|
|
|
بر مرز دو فرهنگ (بخش دوم) - نويسنده: دكتر محمد علي اسلامي ندوشن |
|
اسلامي ندوشن: يعني جزئيّات را نوشته است. ميدانيد كه ذكر جزئيّات در روش نگارش ايراني خيلي كم بوده است. بيهقي كه كتابش مورد توجّه واقع شده، براي اين است كه ذكر جزئيّات ميكند و در واقع مو را از ماست ميكشد. سفرنامة ناصرخسرو هم همين خاصيت را دارد، ذكر جزئيّاتي كه ميكند، زنده بيان ميدارد. مثلاً وقتي شما ميرويد به اسوان در مصر(چون من خودم رفتم) اگر كتاب ناصرخسرو جلوي شما باشد ميبينيد كه توصيفي كه از آن كرده ميتوانيد آن را ببينيد. فرنگيها عادتاً، جزئيّات را ذكر ميكنند. ما بيشتر به كليّات ميپردازيم. عابدي: از اين منظر هم ميشود روي سفرنامههاي شما تأكيد كرد كه با وسواس و دقّت روي جزئيّات تكيه ميكند و از روي اين جزئيّات، به طور مستند، نكات كلّي را بيرون ميكشد.مسئلة ديگر اين است كه از لحاظ شكل و ساختار ادبي سفرنامههاي شما داراي يك فرم ادبي است؛ يعني يك نوشتة قلم اندازي كه صرفاً تأثّر شخصي سفرنامه نويس باشد،نيست. فرم ادبي خاصّي مييابد كه ميبينيم كه معاصران ديگر ما نتوانستهاند به آن دست پيدا كنند. دادبه: براي اينكه متد علمي دارد. آن چيزي كه شما الان گفتيد: دقّت در توصيف جزئيّات و استنتاج كلّي، اين يعني علم. علم يعني همين. نتيجتاً اهميّت كار در همين است كه حساب دارد و روشمند است. عابدي: در عين حال با يك بيان ادبي و با يك سياليّت زباني كه در واقع شكل ادبي پيدا ميكند و خشك و بي روح نيست. اسلامي ندوشن: اين يادداشتهايي كه گفتم، مثلاً در سفر اوّلم بيش از يك ماه در چين نبودم، ولي آن كتابي كه راجع به چين نوشتم بالغ بر 570 صفحه استبايد آدم وارد جزئيّات بشود تا بتواند روح مشاهدات را بيان كند. سعي ميكردم آن چيزي را كه پشت قضايا هم بود بگيرم و بياورم. همه چيز يادداشت ميشد. عابدي: برادر يكي از دوستانم مدّت يك سال در شوروي زندگي كرد و بعد از بازگشت به طور اتّفاقي كتاب سفر به شوروي را خوانده بود. او ميگفت كه من يك سال در آنجا بودم ولي اينهمه چيز را نتوانسته بودم ببينم. يك بار هم يك استاد افغانستاني (دكتر سلطان حميد سلطان كه يادش به خير باد) دربارة سفرنامة افغانستان دكتر اسلامي صحبت ميكرد، ميگفت: من خودم افغاني هستم ولي براي خودم عجيب بود آن نكاتي كه ايشان دربارة كشيدگي صورت هراتيها نوشت كه به خاطر بادهاي معروف هرات است. ميگفت ما خودمان چنين فكري نكرده بوديم كه ممكن است عبوس بودن چهره به خاطر اين بادها باشد. محمد خاني: كارشما در سفرنامه نويسي پرداختن به جزئيّات است. من وقتي كتاب روزها را ميخواندم، ديدم كه خيلي به داستان نويسي نزديك است. آيا شما انگيزهاي براي فعاليّت در اين نوع ادبي داشتيد و ديگر اينكه آيا رمان معاصر را پيگيري ميكنيد و نظرتان دربارة آن چيست؟ چون رمان هم يك نوع پرداختن به جزئيّات است. اسلامي ندوشن: در رمان يك سلسله وقايع پشت سرهم ميآيند كه در آنها جنبة تخيّل از واقعيّت قويتر است، يعني پرودة تخيّل است. روزها بيشتر جنبة واقعياش ميچربد. براي اينكه من عين واقعيّات را نقل كردم. منتها طرز بيان كمي به داستان نزديك ميشود. در مورد رمان و داستان من يك آزمايشهايي كردم، ولي رها كردم، به خاطر اينكه دو سه كار نميخواستم بكنم؛ يعني مقتضيّات ايران ايجاب ميكرد كه مستقيم حرف بزنم، به صورت نوشتهاي مستقيم، به صورت مقاله، تا اينكه بروم به سمت داستان و مقداري تخيّل با نوشته همراه شود. اين بود كه داستان را كنار گذاشتم. ولي خوب، آزمايشهايي در اين زمينه داشتم. آن مجموعة پنجرههاي بسته كه سالها پيش توس چاپ كرد، حاوي چند داستان بود و قبلاً اكثراً در مجلّات چاپ شده بود. اوّلي در مجلّه پيام نو چاپ شد. آن موقع مرحوم بزرگ علوي مدير پيام نو بود. اين را به او دادم. پيام نو مسابقهاي گذاشته بود كه كساني بيايند و داستاني بنويسند و ما انتخاب ميكنيم و جايزه ميدهيم. آن موقع چون خيلي جوان بودم، هنوز به جايزه بي اعتنا نبودم. كمي تحريك شدم و يك داستاني نوشتم به اسم «آينده». اين قضيه در حدود سال 26 بود. آن را به بزرگ علوي دادم و چاپ كرد. البتّه اين مسابقه صورت نگرفت، چون هيچ داستان قابل توجّه و قابل چاپي ارائه نشد. بعد از يك سال آقاي فروشاني كه دبير انجمن روابط فرهنگي ايران و شوروي بود، يك شب كه در آنجا فيلم نشان ميدادند و من با دوستان براي ديدن فيلم رفتيم به من گفت يك لحظه بيائيد، من با شما كار دارم. به دفترش رفتم و گفت كه داستان شمابه روسي ترجمه شده است، در مجلّهاي به اسم جرقّه كه امتيازش با لنين بوده است. يك نسخه هم به من داد كه مجلّهاي بود با قطع برزگ كه بعد در حوادث گم شد. اين اوّلين داستاني بود كه در پيام نو نوشتم و اوّلين چيزي بود كه از من ترجمه ميشد. بعد از آن در دورة دوم سخن و يكي دو جاي ديگر چند داستان از من چاپ شد كه مجموع اينها در كتاب پنجرههاي بسته آمده. البتّه نمايشنامة ابر زمانه و ابر زلف هم هست كه آن هم بيان داستاني دارد كه از آن دو ترجمه به زبانهاي ديگر (آلماني و عربي) شد. بعد افسانه و افسون ميآيد كه با امضاء مستعار «ديده ور» انتشار دادم. داستاني بود كه هيچ وقت نخواستم دربارهاش صحبت بشود، براي اينكه خيلي حساسيّت ايجاد ميكرد. تقريباً سرگذشت نظام گذشته بود از كودتاي زاهدي به بعد. البتّه آن موقع كه اين را نوشتم، ده سال قبل از سقوط حكومت بود، ولي اين سقوط به زبان كنايه در آن پيش بيني ميشد. حرفها در قالب داستان آمده. افسانه و افسون دو بار چاپ شد، ولي اين سالها در فكر تجديد چاپش نبودم، زيرا احتمال حذف و تعديل در كار بود. بلافاصله ترجمة روسي اش بيرون آمد. آقاي كميسارف ايرانشناس روس ترجمه كرد و از روي آن ترجمة ليتواني و ترجمة گرجي نيز صورت گرفت. قرار بود به بلغاري هم ترجمه بشود كه با تغيير رژيم بلغار بودجة آنها تغيير كرد، زيرا نشريّات دولتي اين كار را ميكردند. شايد باز روزي به جريان بيفتد. من داستانهاي معاصر را هم تعقيب ميكردم ولي از سوي ديگر فرصت ندارم كه مانند گذشته به آن بپردازم. آن زمانه تعداد كتابها كمتر بود و ما هم وقت بيشتري براي خواندن داشتيم. با صادق هدايت شروع كردم، بعد بزرگ علوي، چوبك و كسان ديگري كه در جهت داستان نويسي بودند. آن زمان من محصّل بودم. تا چند سال رمانهاي خارجي ميخواندم. تمام زماني كه در فرانسه بودم، خيلي بيشتر وقت براي خواندن ميگذاشتم. نويسندگان مهمّ فرانسه مثل فلوبر، موپاسان، استاندال، آندره ژيد و... كمابيش اينها را دنبال ميكردم. بعد از طريق زبان فرانسه، به كسان ديگر پرداختم. به رمانهاي روس خيلي علاقه داشتم، مثل داستايوسكي، چخوف، تولستوي، گوگول و... اينها را ميخواندم. تمام دوراني كه در فرانسه بودم تقريباً چيزي ننوشتم و بيشتر به خواندن گذشت. بعد كه برگشتم جريان عوض شد و ديگر كمتر وقت خواندن پيدا ميكنم. بزرگترين مشكل زندگي من مشكل وقت بوده است. كاميار عابدي: اگرچه حدود 25 سال به علت كمبود وقت مطالعه نكرديد،اما اگر بخواهيد مهمترين چهرة داستان نويسي ايران را در قرن بيستم انتخاب كنيد، فكر ميكنيد جز صادق هدايت ميشود شخص ديگري را انتخاب كرد يا در كنارش گذاشت؟ اسلامي ندوشن: از آندره ژيد سؤال كردند، مهمترين شاعر فرانسه كيست؟ گفت: «افسوس: ويكتور هوگو» من هم با افسوس بايد بگويم «هنوز هدايت». اين را هيچ وقت با جزميّت نميگويم، چون واقعاً ديگران را نخواندهام. شايد كسان ديگري هم به همان اندازه اهميّت داشته باشند. همينطور هم هست. هدايت در زمان خودش توانست مطرح شود. او يك موجود استثنايي بود، نه تنها از جهت آثاري كه باقي گذاشت، بلكه به عنوان يك شخصيّت. فرهنگ ايراني را ميشناخت. هيچ كدام از كساني كه قلم بر كاغذ گذاشتهاند، فرهنگ ايران را چنانكه بايد نشناختهاند. او به اين فرهنگ علاقه و اعتقاد داشت. با همة ظاهر ولنگاري كه به خود گرفت، در درونش جدّي بود. فرهنگ مغرب زمين را هم ميشناخت. از فرهنگ ايران دوران قبل از اسلام با احترام و علاقه ياد ميكرد. ادب فارسي را دوست ميداشت. اين بود كه توانست ارتباط با گذشته را به طور جدّي حفط كند. اگر نگويم كه تواناترين نويسندة زمان حاضر است، لااقل از جهتي شاخصترين است. براي اينكه به فرهنگ كشور خودش وارد بود و صميميتي به موضوع داشت. احساس درد ميكرد. راجع به اين مسائل احساس جدّي بودن ميكرد. اين حالت شوخي كه از خود نشان ميداد، به سبب جدّي بودن بود، براي آنكه ميپنداشت كه كار از كار گذشته است و قابل علاج نيست. البتّه همة نوشتههاي هدايت هم خوب نيست. اگر مجموعهاي از نوشته هايش انتخاب شود، شايد در حدود سيصد صفحه از آن شاخص باشد. بقيه حالت عادي دارند. بي شك بوف كور به جاي خودش كتاب مهمّي است، تقريباًتاريخ ايران است. البتّه هر كسي اينطور است. هيچ كس نميتواند همة آنچه را كه مينويسد، برجسته باشد. دهقاني: داستان شور زندگي را كه زندگينامة وان گوگ است و حالت رمان دارد شما ترجمه كرديد و خيلي مورد استقبال قرار گرفت. اصولاً ترجمههاي شما خيلي كم است. مجموعة شعري از بودلر ترجمه كرديد، يكي هم كه پيروزي آيندة دموكراسي است و يكي دو تاي ديگر. اسلامي ندوشن: بله، پيروزي آيندة دموكراسي از توماس مان، آنتونيوس و كلئوپاترا از شكسپير و از اشيل نمايشنامة ايرانيان و از لانگ فلّو كه به صورت دو زباني چاپ شده است. اينها يك كار تفنّني بوده است، واقعاً كار من ترجمه به آن معنا نبوده است. دهقاني: حالا چرا شور زندگي را انتخاب كرديد؟ آيا احساس همدلي با وان گوگ بود؟ اسلامي ندوشن: شور زندگي انتخاب من نبود. مؤسّسة فرانكلين اين كتاب را جزو برنامة كارش گذاشته بود و به من پيشنهاد كرد كه ترجمه كنم. من آن را نخوانده بودم، كتاب را خواندم و ديدم چه اثر ارزندهاي است. بعد هم پي بردم كه نويسندهاش در زندگينامه نويسي فرد معتبري است و تخصّصش در اين است كه راجع به چند نفر از بزرگان هنري كتاب بنويسد و همه مقبول واقع شده و به زبانهاي مختلف ترجمه شده و از آنها فيلم ساختهاند. يك بار هم به ايران آمد كه من ديدمش و اين كتابش اتفاقاً بسيار گُل كرد، براي اينكه خيلي كتاب انسانياي است. من اخيراً براي بررسي آخرين چاپ يك بار ديگر آن را خواندم، براي اينكه چاپ سيزدهم يا چهاردهم آن قرار بود منتشر شود، واقعاً خيال كردم كه از نو آن را ميخوانم. براي آخرين بار كه آن را ميخواندم احساس شعف كردم كه چهل سال پيش توفيق ترجمة آن را يافته بودم. در مقدّمهاش هم نوشتم كه چنانكه ميخواستم امروز اين كتاب را ترجمه كنم، به اين خوبي از عهده برنميآمدم كه آن زمان برآمدم، براي اينكه آن موقع شايد فراغت و شوق بيشتر داشتم. اين افرادي كه از طريق هنر بشري خود را عرضه ميكنند، در سلك پيام آوران هستند. ونسان وان گوگ كه از يك خانوادة تاجرمآب هلندي بيرون آمده، يك موجود استثنائي است. كسي است كه ميشود به عنوان پيامآور هنر زمان از او نام برد. به علّت شخصيّت او كتاب خيلي مؤثّر واقع شد و البتّه نگارش كتاب هم در حدّ عالي بود. اينها واقعاً كار را سرسري نمي گرفتند، هر كتابي كه ميخواستند بنويسند، چندين سال ميرفتند، مطالعه و مصاحبه و جست و جو ميكردند؛ از نقطهاي كه قهرمان كتاب ساكن بوده ديدن ميكردند، يادداشت برمي داشتند و حاصل همة اينها يك كتاب ميشد. تنها زائيده استعداد و انديشه نبود، زحمت بر سر آن كشيده شده بود و خلوص به كار افتاده بود. دادبه: حضرت عالي در حوزة تحقيقات ادبي بر حافظ و فردوسي تأكيد كردهايد، مرادم آن نيست كه به ديگر شاعران نپرداختهايد، تأكيدتان بر اين دو شاعر بزرگ بوده است با نگاهي تازه. يكي از دوستان اشاره كردند كه كارهاي حضرت عالي به مثابة پلي بوده است بين ادبا. آنچه را هم كه در حوزة ادبيّات تطبيقي نوشتهايد واقعاً با همين نگاه بوده است، و به همين جهت هم آن گزارشها خيلي خواندنيتر از خيلي از كارهاست. بسيار خوب! اينها مسائلي است كه روشن است و نيازي هم به توصيف و تعريف ندارند. پرسش من اين است كه اوّلاً توجّه ويژة شما به اين دو شاعر آيا معلول اصل ايران گرايي در جهان بيني حضرت عالي نيست و نيز بدان سبب كه اين دو شاعر پيام آوران برجستة فرهنگ ايراني بودهاند؟ دوم آنكه، در اين روزگار و در اين اوضاع و احوال كه متأسّفانه شاهنامه آرام آرام به دست فراموشي سپرده ميشود يا سپرده شده و بيم آن هست كه حافظ هم با همة حضوري كه در زندگي معنوي مردم ما دارد مشمول اين فراموشي بشود چه ميتوان كرد و چه توصيه هايي ميفرماييد تااين رويداد ناميمون رخ ندهد و بر اصلها گرد فراموشي ننشيند. بر اين پرسش از آن رو تأكيد ميورزم كه هدف تلاشهاي ارجمند فرهنگي شما همواره آن بوده است كه از فراموشي اصلها و بنيادهاي فرهنگي جلوگيري شود. اسلامي ندوشن: من گمان ميكنم كه موضوع پيام آوري خيلي مهم است. يعني كسي كه بتواند به عمق زندگي بشري چنگ بزند و چيزي از آنجا بيرون بياورد و جلوي چشم مردم بگذارد. اين است كه يك سخنگو را از سخنگويان ديگر جدا ميكند، يك نقّاش، شاعر، يا موسيقيدان را برتر از امثال خود قرار ميدهد. در زبان فارسي صدها كتاب شعر نوشته شده ولي چند تا را ميشود اسم برد كه مانده باشند و بين آن چند تا كه ماندهاند، چند تاست كه در متن زندگي جامعة فارسي زبان جاي گرفته باشند؟ البتّه اين دو نفر، فردوسي و حافظ، خيال ميكنم كه پيام آور اوّل هستند. هر كدام در كار و قلمرو خودشان. فردوسي يك كار عظيم كرد كه در واقع وقتي كه ميگويد ايران ديگر بعد از اين هيچ وقت نابود نخواهد شد، «عجم زنده كردم»...، يعني زندگي هميشگي دادم، واقعاً همين است. يعني او چنان زندگي ايراني را بيمه كرده كه ميشود تصوّر كرد كه اين ايران ممكن است كه به دردسر بيفتد، به سختي بيفتد، ولي به نابودي به آن معنا نخواهد افتاد، مگر اينكه يك حادثة خارق العاده پيش بيايد. به هر حال اين پيام اصلي فردوسي راجع به ايران است كه روح يك مملكت را در دست گرفته و نگه داشته است و اين در دوران بعد از اسلام آشكار است و كسي ديگر اين مقام را نتوانسته اشغال كند، حتي مولوي و سعدي با همة اهميتي كه دارند؛ البتّه آنها به جاي خود در مجموع اهميّتشان از فردوسي و حافظ كمتر نيست، اما مأموريّتشان نوع ديگري بوده، مأموريّتي بوده كه بيشتر يك حوزة معيّني را در برميگرفته و حال اينكه فردوسي و حافظ حوزة عميقتر، وسيعتر و نهانيتري، يعني قعر زندگي ايراني را گرفتهاند. براي همين است كه مقام جداگانهاي براي خودشان دارند. فردوسي يك دوران «سرافرازي» و حافظ يك دوران «پرشكسته» را ميسرايد. دهقاني: نظرتان نسبت به سعدي چيست؟ آيا او را در كنار اينها قرار ميدهيد؟ اسلامي ندوشن: بله، كاملاً. من كمي از خودم شرمندهام كه دير به سراغ سعدي رفتم. كمي غفلت به خرج داده شد، به علّت نبودن وقت و فضاي فكري. درهر صورت سعدي در نوع خود به هيچ وجه اهميّتش كمتر از حافظ و فردوسي نيست؛ به خصوص كه اگر او نبود، حافظ به اين صورت به وجود نميآمد. ميخواهم بگويم چهار تني كه من در كتاب چهار سخنگوي وجدان ايران آوردهام، در ادبيّات جهاني بي نظير هستند. در كمتر تمدّني نظير آنها را ميتوان يافت كه اينگونه بُعد وسيع زندگي بشري منعكس شده باشد. من دير به سراغ سعدي رفتم، ولي سعدي اهميّت بسيار دارد، منتها قلمرو كارش با حافظ و فردوسي فرق دارد. همانطوري كه مولانا فرق دارد. فردوسي هم فرهنگ باستاني ايران را در خود جاي داده، هم سرچشمة فرهنگ بعد از خود شده است. يعني تمام آثار مهم زبان فارسي كه بعد از شاهنامه در زمينة شعر، نثر يا تاريخ به وجود آمدهاند، تحت تأثير شاهنامه اند. در واقع ساية شاهنامه روي فرهنگ ايران بعد از اسلام افتاده است و هيچ مورد عمدهاي را در اين هزار سال نميتوانيد پيدا كنيد كه از تأثير شاهنامه بركنار مانده باشد. اگر بپرسيم كتاب ايرن كدام است؟ بايد تنها اسم شاهنامه را ببريم، يعني كتاب كتابها . بقيّه هر كدام پايگاه خود را دارند. مولوي جاي عظيمي براي خودش دارد و قلمرو او قلمروي است كه از زمين مقداري بالاتر حركت ميكند. در زندگي عادي نميتوان دستورالعملهاي او را پياده كرد و با آن زندگي كرد، ولي كلّ آرمانهاي بشري را ميتوان در آن باز يافت. حافظ جاي خود دارد كه معدن ايران را كاويده و همه را بيرون ريخته است، يعني آن لاية زيرين روح ايراني را بيرون آورده است و سعدي، كه معلّم زندگي بوده و معلّم عشق است. برجستهترين خصوصيّت سعدي، حتي برجستهتر از اخلاقيّات، اين است كه معلّم عشق است. هيچ بشري گمان نميكنم به لطافت سعدي عشق را عنوان كرده باشد. حافظ هم اگر كرده چون آن را با مسائل ديگر مخلوط ميكند يك مقداري از بُرد آن كم ميشود، امّا عشق سعدي خالص و زلال است. زيبايي بشري و گنج وجود بشري را هيچ كس مانند او وصف نكرده است. دادبه: فردوسي گونگي سعدي قابل توجّه است. يعني اگر ما سيْر فرهنگمان را تا حملة مغول و نجات و تجديد اين فرهنگ را در مكتب فارس در حركتي كه سعدي از اينجا آغاز ميكند و پدر زبان فارسي ميشود در نظر بگيريم، به گونهاي ميبينيم كه فردوسي قبلاً براي نجات اين فرهنگ و زبان خاصّ كرده بود، و اينجا در عهد سعدي حكايت از سر گرفته ميشود. سرچشمة فرهنگ ايراني كه در خراسان به بار آمد از اينجا متناسب با زمان خودش نمود ميكند. البتّه دورهاي كه فردوسي در آن زندگي ميكرد، شايد زماني بود كه به تعبير امروز، ايرانگرايي ميتوانست برجستگي بيشتري داشته باشد، با اين حال گمان نميكنيد كه سعدي وضعي مشابه پديد آورده باشد، يعني رستاخيز ايران بعد از مغول. اسلامي ندوشن: چرا از نظر زبان فارسي همان كاري كه فردوسي آن زمان كرد، سعدي در زمان خودش كرد و از لحاظ رستاخيز روحي نيز در حالي كه ايراني در نهايت دلمردگي و خستگي بود، سعدي كوشيد تا آن را در حدّ ممكن به حركت آورد. انسان سعدي يك انساني ايدهالي نيست مثل انسان مولوي. يك انسان ممكن است. سعدي به مردم ميگويد كوشش كنيد برجا بمانيد و از آنچه هستيد بهتر بشويد. مخالفتهايي كه اين اواخر بعضي از چپگرايان با سعدي كردند براي آن بود كه او آيينهاي در برابر مردم ايران قرار داد و همان اندازه عيبهايشان را جلو چشم آنها آورد كه حسنهايشان را، و به آنها تذكّرهايي داد كه خودشان را اصلاح كنند. سعدي ادّعاي خاصي ندارد، ولي انسان بي نظيري است. عصارة هوش اين ملّت پر از شگفتي و پيچيدگي است. محمد خاني: شما به چهار تن از شاعران كلاسيك ما اشاره كرديد و به جنبههاي مختلف آنها پرداختيد.يكي از دغدغههاي امروز ما- كه من در نوشتههاي شما اين را فراوان ديدهام - اين است كه رابطة نسل جوان ما با ادبيّات كلاسيك تا حدودي گسسته است. در چند دهة اخير با آشنايي با سبكها و مكاتب غربي كه آنها هم به درستي منتقل نشدهاند، آفتها و آسيبهايي به خصوص در شعر ما ايجاد و آن رابطه سست شده است. طبيعتاً ديگر آن نگاه گذشته ما به ادبيّات كلاسيك نميتواند اين رابطه را مستحكمتر كند. به نظر شما چه راهكارهايي وجود دارد كه رابطة نسل جديد با ادبيّات كلاسيك مستحكمتر شود. دادبه: همانگونه كه فرموديد فرهنگ غرب، فرهنگ مسلّط و غالب است. اگر به اين مسئله كلّيتر نگاه كنيم، نقش ادبيّات ما نقش خاصّي ميشود. در واقع اينطوري ميشود كه اين فرهنگ را كه نمايندگان برجستهاش اين بزرگان هستند، چگونه ميشود حفظ كرد و با توجّه به اين ماجرا چه نسبتي ميان اين دو تا وجود دارد؟ اسلامي ندوشن: اين مسئله به يك مسئلة اصليتر برمي گردد.گسيختگي از ادبيّات فارسي يك چيز منحصر نيست. باز ميگردد به گسيختگي در تمام مسائل جدّي. موضوع محوري و اساسي اين است. وضعي پيش آمده كه جامعة ايراني با هر چيز جدّياي در هر زمينهاي با مشكل روبه رو است. بايد به سراغ اين علّت رفت و پيدا كرد. از اخلاق بگيريد تا دين، هيچ وقت تا اين حد گسيختگي نبوده است و اين واقعيّتي است. همچنين دلبستگيها و علاقههاي خانوادگي از هم بريده شدهاند. تمام چيزهايي كه جزو تمدّن ايران و سوابق اين كشور بوده است و همة چيزهايي كه حتّي الان جزو مسائل جهاني هستند، مثل وجدان كاري كه افراد موظّف باشند كاري را كه ميكنند درست انجام بدهند و كار مردم را راه بيندازند، در همة اينها گسيختگي ديده ميشود. بنابراين، تعجّبي ندارد كه ادبيّات فارسي كه هيچ نوع چشمداشت معاشي و مادّي در آن متصّور نيست، كسي به آن توجّه نكند، براي اينكه انسان دو بُعد بيشتر ندارد: يكي بُعد مادّي و معاشي است كه بايد به آن بپردازد و ديگري فراتر از آن. اكنون با اين گرفتاري اگر نتواند از اين مرحلة معاشي فراتر برود، يعني اصلاً مجال پيدا نكند و اصلاً فكرش به ذهنش نيايد، جاي تعجّب نخواهد بود. ادبيّات فارسي آخرين چيزي است كه ممكن است به ذهن يك جوان ايراني خطور كند كه به آن بپردازد.بنابراين، اصل موضوع، در يك كلمه به مسئلة جدّي بودن برمي گردد و جدّي نگاه كردن به مسائل. بايد ديد اين را از كجا ميشود علاج كرد. البتّه يك علاج بنيادي لازم است. كافي است كه يك نماينده به يكي از كشورهاي قديمي مانند چين، ژاپن يا هند بفرستيد و ببينيد كه آنها واقعاً مثل ما شدهاند و يا چارهاي انديشيدهاند. اين كشورها هم همان مسائل ما را دارند و با اين موج تجّدد روبه رو شدهاند. بايد ديد آنها چه كار كردهاند. اگر چنانكه بفرستيد، ميبينيد كه آنها هم البتّه مسئله دار هستند و نميشود گفت كه مشكلي نيست، براي اينكه اين برخورد تجددّ با سنّت، چيزي نيست كه مسئله ايجاد نكند، ولي به هر حال بايد ديد چطور با اين مسائل روبه رو شدهاند و الان چه ميكنند. آيا اين حالت دلزدگي و غير جدّي نگاه كردن و اين حالت از سر همه چيز گذشتن، آنها هم به همين صورت با آن روبه رو هستند؟ خيال نميكنم اينطور باشد. اگر بخواهيم به اين موضوع بينديشيم بايد روي بنيادها كار كنيم و ببينيم كه چه باعث شده كه جامعة ايراني سطحي نگر شده است. ظاهراً اجباري در كار آمده، اينقدر نيازهاي اوّليه و مسائل روز برايش مطرح است كه نميتواند از اين مرحله به مرحلة دوم پا بگذارد. بنابراين، گرچه تأسف آور است، تعجّب آور نيست كه جوان ايراني به اين موضوع ادبيّات بي اعتنا باشد، خاصّه اينكه بسيار بد درس داده ميشود و از همان آغاز دلزدگي ايجاد ميشود. خود معلّم اعتقاد ندارد. وقتي معلّم اعتقاد نداشت چطور بتواند چيزي را به شاگرد القا كند؟ اگر يك معلّم رياضي به فرمولهاي رياضي اعتقاد نداشته باشد، چطور آنها را به شاگردان بياموزد؟ بد درس دادن، از دبستان شروع ميشود تا دبيرستان. دانشكده ديگر بدتر از همه است، با اين طرز تدريس خشك و بي معني. مشكل بزرگ تدريس ادبيّات فارسي در اين است كه بايد با توجّه به تاريخ ايران درس داده شود، يعني ميخي است كه در تاريخ ايران كوبيده شده است. شما اگر فرّخي سيستاني را همينطور پا در هوا درس بدهيد، مدايح او يك چيز خيلي مضحك و بي معني جلوه ميكند، ولي اگر ضمن درس از او، يا از عنصري و امثال آنان، از تاريخ بگوييد و با شاگرد دربارة وضع آن دوره و مسائل آن صحبت كنيد، ادبيّات از حالت بي روح بودن بيرون ميآيد. اگر خواستيد سعدي را درس بدهيد چه ميكنيد؟ عجيب است كه سعدي اينقدر در زندگي مردم ايران حاضر است و با اين حال اينقدر دور. براي اينكه حرفهايي كه زده است مسخره به نظر ميآيد. مثلاً ميگويد كه يكي بر سر شاخ بن ميبريد... يا: وقتي افتاد فتنهاي در شام... اينها به دل شاگرد نميچسبد، اصلاً شام كجاست؟ اما اگر حالت زنده به آن بدهيد و آن را بشكافيد، حاضرترين فرد در ميان ملّت سعدي ميشود. وقتي ادبيّات به صورت پا در هوا و خشك درس داده ميشود، طبيعي است كه از آن برمند. هيچ چيز تا زماني كه به سرنوشت خود انسان برخورد نكند، كسي به آن علاقه نشان نميدهد. خواندن هر كتاب، هر سطر شعر، ديدن نقّاشي يا هر چيزي بايد به نوعي با رشتهاي به زندگي و سرنوشت شما ارتباط پيدا كند تا به آن علاقه نشان دهيد. بنابراين، براي اينكه اين گذشتگان بتوانند بيايند و وارد زندگي امروز ايران بشوند، بايد آن رشته را پيدا كرد و به دست جوانها داد. در خانهها هم وضع همينطور است. در گذشته حدّاقل سه يا چهار كتاب بود كه در خانة هر ايراني حاضر بود و خوانده ميشد. حالا در خانة هر ايراني صدها كتاب هست و هيچ كدام خوانده نميشود. سعدي بود، حافظ، شاهنامه، احياناً ممكن بود كليله و دمنه يا مثنوي معنوي هم باشد. اينها كتابهايي بود كه در خانههاي ايرانيان بود و اينها را ميخواندند و براي همة عمر هم كافي ميدانستند. حالا چند نفر را پيدا ميكنيد كه حتّي دو خط شاهنامه را بتواند بخواند؟ اين گسيختگي است. بايد علّت گسيختگي پيدا شود كه در تمام زمينهها اين گسيختگي حضور دارد. در اروپا مثلاً فرانسه و انگليس يا روسيّه، هر چيزي جاي خود دارد. شاگرد، فيزيك، شيمي، رياضي را ميخواند، علوم تجاري و ادبيّات هم ميخواند. يعني هيچ بچّة فرانسوي از دبيرستان خارج نميشود مگر اينكه راسين خوانده باشد، كورني خوانده باشد، مولير خوانده باشد، يك مقداري جلوتر ويكتور هوگو را خوانده باشد و... بايد خيلي دقيق هم اين نمونهها را بخواند و بعدها هر يك را كه دوست داشت، ادامه بدهد. ولي در ايران كدام بچّه را ميبينيد كه چهار خطّ گلستان يا كليله و دمنه يا بيهقي يا شاهنامه را درست به او چشانده باشند؟ اصلاً مطرح نيست. در زمان ما هنوز بود. در همان فرائدالادب يا كتابهايي كه مرحوم مرآت در زمان وزارت خود درست كرد، اين گزيدههاي فارسي، ما آنها را با علاقه ميخوانديم و براي ما حالت تقدّس داشت. يادم ميآيد وقتي در سال اول متوسّطه با نام فرّخي سيستاني برخورد كردم گويي يك كشف شورانگيز تازه بود كه ما را از شعاع سعدي و حافظ خارج ميكرد و با كسان ديگري آشنا مينمود و برايمان تازگي داشت. با چه ذوقي منتخب مسعود سعد رشيد ياسمي را ميخوانديم، براي اينكه هنوز اين رشتة ارتباط با گذشته قطع نشده بود و مسائل قدري جدّي گرفته ميشدند و هنوز واقعاً شرف كار محفوظ بود. در عرض اين چهل - پنجاه سال آنقدر همه چيز دست مالي شده كه ديگر اعتباري براي كارها باقي نمانده است. جوانان ذهنشان به سمت عبارات عمودي رفته. آخر ذوق، مسير و كانال دارد، وقتي با اين چيزها پرورده شد و به آنها عادت كرد، چون ناصر خسرو به او بدهيم شكنجه ميشود. به قدري كهنه و مندرس به نظرش ميآيد كه اصلاً نميتواند به آن اعتنا كند. تا يك چيزي كج و كوله نباشد و تا فعل و فاعل جابه جا نشده باشد به دهانش مزه نميكند.
منبع:وب سايت دكتر محمد اسلامي ندوشن آدرس:http://eslaminodushan.com |
|
|
|
|