين پديدههاي طبيعي يا آيينها، عقايد يا مراسم سنتي وجه غالب بيشتر اسطورههاست، نه اين كه واژه اسطورهها را تنها به اين گونه داستانها بتوان اطلاق كرد. باري، شايد پاسخ اين پرسش دشوار نباشد كه آيا بهرهگيري از داستانهاي كهن، در نگارش براي كودك و نوجوان روا يا نه و در صورت روا بودن ضرورتي دارد يا نه؟ داستانهاي ريشهدار و داراي سرچشمه در زمانهاي كهن، نماينده و راوي سدهها و هزارههاي فرهنگ و انديشه، آمال و آرزوها، باورها و الگوها، منشها و روشها، تجربهها و دانشها، فنون و هنرها و سرگذشتها و رخدادهايي است كه با هويت يك قوم و يك ملت و حتي جامعه انساني پيوندي عميق مييابد. انتقال اين همه دستاورد در قالبي شفاهي يا كتي به نسلهاي بعد، حفظ رشتهاي از پيوندهاي فرهنگي و راهي براي جلوگيري از گسست فرهنگي، علمي و تجربي ميان نسلهاست. اما انتقال اين دستاوردهاي مكتوب يا شفاهي به مخاطب كودك و نوجوان، بيگمان بايد با ملاحظاتي در محتوا، قالب و پيام صورت پذيرد: 1و2) شخصيتها و اشياي داستان و روابط ميان انها، بايد قابل شناسايي و درك براي مخاطب باشند يا قابل درك و شناسايي شوند. 3) ساختار و سبك ارائه و پردازش داستان، بايد جذابيت لازم را براي مخاطب داشته باشد يا اين جذابيت را بيابد. 4)زبان و ساختار دستوري يا بايد متناسب با زبان و ساختار دستوري معاصر بازنويسي شود يا عيناً يا با اندك تغيير يا با معني و شرح، به گونههايي در اختيار مخاطب قرار گيرد كه مطالعه آن، مايه دشواري و دلزدگي براي او نباشد. 5و6) پيام صريح يا ضمني اين اسطورهها نبايد باوري غلط يا توصيهاي نادرست به مخاطب باشد. حداقل، اگر چنين است ،داستان بايد به گونه اي متناسب با درك مخاطب سامان يابد كه مخاطب، آن پيام را جدي و اجرايي ني نگارد. از نمونه اين داستانهاي كهن، ميتوان به برخي از داستانهاي شاهنامه ي فردوسي و ايلياد و اديسه هومر اشاره كرد كه راوي و گوياي هويت فرهنگي اقواماند. 2. تاريخ يا شبه تاريخ دومين تعريف اسطوره، از اين سخن ميگويد كه: اسطوره، داستاني است با ريشه در زمانهاي كهن، مرتبط با نخستين دوران يا دورانهايي كهن از تاريخ يك قوم يا ملت. بيگمان اسطوره، تاريخ نيست، زيرا تاريخ، در پي تحقيق، كاوش، كشف و گزارش رخدادهاي گذشته، بر اساس اسناد و شواهد است. در واقع، تاريخ علمي است كه همچون ديگر علوم، حقيقت و واقعيت را ميجويد و بازگو ميكند، اما واقعنمايي اسطوره، محل ترديد جدي است و هر بخش تاريخي از اسطوره كه داراي شواهد علمي باشد يا بتوان با روشهاي علمي تاريخي واقعنمايي آن را اثبات رد، به حوزه تاريخ خواهد پيوست. توجه به اين نكته در استفاده از اسطوره، در حالت دوم ضروري است؛ زيرا اين مهم است كه كودك و نوجوان بداند آن چه ميخواند، واقعيت تاريخي است يا افسانهاي برخاسته از تخيل قصهپردازان و داستان سرايان گذشته يا آميزهاي كهن از تخيل و واقعيت كه مرز اين دو را نيز نميتوان تعيين كرد. اما پاسخ اين پرسش كه نقل اسطورههاي تاريخنما براي كودك و نوجوان ضرورتي دارد يا نه، از سويي شامل همان فوايدي ميشود كه درباره داستانهاي ريشهدار گفتيم و ازسوي ديگر، اين اسطورههاي شبه تاريخ، در دورانهاي گذشته، از سوي يك ملت يا قوم پذيرفته و يا به عنوان تاريخ تلقي ميشدهاند و يك قوم يا ملت، ميپذيرفته كه چنين گذشتهاي داشته است. اين بدان معني است كه آن قوم يا ملت، بخشي يا همهي هويت، آرمان، هدف، اخلاق، فرهنگ، سياست، تدبير، حكمت، دانش و تجربه خود را در اين اسطورهها متجلي ميديده است. در اين صورت، اگر ما نيز تلقي انباشته همه يا بخشي از ويژگيها را نيز بپذيريم و به آن بباليم يا انتقال آنها را به نسلهاي آينده مفيد بدانيم، بيگمان نه تنها ترديدي در بازگو كردن آنها براي فرزندانمان نخواهيم داشت، بلكه در اين راه نيز خواهيم كوشيد. در استفاده از اسطورههاي تاريخي يا شبه تاريخي براي كودكان و نوجوانان، بايد ملاحظاتي را در محتوا، قالب يا پيام در نظر بگيريم: 1و2) شخصيتها، اشيا و روابط ميان آنها بايد براي مخاطب قابل فهم و درك باشند يا چنين شوند. 3) ساختار و سبك ارائه و پردازش داستان، بايد جذابيت لازم را براي مخاطب داشته باشد يا چنين شود. 4)زبان و ساختار دستوري معاصر بازنويسي شود يا عيناً ًيا با اندك تغيير يا با معني و شرح، به گونههايي در اختيار مخاطب قرار گيرد كه مطالعه آن، مايه دشواري و دلزدگي براي او نباشد. پيام صريح يا ضمني اين اسطورهها نبايد باوري غلط يا توصيهاي نادرست يا احساسهاي خود برتربيني قومي يا ملي و يا عصبهاي نژادي و تحقير نژادها، مليتها و اقوام ديگر يا اطاعت كوركورانه يا توجيه هر وسيله به خاطر هر هدف يا موجه جلوه دادن برخي صفات رذيله باشد. از نمونه اين داستانها تاريخگونه، ميتوان به شرح ماجراي حكومتها، جنگها و صلحها و روابط انساني ميان موجودات كهن اشاره كه در داستانهاي فردوسي، ايلياد و اديسه هومر و افسانههاي پهلواني و تاريخگونه چيني و ژاپني وجود دارند. 3. علم يا شبه علم سومين معني يا تعريف اسطوره، چنين است: داستاني با ريشه در دورانهاي كهن، مرتبط با توصيف و تبيين پديدههاي طبيعي- مانند آغاز و پايان آفرينش و پيدايش فصول سال- يا توجيه عقايد، باورها، مناسك و مراسم سنتي» اين كه آغاز و پايان آفرينش چگونه بود يا خواهد بود و يا منشا، فلسفه، حكمت يا علت پيدايش مراسم و آيينها چيست يا باورهاي درست كدامند، مقولهاي علمي و معرفتي است و هر بخش آن، حيطهاي از علوم تجربي يا انساني يا معارف فلسفي و عرفاني يا دانشهاي الهي و آسماني را در بر ميگيرد. هيچ كس نيز در ضرورت انتقال دانش و معرفت به كودكان و نوجوانان، ترديدي به خود راه نميدهد. اگر محتواي اينگونه اسطورهها را ميشد يكسره از مقوله دانش و معرفت دانست، شايد هيچ ترديدي در بازگويي يا باز آفريني اينگونه اسطورهها براي كودك و نوجوانان روا نبود. اما واقعيت اين است كه محتواي اين دسته از اسطورهها- اگر بهرهاي از علم در آنها بتوان يافت- اغلب شامل شبه علم يا خرافه است. در جايي ك دانشمندان علوم تجربي يا علوم انساني، با دقت علمي در پي كشف حقايق و روابط ميان اشيا هستند يا اهل فلسفه و فيزيك، به استدلالهاي محكم براي ادعاي خويش درباره عالم وجود و منشا هستي ميانديشيد يا علامان ديني، در پي استدلال بر وجود خدا هستند يا در اين بحث ميكنند كه فلان مدعي پيامبري، آيا راستگوست يا نه يا فلان سخن منسوب به خدا يا فلان قديس واقعاً از اوست يا نه يا كدام آموزهها و اعتقادات، واقعاً الهي يا برخاستهي تحريف گران و خرافهپردازان است، جايي براي اعتقاد به اسطورههاي خرافي تبيينگر جهان هستي و آيينها و مراسم، به عنوان يكي از بسترهاي انتقال دانش و بينش به نسل آينده نميماند. اما اگر بتوان فايدهاي در استفاده از اين گونه اسطورهها براي كودك و نوجوان يافت، ملاحظات ششگانه زيرا را در اين بهرهگيري بايد در نظر گرفت: 1و2) در شناسايي شخصيتها، اشيا و روابط بين آنها متناسب با گروه سني مخاطب، تمهيدي لازم است كه كودك يا نوجوان در يابد كه آنچه ميخواند، تا چه اندازه واقعي و علمي يا تا چه اندازه تخيلي و خرافي است. نيز اگر در اسطورهها نماد يا سمبل واقعيتي هستند، بايد معلوم شود كه درك مخاطب، اين شيوه نمادگرايانه را در مييابد يا نه. 3) ساختار و سبك ارائه و پردازش داستان، بايد يا داراي جذابيت براي مخاطب باشد يا جذابيت لازم را در بازنويسي بيابد. 4) زبان و ساختار دستوري ميتواند با نثر معاصر يا نثر كهن( با معني و توضيح) يا آميزهاي از اين دو و به تناسب گروه سني و واژگانه پايه مخاطب انتخاب شود. 5و6) پيام صريح يا ضمني اين اسطورهها، نبايد القاي خرافات، باورهاي غلط يا واقعيتانگاري امور غير واقعي، يا اعتقاد به موهومات يا ترس از موجودات خيالي يا در تضاد با باورهاي درست علمي، معرفتي، ديني و مذهبي باشد. داستانهاي عمو نوروز، تشتر واپوش و افسانههاي گاو و ماهي، از اين نمونه اسطورههاي شبه علمياند كه براي تبيين يا توجيه واقعيتي ساخته شدهاند. 4. واقعيت يا تخيل: چهارمين كاربرد واژه اسطوره يا myth به معني شيئي يا موجود خيالي يا غير واقعي است. عموي ثروتمندي كه او پزش را ميدهد، تنها يك موجود خيالي است. موجودات تخيلي يا غير واقعي، همواره يكي از عناصر به كار گرفته شده در ادبيات تخيلي يا نيمه تخيلي كودك و نوجوان بودهاند. هر آن چه دربارهي ضرورت يا عدم ضرورت پرداختن به تخيل در گونهاي از ادبيات كودك و نوجوان آمده، دربارهي اسطورههاي حاوي موجودات تخيلي يا داستانهايي دربارهي موجودات غير واقعي نيز صدق ميكند. در هر حال، براي بهرگيري از اين گونه اسطورهها در آثار مرتبط با كودك و نوجوان، ملاحظات آتي را بايد در نظر داشت: 1و2) شخصيتها، و روابط ميان آنها بايد قابل درك براي مخاطب باشند يا به گونهاي قابل درك، بازنويسي شوند. همچنين، مخاطب بايد بداند كه با موجودات يا روابطي خيالي سر و كار دارد. 3) ساختار و سبك ارائه و پردازش داستان، بايد جذابيت لازم را براي مخاطب داشته باشد. 4) زبان و ساختار دستوري آن يا بايد متناسب با واژگان پايه و درك زباني مخاطب و به نثر معاصر گروه سني خاص باشد يا به گونهاي عين نثر كهن يا نيمه كهن باشد كه مخاطب به مدد معني و ترجمه يا سادهسازي، بتواند آن را به راحتي دريابد. 5و6) پيام صريح يا ضمني قصه، نبايد واقعيتانگاري اشيا، موجود، امور يا روابط تخيلي و غير واقعي باشد. بهترين حالت آن است كه تخيلي بتواند در مخاطب، حركت يا انگيزش يا انديشهاي براي تغيير وضع موجود به وضع مطلوب ايجاد كند و به اختراع، اكتشاف يا الهامي براي پيشرفت بينجامد. از نمونههاي امروزين اينگونه اسطورهها، ميتوان از بتمن، كمبت، سوپرمن و مرد عنكبوتي نام برد. داستانها ديوان و پريان، افسانههاي حاوي گفت وگو ميان حيوانات، چه امثال كليله و دمنه و چه ديگر داستانهاي مرتبط با جانوران، از اين نمونهها هستند كه در قرنهاي متمادي جريان داشتهاند. 4. اسطورهسازي 5. پنجمين مصداقي كه براي اسطوره ميتوان يافت،چنين است: شيئي، موجود يا شخصي واقعي كه داراي ويژگي يا ويژگيهاي برتر از همتايان عادي خود است. بسيار شنيدهايم كه فلان كس اسطوره شد يا ميخواهند از فلاني اسطوره بسازند. واقعيت اين است كه تفاوت اينگونه شخصيتهاي اسطورهاي با شخصيتهاي اسطورهاي كهن، شايد تنها در اين باشد كه آنها از قدمتي دهها و صدها هزار ساله برخوردارند و معلوم نيست در اصل كه و چه بودهاند، اما شخصيتهايي مانند پورياي ولي، حماسه آفرينان، قهرمانان ملي، مبارزان راهآزادي و حقيقت يا قديسان اديان ابراهيمي، قدمتي حداكثر چند هزار ساله دارند و گاه به چند صد تا چند ده سال هم نميرسند. به هر حال، جدا از ميزان واقعنمايي اينگونه اسطورهها، اسطورهسازي فرآيندي چندان پيچده نداشته است و ندارد. كافي است واقعيتي مورد علاقه يا نفرت انسانها، را شاخ و برگ بدهيد و با آب تاب نقل كنيد و همه را در نقل سينه به سينه آن آزاد بگذاريد. از كرامات توپ مرواريد توپ مرواريد گرفته تا فضايل عياري يا جوانمردي و از نقل ماجرايي درباره شخصي طنزپرداز به نام ملانصرالدين تا گدايي حرفهاي به نام عباس دوس. آزمايش معروف را كه در كتابهاي روانشناسي ذكر شده است، حتماً به ياد داريد. چند نفر گرد يك ميز مينشينند و يكي داستاني را در گوشي براي نفر سمت راست خود نقل ميكند. اين كار ادامه مييابد تا اين كه داستان يك دور تعريف شود. نفر اول كه داستان خود را از زبان نفر آخر ميشنود، از آن همه تغيير تعجب خواهد كرد. اگر اين اتفاق، در يك نسل و براي ده نفر معاصر روي دهد، در صدها و هزاران نسل و در هر نسل با صدها و هزاران گوش و دهان، به نتيجهاي خواهيم رسيد، به راحتي ميتوان تصور كرد كه اسطورههاي معروف جهان نيز نتيجه و محصول فكر و ذوق خيال و باور و آرزو و آرمان و انديشه و دانش و بينش و گرايش اقوام ملت در سدهها و هزارهها باشند و منشا آنها واقعيتي در جهان هستي باشد. امروزه، گرچه گسترش منابع مكتوب و شيوههاي ثبت و ضبط وقايع و تنوع وسايل ارتباط جمعي، را ه تغيير واقعيات را دشوار كرده است، اما در همين شرايط نيز ميتوان با دستمايههايي از واقعيات، به علاوه رنگآميزي و پردازشهايي از تخيل، در كنار كتمان بسياري ديگر از حقيقتهايي را وارونه جلوه داد. تا پژوهشگري بخواهد سره را از ناسره باز شناسد، اسطورهسازي و افسانهپردازي و شايعه افكني و آوازهگري، كار خود را كرده است. اما اسطورهسازي، روي ديگري هم دارد. واقعيت اين است كه آن چه از اشيا، موجودات يا اشخاص ميبينيم يا رفتارهايي كه از آنها مشاهده ميكنيم. كه تنها نمودي كوچك، محدود به زمان و مكان و موقعيت و در مرتبهاي فروتر- فروترين مرتبه- از حقيقت وجودي اشيا، موجودات و اشخاص است. حقيقت وجودي هر موجود و افعال اول، در جايگاهي بس فراتر از نمودهاي ماهيتي او در دنياي خارج و در ظرف محدود جهان ماده و مدت قرار دارد. بنابراين، مثلاً آن چه در درون يك انسان والا ميگذرد، چيزي بسيار والاتر از چند كار نيكي است كه از او ميبينيم يا فراتر از چند سخن، حكمت، كشف يا اختراعي است كه از او صادر ميشود. خاصيت يك گل، بسيار بيش از رنگ و بويي ما را بر ميانگيزد. رابطه مادر و فرزند، بس فراتر از در آغوش گرفتن يكي توسط ديگري است. به عكس، پليدي موجودات پليد نيز بس بيشتر از نمودهاي عيني پليدي آنهاست. اينجاست كه شما ميتوانيد با كاوش در اعماق وجود و نيات و كنونات قبلي پديدهها، رو و سوي ديگر اسطورهاي آنها را بيابيد و بازشناسي كنيد و به منشا نمودهاي عيني حضور دنيوي آنها و انگيزه و خاستگاه فعاليتهاي چشمگيرشان دست بيابيد. بدينسان، اسطورهسازي ميتواند نه يك دروغسازي، افسانهپردازي و بزرگنمايي صرف، بلكه گام نهادن به دنياي پهناور درون، ذات، غيب و ملكوت اشيا بر اساس شناخت روابط علي و كشف و بازنمايي مراتب وجودي انها باشد. بنابراين، اسطورهسازي براساس شخصيتها، موجودات، روابط يا پديدههاي واقعي گذشته يا حال، ميتواند فعاليتي مفيد براي كودك و نوجوان بزرگسال باشد. اگر اولاً به جاي پرداختن به فراتر از واقعيت، واقعيت فراتر را باز نمايد و ثانياً به مطلق انگاري شخصيتها و غفلت از ضعفهاي بشري آنهاغ نينجامد. در نگارشهايي اين چنين: 1و2) شخصيتها و اشيا و روابط ميان آنها، ضمن آن كه واقعياند، از واقعيتهايي فراتر الهام ميگيرند وبايد نحوه پرداختن و شيوه رويكرد به آنها، متناسب با درك و دريافت مخاطب باشد. 3) ساختار و سبك ارائه و پردازش داستان، بايد جذابيت و زيبايي لازم را داشته باشد. 4) زبان و ساختار دستوري آن، بايد متناسب با ويژگيهاي هر واقعيت عيني كه با واقعيتهاي نامشهود تقويت مي يابد انتخاب شود، ضمن آن كه با سطح درك مخاطب همخواني داشته باشد. 5و6) پيام صريح يا ضمني آن، واكاوي فضيلتها و رذيلتها و گذار از سطح به عمق باشد. شايد بتوان اشخاصي مانند ريزعلي خواجوي، محمد حسين فهميده و غلامرضا تختي را از نمونههايي دانست كه در دهههاي، اخير، تبديل به اسطوره شدهاند. براي نمونهي دههها و سدههاي قبل، ميتوان از پورياي ولي، حاتم طلائي، رئيس علي دلواري، ميرزا كوچك خان، و ژاندارك نام برد. ساموراييها و سلحشوران چيني و ژاپني نيز با امثال رستم و قهرمانان شاهنامه، اين شباهت را دارند كه كاري اسطورهسازانه بر اساس واقعيتهاي موجودند. اسطورههاي نوين ششمين معني اسطوره كه در نگارشهاي خارجي، نوين يافته ، عبارت است از : داستاني امروزين، اما برگرفته از ويژگيهاي شخصيتها، عناصر، روابط، ويژگيهاي زباني يا پيامهاي صريح يا ضمني موجود در اسطورههاي كهن؛ چه شخصيتها و زمانها متعلق به گذشته باشند، چه حال، چه آينده يا اصولاً فرازماني يا فرامكاني.
اين پرسش جاي طرح دارد كه : يك نوشته امروزين، چه ويژگيهايي ميتواند داشته باشد كه نام اسطوره بر آن بتوان نهاد؟ به عبارت ديگر، چه شباهتهايي حداقلي يا حداكثري ميان نوشتهاي امروزين با اسطورهاي ديروزين بايد باشد، تا خواننده را به ياد اسطورههاي كهن بيندازد؟ در ميان سه عنصر محتوا، قالب و پيام كه براي اسطوره بر شمرديم، عنصر پيام به تنهايي نميتواند شاخصه اشتراك اسطوره با نوشتهاي امروزين باشد؛ زيرا پيامهاي عموماً همان پيامهايي هستند كه در داستانها و نوشتههالي زمانهاي ديگر نيز ميتوان ديد. در يك بررسي ابتدايي، در محتوا و قالب و دو زير مجموعه هر يك از آنها، ميتوان دريافت كه اگر حداقل يكي از اين چهار عامل مرتبط و قالب- يعني1) شخصيتها و اشيا 2) روباط بين شخصيتها و اشيا3) ساختار و سبك ارائه و پردازش داستان4) زبان و ساختار دستوري- در نوشتهاي امروزين، شبيه اسطورههاي كهن باشد، خواننده به ياد اسطورههاي كهن خواهد افتاد. بيگمان اگر دو، سه يا چهار عامل از اين عوامل در نوشتهاي موجود باشد، ميزان شباهت نوشته را با اسطورههاي كهن خواهد افزود. پاسخ اين كه آيا استفاده از اسطورههاي نوين، داراي ضرورتي در نگارش براي كودك و نوجوان است يا نه، چندان دشوار نيست؛ زيرا اسطورههاي نوين، بيگمان پيامهاي امروزيتري از اسطورههاي كهن خواهند داشت و بهتر خواهند توانست مخاطب امروزين خود را نشانه بروند. نويسندهي اسطوره نوين، از شخصيتها و اشيايي بهره ميگيرد و روابط آنها را چنان تعيين ميكند كه براي مخاطب امروزين قابل درك است. ساختار و سبك ارائه داستان و زبان و ساختار دستوري اغن نيز به گونهاي تدوين مييابد كه براي مخاطب معاصر قابل درك باشد. بنابراين، هر ضرورتي در نقل اسطورههاي كهن و نگارش آنها براي كودك و نوجوان وجود دارد، براي اسطورههاي نوين نيز صادق است و هر مانع كه در نقل اسطورههاي كهن براي نسل معاصر وجود داشت، در اسطورههاي معاصر از ميان رفته است. اندر پي فرمانده(اسطورهاي نوين) نظاميان در خيابان رژه ميرفتند. ناگهان از ميان انبوه تماشاگران فريادي برخاست: به كجا ميرويد اي نابخردان راه را گم كردهايد. اين خيابان به وادي مرگ و نابودي ميرود. نظاميان ايستادند... ترس بر همگي سايه افكنده بود... مگر ميشود؟ اين انديشه در ذهن نظاميان پديدار شد. نگاهي به فرا روي خويش انداختند. در آنجا، پيشاپيش همه، بلند بالا و سرفراز، فرمانده خوش سيماي آنان در راه خويش استوار گام بر ميداشت. با خود انديشدند: بيگمان گامهاي او به راه خطا نميروند. اين سان كه گام بر ميدارد، با اين قامت استوار آري، شك نيست كه او به راه دست ميرود. و پيش رفتند. فرمانده خوش سيما نيز ايستاد... ترس بر او نيز سايه افكنده بود... مگر ميشود؟ اين انديشه در ذهن فرمانده پديدار شد. نگاهي به پست سر خويش انداخت. با خود انديشيد:«بيگمان گامهاي من به راه خطا نميروند. بنگر انبوه آنها را كه در پي من ميآيند! آري، شك نيست كه من به راه درست ميروم. ... و پيش رفت. زبان نسبتاً فخيم، سبك ارائه و پردازش داستان و جزميت و سنگيني فضاي حاكم بر ماجرا و عموميت و فرا زماني يا فرامكاني بودن پيام، خواننده را به ياد نوشتههاي اسطورهاي كهن مياندازد و همين كافي است تا بتوان نام اسطوره نوين بر اين قصه كوتاه نهاد. داستان ارباب حلقهها نمونهاي است براي آن كه امروز ميتوان دنيايي كهن ساخت و اسطورهاي جديد را براساس قواعد اسطوهها در آن سامان داد. اديسهي فضايي نيز به ما اين جرات را ميدهد كه ميتوانيم دنيايي براي آينده بسازيم و داستاني اسطورهاي پي افكنيم. در بهرهگيري از اسطورههاي نوين يا در نگارش اسطورههاي نوين براي كودك و نوجوان، بايد به اين نكات توجه داشت: 1و2) شخصيتها، اشيا و روابط ميان آنها بايد براي مخاطب قابل درك باشند. 3و4) ساختار و سبك ارائه و پردازش داستان و نيز زبان ساختاري دستوري آن، نبايد سنگيني بيش از حد براي گروه سني مخاطب داشته باشد. 5و6) پيام صريح يا ضمني داستان، بايد مناسب و متناسب با مخاطب باشد. نگارش بر اساس اسطوره اسطورهها ميتوانند دستمايه و الهام بخش خلق آثاري براي كودكان و نوجوانان باشند. در اين بخش،ضمن طرح شيوه هاي گوناگون برداشت از اسطورهها براي كودكان و نوجوانان، به ملاحظات و چارچوبهاي اينگونه نگارشي خواهيم پرداخت. 1. احياي متون اسطورهاي متون اسطورهاي، آثاري با نثر كهن و براساس فرهنگ كهناند. نخستين مانع بر سر راه خوانش اين متون، براي كودك و نوجوان يا به وسيلهي كودك و نوجوان، ويژگي زبان، واژگان نامانوس و ساختار دستوري خاص متون كهن است. قراردادن عين اين متون در اختيار خواننده كودك و نوجوان، چه بسا مايه دلزدگي او از متون كهن شود. هم چنين، ابهامهاي بسيار در شناخت اشخاص و مكانها، تعبيرها رفتارها و شناخت فضا و روابط فرهنگي، سياسي، اقتصادي و اجتماع داستان و فلسفه كنشها و واكنشها در پيش روي خواننده عادي متون اسطورهاي قرار دارد كه در مطالعه ي متن، عواملي بازدارنده به شمار ميآيند. براساس اين مشكلات، احياي متون اسطورهاي كهن، بايد براساس اين ضوابط و معيارها براي كودك و نوجوان صورت پذيرد: 1. اصل بايد بر حداكثر ميزان حفظ متن و عدم دستبرد در آن باشد تا خواننده هر چه بيشتر با متون كهن وفضاي نگارشي آشنايي يابد. 2. در همهي واژهها و تركيبها و اسامي خاص ناشناس براي مخاطبي با دايرهي واژگاني خاص، توضيح لازم در پانوشت بيابد. 3. اگر پيچيدگي و دشواري متن، بسيار و ملالانگيز است، حداقل سادهسازي براي رفع اين پيچيدگي صورت پذيرد. 4. اگر بخشهايي از يك اسطوره، مناسب مطالعه خواننده كودك و نوجوان نيست، حذف شود. 5. اگر تغيير يا جابهجايي در ساختار متن كهن، مايه افزايش جذابيت آن براي خواننده كودك و نوجوان ميشود، اين تغيير يا جابهجايي صورت پذيرد. 6. اگر متون كهن داراي اختلافهايي با يكديگر هستند، پيش از همه، تصحيح علمي متن براساس ضبط اكثر كهنترين نسخههاي موجود به اجرا در آيد. ذكر يك نكته نيز در همين جا ضروري است؛ اگر متون اسطورهاي از ميراثهاي ارزشكند ادبي و اخلاقي و حاوي ارزشهاي متعالي باشند و كودك ما در سنين حفظ باشد، به نظر بياشكال ميآيد كه حفظ اولين متون به همان صورت اوليه و بدون تغيير، در دستور كار آموزش خردسالان قرار گيرد، حتي اگر معني آن را به طور كامل در نيابند. ناگفته پيداست و به تجربه نيز رسيده كه حفظ متون مهم وجود محفوظاتي از ميراثهاي ارزشمند بشري در ذهن يك كودك، تا چه حد ميتواند در بزرگسالي بشري در ذهن يك كودك، تا چه حد ميتواند در بزرگسالي به غناي علمي، فكري و زباني او بيفزايد و زحمت بسياري از يادگيريها را در سنين تفكر از دوش او بردارد. 2. سادهسازي اسطورهها نگارش دوبارهي اسطورهها به قلم امروزين و با نثر مناسب هر گروه سني كودك و نوجوان، ميتواند يكي از فعاليتهاي مفيد در عرصه ادبيات استفاده از اسطورهها براي كودكان و نوجوانان باشد. در اين نگارشهاي دوباره، حتي ميتوان ساختار داستان را به گونهاي جذابتر تغيير داد تا تمايل بيشتر مخاطب را بر انگيزد. 3. بازآفريني اسطورهها بازآفريني اسطورهها به معني يافتن مصداقهاي امروزين اشخاص، اشيا و روابطي است كه در اسطورهها جريان دارد و آنگاه نوشتن دوبارهي داستاني بر اساس اين عناصر امروزين. اين كار به نوعي، خارج كردن اسطوره از تنگناي نامها، روابط، مكانها و ساختارهاي كهن و گسترش پيام آن به زمان حاضر و بيان كاربرد آن در دوره معاصر است. ناگفته پيداست كه چنين فعاليتي تا چه حد ميتواند كاري مفيد در هر عصر و زمان باشد؛ زيرا از يك سو بر فرهنگ غني دستاوردها كهن تكيه دارد و از سويي مفاهيمي غير وابسته به زمان و مكان و اشخاص را به گونهاي ملموس و غني در اختيار هر نسل قرار ميدهد. سطح بندي اين كار به تناسب هر گروه از مخاطبان و گزينش بخشهايي از اسطورهها به تناسب درك، تجربه و نياز هر گروه سني، كاري است كه هم دشوار است و هم گنجينه اي غني از موضوع و مضمون را در اختيار نويسندگان كودك و نوجوان قرار ميدهد. 4. اقتباس از اسطورهها الهام گرفتن از ماجرا يا پيام يا شخصيت يا روابط موجود در اسطورهها و نگارش داستاني براساس آن- كه ميتواند هيچ شباهتي ظاهري با ماجراي اسطورهاي نداشته باشد- يكي از فعاليتهاي مفيد ديگري است كه ميتوان با بهرهگيري از اسطورهها صورت داد. اقتباس از اسطورهها به نوعي گستردن محتواي پيام، فرهنگ و هويت يك قوم يا ملت و بيرون آوردن اسطوره از چارچوب و حصار زمان، مكان، نامها، موقعيتها و روابطي است كه در اسطوره جريان دارد. 5. طنزهاي اسطورهاي طنز اسطورهاي به اين معني است كه شخصيتها و اشيا و روابط ميان آنها يا ساختار و سبك ارائه و پردازش داستان يا حتي زبان و ساختار دستوري متون اسطورهها، دستمايه طنز قرار گيرند. ميدانيم كه هر گونه تغيير ناهمگون در عناصر همگون يك سامانهي نگارشي، متن را تبديل به طنز ميكند. تصور كنيد كه رستم راه افتاده است و سعي مكند با التماس و به اين و آن، فرش زير پاي خود را به قيمت مناسبي بفروشد تا بتواند شهريهي مدرسهي سهراب را تامين كند يا زال موي خود را رنگ ميكند تا جوانتر نشان دهد يا اكوان ديو به مدد جراحي پلاستيك، خود را به صورت جواني رعنا جلوهگر ميسازد. در همهي اينها، ناهمگوني عنصر زمان با ديگر عناصر داستان، ماجراهايي طنز آميزي ميسازد؛ ضمن آن كه جذابيتها و پيامهايي امروزين براي مخاطب دارد. اين را نيز در نظر بگيريم كه كودكان و نوجوانان نيز همانند بزرگسالان از طنز لذت ميبرند و اين شيوهنگارش، ميتواند بستري مناسب براي پيوند نسل جديد يا آموزههاي قديم باشد. البته ارائه طنزهاي اسطورهاي به مخاطب، بايد پس از زماني صورت بگيرد كه او اسطورهاي را خوانده و شناخته يا با آن آشنا شده است. 6.اسطورهشكني اسطورهشكني در جهت خلاف اسطورهسازي قرار دارد. هدف در اسطورهسازي، نشان دادن جنبههاي ماورايي يك موجود زميني است، امام اسطوره شكني بر نمايش جنبههاي زميني يك موجود زميني تاكيد دارد كه از او اسطوره يا شبه اسطورهاي ساخته شده است. ممكن است لودگيهاي موتسارت در فيلم آمادئوس يا حسادتهاي تهوون در فيلمي درباره زندي او يا رفتارهاي سبك شكسپير در فيلم شكسپير عاشق، براي تقديسگران آنان ناخوشايند جلوه كند يا فيلمهايي اين چنين درباره شخصيتهاي مورد احترام اديبان، هنرمندان يا اهل اديان و مذاهب و فرقهها، گونهاي حرمتشكني دروغپردازانه به شمار بيايد، اما حداقل ميتوان اين رسالت را براي نويسنده پذيرفت كه با واقعنماييهايي خود، موجودات را آن گونه كه هستند- نه كم نه زياد- به خواننده خود نشان دهد. نه جنبههاي ماورايي آنها را بكاهد يا بيفزايد و نه در ويژگيهاي زميني آنها تغيير و تبديلي غير واقعي ايجاد كند. در نتيجه، اگر جنبهاي غلوگرايانه به پديدهاي بخشيده شده است، به تحريفزدايي بپردازد. اسطورهشكني اگر نتيجه تحقيقي علمي و جستاري خرد ورزانه باشد، كاري ارزشمند است و ميتواند براي بزرگسال و خردسال مفيد افتد و راه باورهاي نادرست را درباره اشخاص و اشيا ببندد.
منابع و ماخذ واژهنامه هنر داستاننويسي: فرهنگ تفصيلي اصطلاحهاي ادبيات داستاني، جمال ميرصادقي، ميمنت مير صادقي (ذوالقدر) كتاب مهناز، تهران 1377 مديريت و رهبري در تشكلهاي اسلامي، دكتر هشام اطالب، ترجمه سيد علي محمد رفيعي، نشر قطره، تهران 1380،ص 79 شناخت ادبيات كودكان: گونهها و كاربردها از روزن چشم كودك دونا نورتون ترجمه منصوره راعي ثريا غزل اياغ راضيه هيرمندي... جلد 1و2 نشر قلمرو، تهران 1382.
منبع: كتاب ماه كودك و نوجوان / بهمن و اسفند 85/ فروردين 86
|
|
|