تاريخ و زمان
جمعه 7 ارديبهشت 1403  
  جستجو
  بازديدها
تعداد بازديد از سايت: 1034154
تعداد بازديد اين بخش: 11380
در امروز: 257
اين بخش امروز: 5

  داستان
آموزش داستان نويسي 29

وقتي كه يادآوري خاطرات كافي نيست
گاهي نويسنده از ترس اينكه مبادا بازگشت به گذشته مانع پيشروي داستان در زمان حال شود، از به كارگيري آن اجتناب و به جاي آن از تجديد خاطره كوتاهي استفاده مي‏كند. اما استفاده از اين شيوه هميشه كافي نيست.

مثال: چهار ملواني كه كشتيشان غرق شده، بر قايقي پلاستيكي در دريا شناور هستند. آنها فقط براي سه روز يك نفر، آب آشاميدني دارند. يكي از آنها تصميم مي‏گيرد بقيه را بكشد. چون تمايل شديدي بر زنده ماندن دارد. به علاوه راز و حشتناكي دارد كه در گذشته وي مخفي شده است.
اگر نويسنده براي افشاي اين اطلاعات از خاطره درون‏كاوانه و كوتاه استفاده كند عمق شخصيت و حالت نمايشي تمايلات وي از بين مي‏رود.

مثال: فكر كرد: «بايد زنده بمانم.» و كيسه الماسي را كه در قايق مخفي كرده بود پيش خود مجسم كرد. تا قبل از پيوستن به نيروي دريايي، در محله پر از خشونت شهر زندگي مي‏كرد. نبايد اين آخرين فرصتش را براي دستيابي به زندگي خوي از دست مي‏داد. قبلاً هم كسي را كشته بود.
نويسنده اين اطلاعات درونكاوانه را با عجله بسيار در داستان گنجانده است. شخصيت بايد انگيزه‏اي مشخص براي كشتن بقيه داشته باشد. و براي اينكه اين انگيزه مناسب باشد بايد گذشته شخصيت را به طور مفصل و كامل تشريح كند. در اين مورد استفاده از بازگشت به گذشته گيراتر است.
اگر نويسنده براي افشاي اين اطلاعات از خاطره درون‏كاوانه و كوتاه استفاده كند عمق شخصيت و حالت نمايشي تمايلات وي از بين مي‏رود.مثال: با اينكه ديگران را مي‏ديد خودش را به خواب زد. اول بايد آن لاغره را مي‏كشت. آيا بايد مثل قتل‏هاي ديگري كه مرتكب شده بود نقشه مي‏كشيد؟ در حالي كه آرام نفس مي‏كشيد ياد يازده سال پيش افتاد. آن موقع شانزده سالش بود. داشت پوكر بازي مي‏كرد. مي‏دانست كه پيرمرد دارد كلك مي‏زند. لامپ بالاي ميز مي‏درخشيد. در حالي كه كارت‏ها را بر مي‏زد گفت: «من سه تا برمي‏دارم.» پخش كننده خپله ورق سري به علامت تصديق تكان داد و گفت: « سه ورق براي اين پسر.» قبل از اينكه ورق‏ها پخش شود، نقشه كشتن همه آنها را كشيد. و در همان حال ورق‏هايش را سبك سنگين كرد.
نويسنده نشان مي‏دهد كه چگونه شخصيت درگذشته مرتكب قتل شده است و وقتي دوباره او را به زمان حال و قايق پلاستيكي برمي‏گرداند تا دست به آدمكشي بزند انگيزه اعمالش مشخص است. ضمن اينكه خواننده اعمالش را باور خواهد كرد. 


رمان ترسناك
رهنمودهاي كلي براي نوشتن رمان ترسناك انعطاف‏پذير است. اين رهنمودها صرفاً مشخص مي‏كند كه عناصر رمان ترسناك چيست اما نحوه به كارگيري آنها به مهارت و بينش نويسنده‏ بستگي دارد.
نقطه ثقل رمان ترسناك، ترس شخصيت اصلي و وجود خارق العاده در داستان است . اما لازم نيست اين ترس منطقي باشد بلكه ممكن است در بردارنده اشاره‏ها و دلالت‏هاي رواني باشد اما بايد علت ترس شخصيت صرفاً رواني نباشد و بتوان آن را توضيح داد و با عقل آدمي سازگار باشد. در ضمن رمان‏هاي ترسناك بايد رازهايي داشته باشند كه كشف آنها در قلمرو واقعيت امكان‏پذير نباشد. منشا موجود خارق‏العاده هر چيز و هر جايي مي‏تواند باشد اما بايد باور كردني باشد.
شخصيت اصلي مي‏تواند بچه يا فردي بالغ، اما موجود خارق العاده بايد شوم، مرموز و بالقوه مرگ‏آفرين باشد. در ضمن اين موجود ممكن است از افسانه‏ها، فرهنگ عامه، خرافات و يا چيزي اسرارآميز نشات گرفته باشد. اما بايد در ابتداي رمان غيرملموس، غيرمادي و نامريي باشد. حتي خواننده در ابتدا احساس مي‏كند كه اين موجود را خود (ذهن) شخصيت اصلي خلق كرده است، اما بايد هنگامي كه رمان پيش مي‏رود، كم‏كم موجود خارق‏العاده ملموس و ديده شود. با وجود اينكه شكل اين موجود چندان مهم نيست، اما بايد حتما ترسناك و از قدرت خارق‏العاده‏اي برخوردار باشد.

شخصيت اصلي مي‏تواند بچه يا فردي بالغ، اما موجود خارق العاده بايد شوم، مرموز و بالقوه مرگ‏آفرين باشد. بايد افرادي كه با شخصيت اصلي سر و كار دارند در ابتدا حرف‏هايش را باور نكنند و نگران سلامت عقلاني او باشند. و كارهايي را كه موجود خارق‏العاده مي‏كند به حساب تصادف يا حادثه‏اي استثنايي ولي پذيرفتني بگذارند. آنها فقط بايد بعداً: هنگامي كه فجايع عجيب و غريبي رخ مي‏دهد و كساني كشته و مجروح مي‏شوند كم‏كم احتمال بدهند كه چنين موجودي وجود دارد. اما در اين هنگام بايد ضمن اينكه به شخصيت اصلي كمك مي‏كنند، نگران او نيز باشند. اما آنها درمانده‏اند و فقط موجودي خيرانديش و قدرتمند كه هر لحظه احتمال دارد در داستان مداخله كند، مي‏تواند به او كمك كند.

مثال: بچه بايد دائم بترسد. و اين ترس ممكن است بر درون و فعاليت‏هاي بيروني بچه و يا بر هر دو تاثير بگذارد. بچه بايد دلايلي قاطعي مثل كابوس‏ها، اوهام، تغيير شكل اشياء تقويت شديد پنج حس طبيعي‏اش، داشته باشد كه نشان دهد موجود خارق‏العاده وجود دارد و از بزرگترها كمك بخواهد اما آنها فكر كنند خيالاتي شده است و به آن اهميت ندهند. و بالاخره بايد موجود خارق‏العاده و پليد او را مجبور به كاري كند تا بزرگترها حرفش را باور كنند. موجود خارق‏العاده نيز مايل است ديگران باور كنند كه او وجود دارد و از ترساندن ديگران لذت ببرد.
شخصيت اصلي بايد در شروع داستان آدم خوبي باشد. او ذاتاً پليد نيست، بلكه قرباني بدشانس موجود پليد و قدرتمندي است.

مثال (شخصيت بزرگسال): بايد هراسناك شود و كنترلش را از دست بدهد اما احتمال بدهد كه ترسش غيرعادي يا ناشي از تجربياتش در كودكي است. اما حادثه‏اي برايش پيش مي‏آيد كه ثابت مي‏كند ترسش منطقي است: تصادم ماشين كه همه در آن كشته مي‏شوند و آتش گرفتن ساختمان كه فقط او جان سالم به در مي‏برد. بايد كم‏كم در سلامت عقلاني‏اش شك و از خانواده و دوستانش كناره‏گيري كند. بايد خودش را به خاطر فجايع و قتل‏هاي موجود خارق‏العاده سرزنش كند و با آن بجنگد و براي نابودي‏اش نقشه بكشد.

مثال (بچه): ترس او بايد از موقع عجيبي از زندگي‏اش، آغاز شود: موقع تب شديد و هذيان گويي يا وقتي كه پدر و مادر بيرحمش او را در پستوي تاريكي مي‏اندازند و در را به رويش قفل مي‏كنند و غيره. در اين موقع كه او از واقعيت جدا شده و هراسان است، موجود خارق‏العاده ظاهر مي‏شود و به او كمك مي‏كند. موجود خارق‏العاده به او ياد مي‏دهد كه چگونه از پدر و مادر ظالمش انتقام بگيرد يا او را موقعي كه از تب دارد مي‏سوزد آرام مي‏كند. آنها با هم دوست مي‏شوند. فقط بچه مي‏تواند موجود خارق‏العاده را ببيند. بايد خارق‏العاده بودن موجود براي بچه آنقدر جذاب و دوست داشتني باشد كه او روز به روز كمتر به دنياي واقعي توجه كند. اما بالاخره موجود خارق‏العاده شكل ترسناكي به خود مي‏گيرد و ديگران نيز آن را مي‏بينند.
بچه و شخصيت بزرگسال بايد ناگهان قدرت و توانايي‏هاي عجيبشان را ظاهر كنند. بايد شخصيت يا ظاهر جسماني آنها تغيير كند. البته لازم نيست تبديل به غول، اژدها يا انسان گرگ نما شوند اما بايد ديگران ببينند كه تغيير كرده‏اند. آنها بايد در ابتدا با اكراه ديگران را بيازارند اما بعد كه تحت سيطره موجود خارق‏العاده در آمدند با ميل و رغبت اين كار را بكنند.
اگر قرار است از قدرت آنها در داستان در راه خير استفاده شود، بايد معشوقه يا محبوب قرباني اين را از آنها بخواهد. و سرچشمه اين نيكخواهي بايد موجود خارق‏العاده، مذهب يا خدا باشد. نجات يا عذاب دائمي قرباني نيز بستگي به ديد نويسنده دارد. 


تمايل و واقعيت
تنها چيز مهم براي خواننده اين است كه نويسنده چگونه اثري سرگرم كننده يا تجربياتي لذت بخش خلق مي كند. مبناي قضاوت در اين باره متني است كه مي خوانيم نه آنچه نويسنده قصد داشته بگويد. نويسنده نبايد هوش و فهم خواننده را دست كم بگيرد يا بيش از حد به آن بها بدهد. اكثر نويسندگان با تجربه خواننده را مبناي قضاوت قرار نمي دهند؛ بلكه تنها دغدغه شان اثري است كه مي نويسند. فقط اگر رمان روشن و واضح باشد، باوركردني، نمايشي و جالب است.
خواننده احمق يا بسيار باهوش نيست. نمي توان همزمان براي خوانندگان كند ذهن و باهوش نوشت. تنها موفقيتي كه نويسنده مي تواند هميشه بدان دست يابد واضح نويسي است.
نويسنده نبايد فكر كند كه خوانندگانش در تفسير تمثيل هاي پنهان، تكرارهاي غنابخش، درونمايه ها يا موشكافي متن مهارت بسزايي دارند. البته اگر نويسنده مجبور شد چنين محتواهايي را نيز در اثرش بگنجاند بايد به منزله مصالحي تلويحي باشند و پس از آنكه منظور اصلي نويسنده به وضوح بيان شد در اثر بيايند.
معاني درخشاني كه قرار است فقط نخبگان و محرمان راز بفهمند، تصنعي است. 

منبع: تبيان


تعداد بازديد اين صفحه: 135
خانه | بازگشت | ksguest (ksguest)

طراحی، پیاده سازی و اجرا توسط شبکه ملی مدارس ایران ( رشد )

www.roshd.ir Powered By Sigma ITID.