تاريخ و زمان
جمعه 7 ارديبهشت 1403  
  جستجو
  بازديدها
تعداد بازديد از سايت: 1034457
تعداد بازديد اين بخش: 11393
در امروز: 560
اين بخش امروز: 18

  داستان
آموزش داستان نويسي 34

ويژگي هاي هميشگي شخصيت
درست است كه نويسنده از خصوصيات كلي شخصيت ها استفاده مي كند تا آنها را توصيف كند، اما او بايد در سرتاسر زمان از اين خصوصيات استفاده كند. ممكن است حوادث و موقعيت ها صفات شخصيتي را تشديد يا تعديل كنند اما هيچ گاه آنها را از بين نمي برند. به علاوه بايد دائم از طريق رويدادها، ويژگي هاي اشخاص را اثبات كرد. با گفتن اينكه شخصيتي شوخ، زيرك، پليد، دست و دلباز، تنبل و بداخلاق است، شخصيتي با اين ويژگي ها خلق نمي شود.

امكان ندارد شخصيتي بدبين، هميشه افسرده و ضمناً خسيس، با كمال ميل و داوطلبانه نقش سانتاكلوز را در فروشگاهي بزرگ ايفا كند و مثلاً از جيبش ده دلار براي كسي بپردازد. و باز هيچ كس شخصيت دانشمند احمقي را كه كاري عملي انجام نمي دهد باور نمي كند؛ حتي اگر ريش بزي بگذارد و عينك ته استكاني بزند. اشخاص حتي در داستان ها هم مطابق با موقعيتشان حرف مي زنند و فعاليت مي كنند. و هويت آنها حرف ها، فعاليت ها و علائقشان را تثبيت مي كند.

مثال: برنداستون مطالب جنجالي مطبوعات درباره شخصيت هاي سينمايي و تلويزيوني را مي نويسد و در سطح ملي مشهور به هجانويسي و ظريف گويي است. اينك وي در ميهماني با شكوهي است كه در آن شخصيت هاي مشهور سينمايي حضور دارند. يكي از ستارگان سينما كه ديگر مشهور نيست، معتقد است كه برندا باعث شكست او شده است. به همين دليل هم شروع به بدگويي از او مي كند.
اگر برندا بگويد: «حرف هايت ارزش جواب دادن را ندارد» نويسنده ويژگي هاي او را ثابت نكرده است. اما اگر جواب بدهد: «حيف كه مادرت بچه ديگري نداشت»، خواننده ويژگي شخصيتي او را باور مي كند.
ويژگي ظريف گويي بايد جزو خميرمايه هميشگي برندا باشد. البته براي اينكه او شخصيتي جامع و نمايشي باشد، بايد ويژگي هاي زيادي داشته باشد اما ويژگي خاص او بايد هميشه همراهش باشد. اين ويژگي باعث مي شود خواننده به سرعت برندا را به جا بياورد و هميشه با او صميمي باشد و هيچ ابهامي درباره ويژگي شخصيتي او نداشته باشد. 


روايت منقول
روايت منقول، روايت ابتداي هر فصل جديد از داستان است و اتفاقات چند روز پيش فصول قبل را نقل مي كند. نويسنده با استفاده از اين شگرد، زمان را كوتاه و سرعت داستان را زياد مي كند.

مثال (فصل): جنگ تمام شده است. قرار استيون با كشتي به انگستان باز گردد و در بندر با همسرش ديدار كند. با رفقايش خدا حافظي مي كند و سوار قطار مي شود تا راهي طولاني طي كند و به لوهاور برسد. وي آدم فقير اما خوشبختي است.

نويسنده مي خواهد استيون را زود به همسرش برساند. اما بايد قبل از ديدار آنها اتفاق مهمي رخ دهد. مردي از استيون مي خواهد كه هزار پوند بگيرد و جعبه كوچكي را به آدرسي در لندن ببرد. با اينكه اين حادثه مهم است، اما چندين صفحه ساكن طول مي كشد تا اين اتفاق در قطار رخ دهد. در اين حالت بايد كل صحنه قطار را حذف كرد، و داستان را با نوشتن سه روز بعد در ابتداي فصل بعدي، و هنگامي كه استيون پشت نرده هاي عرشه ايستاده است و براي همسرش دست تكان مي دهد ادامه داد. و سپس اتفاقي را كه در قطار رخ داده به شكل روايت نقل كرد.

مثال (فصل بعدي): استيون كلاهش را براي لوئيز تكان داد. به سختي مي توانست او را در ميان جمعيت ببيند. لوئيز پسرشان را بالا گرفته بود تا نشان دهد كه ميلبرن چقدر بزرگ شده است. استيون خنديد تا ترسش را مخفي كند. جعبه كوچكي كه در جيب شلوارش بود، به ران هايش چسبيده بود و داغ بود. شايد پليس منتظرش بود. خدايا نگذار پليس مرا بگيرد. همچنان براي زنش دست تكان مي داد، اما وقتي به آقاي الكساندر ريزنقش و مرموز فكر مي كرد، ديگر احساس خوشحالي نمي كرد.

آقاي الكساندر را وقتي كنار پنجره قطار نشسته بود و به مناظر اطراف نگاه مي كرد، ديد. الكساندر كنارش نشست و نجوا اكنان گفت: «مي خواستم يك لطفي بكني» و بعد جعبه سبز رنگ و براقي را كه كمي كوچكتر از كف دست بود به او داد و گفت: «من بايد اين را به برادرم در لندن برسانم. خاكستر جسد مادر خدا بيامرزمان است.» استيون مي دانست كه الكساندر دروغ مي گويد. اما با هزار پوند مي توانست يك آپارتمان بخرد. و جعبه آنقدر كوچك بود كه ...

و به اين ترتيب نويسنده برسه روز سكون در داستان، فائق آمده است. بدين معني كه حادثه مهمي را از گذشته برگزيده و از آوردن مطالبي كه داستان را ساكن مي كند نيز پرهيز كرده است. ضمن اينكه وضعيت فصل زمان حال را با گنجاندن مشكل ديگر شخصيت در آن، پيچيده كرده است. 


خواندن آثار براي دوستان
برخي از چيزها جزو لوازم كار نويسندگي است. مثلاً نويسنده ها دائماً به تأييد و تمجيد و تشويق احتياج دارند. معمولاً دوستان نويسنده با خواندن نوشته هاي او اين كارها را انجام مي دهند. اما اطلاعات آنها درباره نوشته كم است. آنها به نويسنده دروغ نمي گويند اما دانش نقادي و درك عميقي را كه نويسنده ها بدان نيازمندند ندارند. بنابراين ارزيابي نقادانه آنها سطحي است.

باري. مي شود از تملق ها، نوازش ها و ارجگذاريشان حظّ برد اما نبايد نقدهايشان را جدي گرفت. حتي اگر دقيقاً باب دل نويسنده حرف بزنند. چون آنها دوستان نويسنده اند. و اگر چه ممكن است جنبه هايي از اثر نويسنده را كه دوست ندارند به زبان آورند، اما صداقت منهاي دانش، كمك چنداني به نويسنده نمي كند. چه بسيار نويسندگان تازه كاري كه با شنيدن همين اظهارنظرها، گمراه شده اند و فكر كرده اند اثر متوسطشان، اثر بزرگي است. در هر حال معني حس نيت، نقد شايسته نيست.

از طرف ديگر اگر نويسنده اثرش را به دشمناش بدهد تا بخوانند و اظهارنظر كنند نتيجه كار نقد بهتري نخواهد بود. دشمنان نويسنده، نويسنده را مأيوس مي كنند. چرا كه عيبجو هستند و نويسنده را مسخره مي كنند و او را حرفه اي نمي دانند. آري. دشمنان نويسنده داناتر از دوستانش نيستند.

البته مركز خاص و اجتماعي مطلوب و شايسته اي كه در آن افراد با صلاحيت و آشنا به نويسندگي باشند تا نويسنده آثارش را براي آنها بخواند وجود ندارد. و تازه راهنمايي هاي نقادانه بسيار سطح بالا نيز توأم با برداشت هاي غلط، مغشوش و گمراه كننده هستند. با اين حال شايد بهترين محيط، مكاني است كه نويسندگان در آن گرد هم مي آيند و درباره آثار مختلف بحث و مناظره مي كنند. چرا كه آنها تجربه اي واقعي از نويسندگي دارند.

نويسندگي نيز مثل هنرهاي ديگر فعاليتي كاملاً فردي است. منتها توقع بيجا اين است كه انتظار داشته باشيم كساني كه تجربه نويسندگي ندارند اثر ما را درك كنند. اما تاريخ و سنت نويسندگي نشان مي دهد كه نويسندگان نتوانسته اند دست از خواندن آثارشان براي ديگران، بردارند. اين تمايل ضمن اينكه توضيح دادني نيست، بر منطق نيز مي چربد. تنها حفظ نويسنده در برابر آن نيز اين است كه وي توقع برداشت غلط، مغشوش و گمراه كننده از ديگران داشته باشد و آنقدر به نوشتن ادامه دهد تا خود بتواند آثارش را نقد كند. فقط نويسندگان مي دانند كه نويسنده چه بايد بداند. كسب دانش نويسندگي نيز طول مي كشد، اما مي توان آن را كسب كرد. 


انگيزه شخصيت
اگر انگيزه شخصيت روشن و مشخص نباشد، اعمال او غيرقابل توضيح يا باورنكردني است. انگيزه شخصيت اساساً از دو منبع ناشي مي شود: (1) از طبيعت درون شخصيت كه قبل از شروع رمان شكل گرفته است و (2) از سلسله اي از حوادث بيروني كه بعد از شروع رمان نيازها و انتظارهاي خاصي براي شخصيت ايجاد مي كند.

مثال: ورن آدم خوب و متواضعي است. قرار است به زودي بانك، زمين كشاورزي او را مطالبه كند. با اينكه زمين او حاصلخيز است و هواي فصول متعدل بوده است، اما چون از موقعيت مي ترسد (انگيزه)، كارش پيش نمي رود. پدر ورن اوايل كار زمين اجازه مي كرد، اما بعد از ده سال مالك بزرگي شد. وقتي پدر او فقير بود، همه دوستش داشتند ولي پس از كسب موفقيت آدمي حريص و پليد شد. ورن نيز مي ترسد كه اگر در كار كشاورزي موفق شود شخصيتش شبيه شخصيت پدرش بشود.

انگيزه ناكامي ورن، دروني است و تمام رفتار فعاليت هاي وي نيز از همين انگيزه ناشي مي شود. و اين انگيزه مدت ها قبل از شروع رمان، با او بوده است. و فقط در صورتي تغيير مي كند كه از كشف اينكه مي ترسد عيناً شبيه پدرش شود، يكه بخورد. البته خواننده با پيشرفت داستان پي به علت ناكامي وي مي برد.

انگيزه بيروني و توأم با جزييات دقيق، از يك حادثه يا شخصيت و يا هر دو نشأت مي گيرد و پس از شروع داستان، ايجاد مي شود. و موثرترين شيوه براي ايجاد آن، استفاده از حادثه اي غير منتظره و غافلگير كننده است.

مثال: ورن كشاورز است، اما به زودي، بانك زمين او را به مزايده مي گذارد. (انگيزه بيروني) همسرش بيمار است و ورن براي درمان او به پول هنگفتي نياز دارد. (الف) ورن براي پرداخت هزينه درمان همسرش به بانكي دستبرد مي زند يا (ب) در زمينش ماري جوانا مي كارد يا ويسكي توليد مي كند.

هنگامي انگيزه شخصيت تبديل به جنبه عيني و ملموس وي مي شود كه خواننده علت احساسات، افكار و اعمال شخصيت را درك كند. و هنگامي ثابت مي شود كه شخصيت انگيزه دارد كه تحت تأثير اين انگيزه دست به عملي بزند. 

منبع: تبيان


تعداد بازديد اين صفحه: 125
خانه | بازگشت | ksguest (ksguest)

طراحی، پیاده سازی و اجرا توسط شبکه ملی مدارس ایران ( رشد )

www.roshd.ir Powered By Sigma ITID.