تاريخ و زمان
شنبه 1 ارديبهشت 1403  
  جستجو
  بازديدها
تعداد بازديد از سايت: 1030129
تعداد بازديد اين بخش: 11329
در امروز: 928
اين بخش امروز: 11

  داستان
آموزش داستان نويسي 33

گفتن يا نشان دادن؟
گاهي نقل حوادث گيراتر از نشان دادن آنهاست و گاهي نيز اگر محتواي نقل شده را نشان دهيم، حادثه نمايشي تر مي شود. نويسنده بايد كم كم اين آگاهي را كه «چه وقت و از چه نوع نوشته استفاده كند تا داستان نمايشي تر شود؟» در خود پرورش دهد.
خواننده نه تنها دنبال دليلي مي گردد تا ثابت كند شخصيت ها واقعي هستند بلكه مي خواهد بداند حوادثي كه در زندگي شخصيت ها رخ مي دهد مهم است يا نه؟ و اين نكته را مي توان از طريق نحوه واكنش شخصيت ها در برابر حوادث ( كه البته شامل حوادثي كه قبلاً براي شخصيت رخ داده نيز مي شود) فهميد. اما بايد همه اعمال شخصيت در نظر خواننده مهم باشد.

مثال: عمه لوئيز يك كاسه سوپ جو جلوي اوليور گذاشت. اوليور حبوبات دوست نداشت. وقتي مدرسه شبانه روزي مي رفت، در يك كاسه سوپ جوي نيمه گرم افتاده بود. سوپ جو را ناديده گرفت و دستش را دراز كرد تا كمي نان برشته بردارد.

نويسنده فقط نقل مي كند كه اوليور از غذايي بدش مي آيد. با اينكه ممكن است اين نقل، نكته جالبي را از گذشته اوليور افشا كند، اما اهميت عاطفي ندارد. و چون صرفاً اطلاعاتي تصادفي را راجع به شخصيت بازگو مي كند، مي توان آن را نقل كرد. به بيان ديگر، اگر خواننده سرسري از آن رد شود و به اين اطلاعات توجه نكند، فاجعه اي رخ نمي دهد.

گفتن، عقلاني و لحظه اي است، اما نشان دادن، احساسي و صميمانه است. هنگامي كه شخصيت در صحنه چيزي را احساس مي كند، نشان دادن آغاز مي شود. احساسات در حكم چكاندن ماشه است و شخصيت ها مجبور مي شوند از خود واكنش نشان دهند.
مثال: اوليور با ديدن سوپ جو، لبانش را جمع كرد. نفس نمي كشيد. مي ترسيد از بوي سوپ سرش گيج برود، بلند شد. زمزمه كنان گفت: «بايد بروم دستشويي» و با شتاب از آشپزخانه بيرون رفت.
وقتي نكته اطلاعاتي، جزئي از فهرست اطلاعاتي داستان شماست، آن را نقل كنيد. در حقيقت اگر اوليور با ديدن سوپ واكنش حادي از خود نشان ندهد و از سر ميز برود، اطلاعات اهميت زيادي ندارد. اما اگر واكنش حادي از خود نشان دهد، اطلاعات داستان مهم است و باعث واكنش هاي بعدي وي خواهد شد.
اما «چه وقت نشان دهيم و چه وقت بگوييم؟» به قانون «نشان بده، نگو!» بستگي ندارد. بلكه به تشخيص نويسنده و اينكه چه چيز براي خواننده نمايشي و جذاب است بستگي دارد. 


قهرمانان زن گوتيك
نويسندگان رمان هاي گوتيك (دلهره آور) بايد از خلق قهرمانان زني كه از فرط ساده لوحي تقريباً ابله هستند اجتناب كنند. معني معصوميت، عقب مانده بودن نيست. همه براي زنان احمق دل مي سوزانند اما عاشق آنها نمي شوند. با اين حساب بايد پرسيد كه قهرماني كه عاشق زني احمق مي شود، واقعاً چقدر عقل دارد؟ باري. قهرمانان زن نيز مثل همه انسان ها صاحب فكر هستند.

مثال: فردريك ارباب ملك مورمونت، عاشق چربتي(معلم سرخانه زيباي پسر كوچكش )مي شود. همسر دوم فردريك به چربتي حسودي اش مي شود. يك بار سعي مي كند. مسمومش كند. يك روز صبح او را گول مي زند و به جنگل پر از گراز وحشي مي برد و قالش مي گذارد. چربتي نيز مي فهمد كه زن سعي دارد پسر فردريك را بكشد.

چربتي بايد عاقل باشد و جايي را كه جانش در خطر است ترك كند، مگر اينكه نويسنده دليلي براي ماندن او ذكر كند. در غير اين صورت ديگر شخصيتي باور كردني و احساس برانگيز نيست و خواننده اعمال نيك او را براي دور نگهداشتن پسر يا فردريك از چشم زخم زني پليد باور نخواهد كرد. اگر او در ملك فردريك مي ماند، بايد انگيزه هاي عاطفي و عقلاني داشته باشد. مثلاً ضمن اينكه مي داند زن فردريك مي خواهد فردريك را بكشد تا وارث املاك وسيع او شود، بايد عاشق فردريك و پسرش و در پي نجات جان پسر او باشد.

زن قهرمان، بايد به خاطر كسي يا دليلي كه در نظر او مهمتر از حتي زندگي خودش است، جانش را به خطر بيندازد. در ابتدا او زني معمولي است اما عاشق مي شود و جانش را به خاطر كساني كه دوستشان دارد به خطر مي اندازد و دست به اعمالي شجاعانه مي زند و ايثار مي كند. و بعد از اين است كه خواننده بزرگواري او را تصديق مي كند. مردم به ندرت براي شهيد احمق اعتباري قائل مي شوند و مي گويند به دليلي عقلاني كشته شده است. شخصيت زن، بايد حتماً عاقل باشد. خوانندگان فقط به قهرمان زني كه مستقيماً و آگاهانه جلوي اعمال پليد را مي گيرد، اهميت مي دهند.

اگر قهرمان، قوي و ذاتاً آدم خوب و هوشمندي باشد، دليل ندارد عاشق زني احمق شود. ولي اگر بشود، ديگر ميزان نجابت و زيبايي زن اهميتي ندارد، چرا كه در هر صورت از قدر و منزلت قهرماني اش كاسته خواهد شد و همه در سلامت عقلاني اش شك خواهند كرد. 

به تأخير انداختن تغيير شخصيت
اگر نويسنده بخواهد شخصيت و طرحي پيچيده خلق كند، مي تواند از فن عالي به تأخير انداختن تغيير شخصيت استفاده كند. بدين معني كه با تشديد فشار وضعيتي بحراني، كاري كند كه شخصيت نكته اي را كه قبلاً در باره خودش كشف نكرده، درك كند و اين افشاي درون باعث تغييري در شخصيت وي شود. اما شايد پي بردن شخصيت به تغيير دروني اش به هنگام بروز وضعيت بحراني، متناسب با خط طرح داستان نباشد. چرا كه نويسنده مي خواهد فشار وضعيت بحراني ادامه يابد و شخصيت (همان طور كه بود) در صحنه هاي ديگر نيز به ايفاي نقشش بپردازد.
اگر نويسنده نگذارد شخصيت متوجه تغيير دروني اش شود، تا آنجا كه به شخصيت مربوط است، وي تغييري نكرده است. با اين حال و به رغم اينكه شخصيت نمي داند تغيير كرده، اما تغيير كرده است. و فقط با تأخير، به تغيير شخصيتش پي مي برد و نويسنده تغيير شخصيت وي را تا بروز بحراني ديگر، در حالت تعليق نگه مي دارد.
نويسنده با به تأخير انداختن تغيير شخصيت، بين صحنه هاي حال و گذشته تداومي قابل قبول ايجاد و كار كرد جديد صحنه اي را كه قبلاً اتفاق افتاده، مشخص مي كند. به علاوه مسير خط طرح را تغيير مي دهد و يا بر غناي آن مي افزايد. همچنين روابط را دگرگون و درگيري ها و شك و انتظار جديدي ايجاد مي كند. 


اصول اخلاقي و قهرمانان و تبهكاران
تا منش شخصيت اصلي با محك فشار وجدان اخلاقي آزموده نشود، شخصيت اصلي تبديل به قهرمان محبوب يا تبهكار منفور نخواهد شد.
مثال ( عمل عادي قهرمان): پسرك چهار ساله اي روي استخري كه سطح آن را يخ پوشانده، مي دود. اما ناگهان يخ مي شكند و او در آب مي افتد و جيغ مي كشد. شخصيت اصلي كه دارد در پارك قدم مي زند، صداي جيغ را مي شنود؛ كتش را در مي آورد و به سوي استخر مي دود. شيرجه اي در استخر مي زند و به سرعت پسرك را نجات مي دهد.
در اينجا نويسنده شجاعت شخصيت اصلي را نشان داده است. خواننده هم از او توقع چنين شجاعتي را دارد. به علاوه شخصيت اصلي در رمان دست به چندين عمل قهرمانانه ديگر نيز متنها در اشكال مختلف مي زند. ولي در اينجا خواننده فقط، او را مي ستايد، اما شيفته اش نمي شود.

مثال (عمل عادي تبهكار): موقع بازي پوكر سر پول هاي كلان، مرد كاسب چهار تكخال به دست مي آورد و سر 10000 دلار شرط مي بندد. تبهكار دست او را مي بيند و پنج ورق يك رنگ شاه رو مي كند. مرد كاسب او را متهم به تقلب مي كند و تبهكار مرد كاسب را مي كشد.

تبهكار با كشتن مرد كاسب، نفرت كسي را بر نمي انگيزد. چون تبهكارها معمولاً از اين كارها زياد مي كنند. و تازه اگر تبهكار مرد كاسب را نكشد، به غرور و حيثيتش لطمه مي خورد. حوزه اخلاقي است كه قهرمان يا تبهكار واقعي را مشخص مي كند.
مثال: قهرمان به تازگي تحت عمل جراحي تعويض شريان اكليلي قلب بوده است. اگر بيش از حد فعاليت كند مي ميرد. پسر بچه اي چهار ساله در آب استخري كه سطح آن را يخ پوشانده، افتاده است. قهرمان صداي جيغ بچه را مي شنود. امكان دارد نجات بچه، منجر به مرگ وي شود. دو باره صداي جيغ بچه را مي شنود. به طرف استخر مي دود و جان بچه را نجات مي دهد.
در اين حالت ديگر فقط عمل، قهرمانانه نيست، بلكه شخصيت نيز قهرمان است. چرا كه در اينجا شخصيت آگاهانه دست به عملي اخلاقي و قهرمانانه زده است. به همين دليل نيز خواننده به او عشق مي ورزد.
مثال: موقع بازي پوكر سر پول هاي كلان، مرد كاسب اعتراف مي كند كه براي پرداخت هزينه عمل جراحي مادرش، مي خواهد پولي ببرد. مادر تبهكار در اثر بيماري سرطان در گذشته است. مرد كاسب چهار تكخال رو و در حالي كه دست دراز مي كند تا همه پول هاي روي ميز را بردارد، مي گويد: «اين پول ها جان مادر عزيزم را نجات خواهد داد.» تبهكار به مادر متوفايش فكر مي كند و غمگين مي شود. مي داند كه مرد كاسب چقدر به پول احتياج دارد. اما نيشخندي مي زند و برگ هاي برنده را روي ميز مي زند. مرد كاسب كه مي بيند ديگر نمي تواند مادرش را نجات دهد، هفت تير را از جيب در مي آورد و همان پشت ميز خودكشي مي كند.

در اينجا تبهكار، آدم واقعاً پليدي است، چون آگاهانه دست به جنايت اخلاقي مي زند. او جنايتكاري خود ساخته است و خواننده حق دارد از او متنفر باشد. 

منبع: تبيان


تعداد بازديد اين صفحه: 130
خانه | بازگشت | ksguest (ksguest)

طراحی، پیاده سازی و اجرا توسط شبکه ملی مدارس ایران ( رشد )

www.roshd.ir Powered By Sigma ITID.