تاريخ و زمان
پنجشنبه 6 ارديبهشت 1403  
  جستجو
  بازديدها
تعداد بازديد از سايت: 1033741
تعداد بازديد اين بخش: 11371
در امروز: 743
اين بخش امروز: 17

  داستان
آموزش داستان نويسي 13

داستان دو قلو و حذف رجوعهاي دائم به گذشته
اگر نويسنده نمي تواند رويدادهاي زيادي را كه قبل از صحنه ي فعلي اتفاق افتاده، حذف كند نبايد براي بيان اين مطالب، دائم از بازگشت به گذشته استفاده كند. چرا كه اين كار خامدستي است و حواس خواننده را پرت مي كند. اين مطالب را بايد در رمان تبديل به داستاني جديد كرد و اين داستان گذشته را به موازات داستان حال پيش برد. البته بايد داستان گذشته را در اواسط رمان تمام كرد. اين ساختار، پيچيده و تا حدودي فريبنده است. فريبنده است چون برداشت خواننده از ابتدا اين است كه دو داستان كامل، در انتهاي رمان به هم مي رسند. و پيچيده است چون تمام حوادث و روابط داستان گذشته با داستان زمان حال و شخصيتها ارتباط مستقيم دارند. با اين حال تا موقعي كه داستان گذشته با داستان زمان حال نياميخته بايد جداگانه پيش برود.

مثال (داستان زمان حال): برادران دوقلو برايان و ليون بر سر فرمانداري كانزاس با يكديگر مبارزه انتخاباتي مي كنند. رقابت آنها بسيار دوستانه و توأم با وقار است. و ظاهراً اختلاف آنها صرفاً سياسي است.

(داستان گذشته): داستان از زماني كه برادرها 14 سالشان است آغاز مي شود. آنها با هم رقابتي كينه توزانه و بدخواهانه دارند و هر يك كلك مي زند و دسيسه مي چيند تا ديگري را از سر راه بردارد. آنها هر دو عاشقِ مدلين هستند. داستان گذشته تا روزي كه احزاب، آنها را براي انتخابات نامزد مي كنند، ادامه مي يابد. ليون با مدلين ازدواج كرده است.
داستان گذشته در اواسط رمان: هنگامي كه برادرها قسم مي خوردند همديگر را نابود كنند، تمام مي شود. نويسنده براي اينكه مشخص كند داستانِ حال كاملاً جاي داستان گذشته را گرفته است از بحران تكان دهنده اي در زمان حال استفاده مي كند. برايان را موقع نطق انتخاباتي ترور مي كنند. و چون خواننده داستان گذشته را مي داند فكر مي كند كه ليون كسي را اجير كرده تا برادرش را بكشد.
داستان گذشته بايد خود داستان كاملي باشد. وقتي هر دو داستان جريان دارند، از اهميتي يكسان برخوردارند. داستان گذشته به دليل تلاقي اش با داستان زمان حال به پايان مي رسد. خواننده بايد اشتباهاً فكر كند كه ليون برادرش را كشته است؛ چرا كه بيشتر مجذوب داستان مي شود. اما وقتي مي فهمد كه قاتل، مدلين است تسكين پيدا مي كند.


ساكن كردن عمل داستاني
لازم نيست نويسنده موقع داستان نويسي عمل داستاني را شروع و سپس بلافاصله كامل كند بلكه مي تواند از جواز شاعرانه(ضرورت داستاني) يا شيوه ي متوقف كردن زمان استفاه كند. مثال: زني عصباني در جا مي جنبد تا به صورت مردي سيلي بزند. بين حركت زن و تماس كف دست او با صورت مرد، فاصله اي زماني وجود دارد و نويسنده مي تواند اطلاعاتي را در اين فاصله بين آن دو استفاده كند. 

نويسنده به يكي از سه دليل زير زمان را متوقف مي كند:
1- با استفاده از زاويه ديد شخصيتي كه دست به عملي مي زند، اطلاعاتي را در داستان بگنجاند.
2- زاويه ديد شخصيتي را كه عليه اش اقدامي مي كننند مطرح كند.
3- با استفاده از روايت تحليلي مختصر، معني عمل داستاني را بيان كند. 

مثال (زن): زن دستش را بلند كرد و محكم به طرف صورت مرد برد: «ديگر هرگز از من در دسيسه اي زشتش سوء استفاده نخواهد كرد، هرگز.» دست زن صورت مرد را تكان داد.

(مرد): زن دستش را بلند كرد و محكم به طرف صورت مرد برد. مرد جا خالي نداد: «از من متنفر نيست. از خودش متنفر است چون كلك خورده.» در يك لحظه، در صورتش احساس سوزش كرد.

(تحليل مختصر): زن دستش را بلند كرد و به طرف صورت مرد برد: «هيچگاه غضب زن را فراموش نخواهند كرد. اين لحظات پرانزجار هميشه با آنها خواهد بود.» دست زن محكم به صورت مرد خورد.
نويسنده هميشه در پي فرصتي است تا اطلاعاتي را راجع به شخصيت، درگيري، روابط و طرح در داستان بگنجاند. اين لحظه هرچه عجيبتر و جالبتر باشد، تأكيد بيشتري بر اين اطلاعات مي شود. اما اگر اين اطلاعات را در جاي ديگري بياوريم، ممكن است خواننده آن را ناديده بگيرد.
اگر مردي در زندگي واقعي، خود را از پنجره ي بالاي ساختماني به پايين پرت كند و در آستانه ي سقوط به زمين و مرگ باشد، هنگام پايين آمدن جيغ و داد مي زند و طولي نمي كشد كه نقش زمين مي شود. اما نويسنده مي تواند در داستان و قبل از مرگ شخصيت، از انواع و اقسام مكاشفه ها، ادراكها، عناصر طرح خطي، خاطرات، ندامتها و بيمها استفاده كند. اگر نويسنده زمان را متوقف كند تا بين آغاز و پايان عمل داستاني اطلاعاتي پرمعني را بگنجاند، خواننده نيز توقف عمل داستاني را مي پذيرد. 


مرگ شخصيتهاي فرعي
نويسنده نبايد وقتي شخصيتي فرعي مي ميرد، به طور مفصل به مرگ، مراسم تشيع و تدفين او بپردازد. چرا كه هيبت آن فضا، حركت را كند مي كند و صحنه آنقدر اطلاعات به خواننده نمي دهد تا بتوان وجودش را توجيه كرد. نحوه و علت مرگ شخصيت فرعي بايد صرفاً به بسط طرح خطي شخصيت اصلي كمك كند. آنقدر كه محتواي زندگي شخصيت فرعي كه معمولاً از طريق مرگ يا مراسم تشييع يا صحنه ي به خاكسپاري يا هر سه ي اينها افشا مي شود، مهم است، مرگ او مهم نيست. مرگ او و نه محتواي عاطفي و معنوي آن، به پيشرفت طرح خطي كمك مي كند.

مثال: آنها به نفس نفس زدن هاي عمو فيتزروي گوش دادند. يكي هق هق گريه كرد. آفتاب بعدازظهر در مقايسه با سايه، دلچسب بود. كشيش كه داشت مراسم را به پايان مي برد، با صوتي خوش گفت: «پسرم، آمرزيده شدي.» عمه آگاتا لبش را گاز گرفت و ناله كنان گفت: «پَدي، پدي عزيزم» و ياد زماني كه پدي سي سالش بود و بالاي تپه ايستاده بود و تفنگش را تكان مي داد افتاد، كه داد مي زد: «بياييد بچه ها» و بعد به توپخانه ي ارتش انگلستان پيوست. شجاع، پديِ شجاع. و اينك قهرمان عزيزي مرده است.
با اينكه اين نوع صحنه ها به دليل رقت انگيز بودن، براي نويسنده ها بسيار جذاب است، اما معمولاً جايي انباشته از مطالب زرق و برق دار، احساسات مصنوعي، و افكار عميق تصنعي است. صحنه ي مفصل و با شكوه مرگ، مراسم تشييع و به خاك سپاري را بايد براي قهرمان اصلي نگه داشت.
شخصيت فرعي بايد سريع بميرد. مرگ و زندگي او مصالح بيشتري براي گسترش طرح خطي شخصيت اصلي فراهم مي كند. چرا كه نويسنده به حضور شخصيت فرعي در رمان خاتمه داده است و فقط تأثير زندگي و مرگش ادامه دارد.
اگر شخصيت فرعي روي صحنه مي ميرد، نبايد آن را طولاني كرد، بلكه فقط بايد با جمله ي «آه» به نظر تو مراسم تدفينش با شكوه نبود؟» يا «به نظرت عمو فيتز روي آرام نمرد؟»، به مراسم تشييع و تدفينش اشاره كرد. فقط بايد مرگ قهرمان طولاني و صحنه هاي تدفين او مفصل و نمايشي باشد.



چند شگرد اساسي
نويسنده نبايد از آنچه گمان مي كند راجع به داستان نويسي مي داند راضي باشد. برخي از فنون ظاهراً آماتوري را بايد حتي موقع نوشتن اشكال بسيار پيچيده ي داستان نيز به كار گرفت. هيچ اثر پيچيده اي از اين شگردهاي اساسي و مفيد بي نياز نيست. بايد در همه ي رمانها و داستانها از چهار شگرد زير استفاده كرد:

1- معرفي از طريق اعمال جسماني (خواننده از اين طريق به سرعت شخصيت را به جا مي آورد): ناخن جويدن، دماغ خاراندن، پوزخند عصبي زدن، چشمك زدن، لب گاز گرفتن، قرچ قرچ كردن (شكستن) انگشتان، تق تق زدن با قلم به چيزي، طرز راه رفتن، حالتهاي دست و غيره. 

2- معرفي از طريق تكيه كلام (كه نويسنده به دليل اينكه نمي خواهد دائم نام شخصيت يا گوينده را تكرار كند از آن استفاده مي كند): «مي داني؟»، «درآمدم كه»، «گوشت با من است؟»، «كه اين طور»، «گوش كن!»، «به نظرم»، «كي مي گويد؟»، «واقعاً؟» «واقعاً، الان؟»، «واي، واي...» و غيره. 

3- استفاده از ويژگيهاي شخصيت (براي اينكه با ذكر عادات رفتاري شخصيت، شخصيت باور كردني شود): پرخوري، شهوتراني، خونسردي، بدبيني، دائم الخمر بودن، خودخواهي، پررويي، بزدلي، نزاكت بيش از حد، پرحرفي، تكبر و غيره. 

4- استفاده از ظواهر جسمي ( براي حذف توصيفهاي تكراري و نيز براي اينكه خواننده به سرعت شخصيت را به جا بياورد): كوتاه، بلند، چاق، لاغر، عضلاني، استخواني، نحيف، خميده، بي قواره، خوش اندام، شق و رق، رنگ پريده، سرخي، بي حالتي، بي حسي و غيره. 

نويسنده نبايد هميشه شخصيت را به هنگام ظهورش در رمان يك جور توصيف كند. البته اگر شخصيت رهگذر (تصادفي) است و حداكثر دو، سه بار در داستان ظاهر مي شود مي توان هربار او را مثل قبل توصيف كرد. اما هنگام توصيف شخصيتهاي اصلي يا فرعي دائماً متحول، بايد از توصيف اوليه فقط براي اشاره به شخصيت و افزودن توصيفهاي بعدي استفاده كرد. به علاوه نويسنده بايد به جاي تغيير توصيف، ابتدا از مترادفهاي هماهنگ با توصيف اصلي استفاده كند و بعد كم كم توصيف اصلي را تغيير دهد تا پيوستگي آن حفظ شود. 

منبع: تبيان


تعداد بازديد اين صفحه: 159
خانه | بازگشت | ksguest (ksguest)

طراحی، پیاده سازی و اجرا توسط شبکه ملی مدارس ایران ( رشد )

www.roshd.ir Powered By Sigma ITID.