تاريخ و زمان
جمعه 7 ارديبهشت 1403  
  جستجو
  بازديدها
تعداد بازديد از سايت: 1033988
تعداد بازديد اين بخش: 11377
در امروز: 91
اين بخش امروز: 2

  داستان
آموزش داستان نويسي 25

شخصيت‏هاي تصادفي
نويسنده هنگام پرداخت شخصيت‏هاي تصادفي بايد از جزييات به موجزترين وجه استفاده و آنها را گلچين كند. شخصيت‏هاي تصادفي صحنه را واقعي مي‏كنند و تصاويري از حال و هواي صحنه بدست مي‏دهند. ممكن است شخصيت‏هاي تصادفي يك بار بيشتر در صحنه ظاهر نشوند و نقششان آنقدر جزئي باشد كه اساساً ارزش نامگذاري نداشته باشند، اما وجودشان ضروري است. در حقيقت بدون آنها صحنه كامل نيست. شخصيت‏هاي تصادفي تظاهرات سياسي، صحنه نبرد، مسابقه اسبدواني، رستوران، مراسم عروسي و صحنه‏هاي نظير اين را واقعي جلوه مي‏دهند. نويسنده با يكي، دو خطي كه درباره شخصيت‏هاي تصادفي مي‏نويسد، نحوه استفاده از جزييات خاص و تصاوير را مي‏آموزد.

مثال: صحنه‏پردازي: پيرزني با دماغي عقابي، در خيابان ايستاده بود. تصويري از حال و هوا: جيغ گوشخراش بچه‏ها اعصابش را خرد مي‏كرد.
وقتي قرار ست شخصيت‏هاي تصادفي، كاري جزيي انجام دهند، نبايد از اسمشان استفاده كرد. جملات «گوني وارد اتاق شد و گفت: مادر، تلفن كارت دارد» ، به گيرايي جملات «دختري تپل با مفي آويزان، داد زد: مادر تلفن كارت دارد» نيست. نام شخصيت‏ها، تصويري نيست. به علاوه ذكر اسامي شخصيت‏هاي پيش پا افتاده، خواننده را گيج مي‏كند. اما تصاوير، زنده‏تر و واقع‏ترند.
و باز با اينكه نويسنده شخصيت‏هاي فرعي را تك تك تصوير مي‏كند، اما مي‏تواند آنها را به نحوي با يكديگر پيوند دهد.

مثال: مرد مو خاكستري سيگاري روشن كرد. زني كه كنار او نشسته بود، دماغش را كج و معوج كرد. صداي سخنران شبيه قرچ قرچ چوبي كه مي‏شكند بود. هواي مرطوب بوي عرق مي‏داد. راهنماي لاغر سالن به زني گفت كه خوردن مشروب موقع سخنراني، ممنوع است. و زن در بطري قهوه‏اي رنگ را بست و با عصبانيت توي كيف شل و ولش فرو كرد.
در صحنه‏پردازي تركيب و نكات مشترك چند شخصيت تصادفي، مهم‏تر از ويژگي‏هاي فردي آنهاست. شخصيت تصادفي بايد بر صحنه چيزي بيفزايد نه اينكه ربطي به صحنه نداشته باشد. نبايد توصيفي چنان جاندار از او به دست داد كه اهميت وي بيش از هدف استفاده از او (= واقعي جلوه دادن حال و هوا يا صحنه داستان) شود. اگر چه نويسنده براي توصيف شخصيت‏هاي تصادفي گلچيني از جزييات دقيق را به كار مي‏گيرد، اما اين جزييات بايد در برابر اشخاص و جزييات مهم ديگر كمرنگ جلوه كند.
صحنه‏پردازي: پيرزني با دماغي عقابي، در خيابان ايستاده بود. تصويري از حال و هوا: جيغ گوشخراش بچه‏ها اعصابش را خرد مي‏كرد.90- اختياري بودن برخي از گره‏گشايي‏ها
نويسنده مي‏تواند از فن وسيله اختياري نيز استفاده كند؛ بدين معني كه مي‏تواند شخصيت‏ها يا وضعيت‏هايي خلق كند كه در صورت لزوم رشد كنند يا گسترش يابند و در صورتي كه ديگر نيازي به وجودشان نبود، به حال خود رها شوند.

مثال: نويسنده داري رمان مهيج يا پرماجرا مي‏نويسد. قهرمان (مرد يا زن) كاري مي‏كند تا آدمكشي ديوانه و كينه‏توز دستگير و روانه زندان شود.
آدمكش قسم مي‏خورد كه انتقام بگيرد. قهرمان مدتي طولاني مضطرب است. ترس او هم علت دارد. آدمكش هميشه به قسم‏هايي كه خورده عمل كرده است. البته آدمكش ديوانه، قاتل اصلي يا شخصيت پليد داستان نيست. نويسنده از او به عنوان تهديدي احتمالي استفاده مي‏كند تا خطر را براي مدتي تشديد كند. آدمكش صرفاً مانع ديگري سر راه قهرمان است تا در صورت لزوم نويسنده از او استفاده كند.
مي‏توان از شخصيت اختياري به عنوان عامل فشار استفاده كرد، تا باعث شود شخصيت اصلي دست به اعمالي غيرعادي بزند. شخصيت اصلي علاوه بر اينكه بايد جهان را از نابودي نجات دهد، بايد بارگران خطر دائم تهديدهاي آدمكشي ديوانه را نيز بر دوش بكشد. نويسنده مي‏تواند با تشريح تلاش‏هاي آدمكش‏ براي فرار از زندان، صحنه را تغيير دهد (خواننده از اينكه مدتي طولاني در ضمير خود آگاه شخصيت اصلي بوده، خسته شده است اما با اين تغيير صحنه و زاويه ديد، خستگي‏اش در مي‏رود). به علاوه مي تواند قهرمان را با خطري كه وي تصور مي‏كند توطئه‏اي از جانب آدمكش است، مواجه و به نحوي منطقي خواننده را گمراه كند؛ كه به اين ترتيب شك و انتظار نيز ايجاد كرده است.
اما استفاده با عدم استفاده مجدد از فرد آدمكش اختياري است. در واقع آدمكش عنصري فرعي يا انحرافي است و لزومي ندارد نويسنده دوباره از او استفاده كند؛ بلكه مي‏تواند پس از وقوع چند حادثه و هنگامي كه شخصيت اصلي درگير با وضعيت‏هاي خطرناك ديگري شد آدمكش را كنار بگذارد يا بكشد؛ يا مي‏تواند او را تا زمان آزادي‏اش در زندان نگه دارد؛ يا بگذارد از زندان فرار كند تا بعداً دوباره از او استفاده كند.
و باز لزومي ندارد نويسنده همه مشكلات، وضعيت‏هاي لاينحل و درگيري‏هاي رمان را حل و رفع كند، بلكه مي‏تواند گاهي از شخصيت‏هاي اختياري استفاده كند تا موقتاً مشكلاتي در داستان ايجاد كند. اين مشكلات خود باعث مشكلات اوليه يا جدي مي‏شوند كه بايد نويسنده آنها را حل و رفع كند. اما لازم نيست همه گره‏ها را بگشايد.

مثال: ايبراهام لينگكن آدمي بلند پرواز است. و چون قصد دارد وكيل شود، شغل سوزنباني را براي درسخواني در پرتو نور شمع و آتش شومينه رها مي‏كند.91- عمق بخشيدن به شخصيت‏ها
شخصيت با مجموعه‏اي از درون‏نگري‏ها و ادراكات ظريف و تدريجي، عمق پيدا مي‏كند. و اين عمق با گسترش ادراك اوليه وي ايجاد مي‏شود. اين ادراك هم از درون (از طريق افكار، عواطف و عقايد باطني شخصيت) گسترش مي‏يابد و هم از بيرون (از طريق تاثير حوادث بيروني)؛ كه البته گاهي اين دو نوع گسترش ادراك همزمان و گاهي به‏طور متناوب اتفاق مي‏افتد.

مثال: ايبراهام لينگكن آدمي بلند پرواز است. و چون قصد دارد وكيل شود، شغل سوزنباني را براي درسخواني در پرتو نور شمع و آتش شومينه رها مي‏كند.
اگر لينگكن به آرزويش برسد، فردي قابل ستايش است اما شخصيت عميقي نيست. شخصيت هنگامي كم‏كم عمق پيدا مي‏كند كه حوادث بيروني وي را در راه رسيدن به اميالش تحت فشار بگذارند و نيز وقتي كه شخصيت مجبور شود تمايلات اوليه‏اش را تعديل كند. ممكن است شخصيت دلسرد و مايوس شود و حتي به نحو غير منتظره‏اي هدفش را تغيير دهد. وقتي ايبراهام مجبور شود از درون براي رويارويي با درگيري‏هاي شخصي‏اش به ابتكارهاي فردي بيشتري متوسل شود عمق پيدا مي‏كند و به هدف بيروني‏اش دست مي‏يابد.
مثلاً اگر زني را كه دوست دارد، بگويد: «نمي‏خواهم وكيل شوي، دوست دارم همان سوزنبان باشي!» ايبراهام بايد به ناچار دست به انتخابي آگاهانه بزند و اين انتخاب كه بايد از درون وي بجوشد، به دلايلي قابل پيش‏بيني است، اما چون او اين دلايل را كه از انگيزه‏هايش ناشي مي‏شود نمي‏دانسته، شگفت زده مي‏شود. در حقيقت هنگامي كه او ناچار مي‏شود نقبي به درون شخصيت خويش بزند، عمق پيدا مي‏كند و انتخاب او، وي را به پيش مي‏راند.

مثال: ايبراهام روابطش را با زن قطع مي‏كند و وكيل مي‏شود. و بعد با زني ديگر آشنا مي‏شود. زن او را تشويق مي‏كند كه وكالت را رها كند و رئيس جمهور شود. سناتوري در نزاعي تن به تن (دو ئل) تير مي‏خورد. ائتلافي سياسي از نامزدي او براي سناتوري و اشغال جاي سناتور قبلي حمايت مي‏كند. ايبراهام غرق در فكر و عميقاً مضطرب است.
ايبراهام در اينجا هم دوباره بايد براي رويارويي با هجوم حوادث، به كشف انگيزه‏هاي دروني‏اش بپردازد. در حقيقت بايد براي مصاف با بيرون، هر چه بيشتر در عمق وجودش غرق شود. هر چه شخصيت عميق‏تر شود، بزرگ‏تر مي‏شود. خواننده هنگامي متوجه عميق‏تر و بزرگتر شدن شخصيت مي شود كه شخصيت تغيير كند. وقتي ايبراهام رئيس‏جمهور مي‏شود شخصيتش تغيير مي‏كند و همان آدم دوران سوزنباني نيست. در واقع شخصيت وي، از درون، عمق و از بيرون، بسط مي‏يابد. 

منبع: تبيان



تعداد بازديد اين صفحه: 131
خانه | بازگشت | ksguest (ksguest)

طراحی، پیاده سازی و اجرا توسط شبکه ملی مدارس ایران ( رشد )

www.roshd.ir Powered By Sigma ITID.