خلق شخصيت با استفاده از گفتگو گفتگو يكي از ظريفترين و مشهودترين ابزار نويسنده است و صحت گفتههاي وي را درباره اشخاص تاييد ميكند. اگر نويسنده با استفاده از روايتي توضيحي به خواننده بگويد كه شخصيتي از استاد دانشگاه متنفر است، صرفا عقيده خود را بيان كرده است. اما اگر شخصيت تنفر خود را از طريق گفتگو ابزار كند، واقعيتي قانع كننده بيان شده است.
مثال: رندي توي صندلياش مچاله شده بود. از استاد هولمان متنفر بود، چون هميشه كاري ميكرد كه او احساس حماقت كند. استاد به او اشاره كرد و در حالي كه كجكي نگاهش ميكرد گفت: «رندي كاكس! به همكلاسيهايت بگو كه لا كتونيم از چه عناصر شيميايي تشكيل شده؟» «تشكيل شده از ... از ... ا، نميدانم.» «فكر نميكنم چيز زيادي بداني، نه؟» دانشجوها خنديدند. رندي داد زد: «چرا؛ ميدانم كه از شما به شدت متنفرم.» دهان بعضي از دانشجوها باز ماند. رندي تف كرد روي ميز و گفت: «آره، از شما متنفرم.» گفتگو اطلاعات ساده يا پيچيده در اختيار خواننده ميگذارد.
مثال: (اطلاعات ساده): هنوز هم آشپزيات بد است. ميروم مركز شهر تا تمديد اعصابي بكنم و استيكي بخورم.» شخصيت فوق ضمن اينكه به همسرش ميگويد كه مدتهاست كه از آشپزي او خوشش نميآيد، نشان ميدهد كه فردي رك گو و روابط او و زنش تيره است. به علاوه دل خوشي از خانهاش ندارد. پول كافي هم دارد و زنش نميتواند مانع رفتن او شود.
مثال (اطلاعات پيچيده): فايدهاي نداشت دكتر بشوم. من دنبال هيجان و پول فراوان بودم. الان دنبال قاچاق اسلحه رفتن ماجواجويي است. اما كار غيرقانوني مرا مشوش نميكند. شخصيت چيزهاي زيادي را درباره خودش افشا ميكند. وي يك وقتي دنبال زندگي سنتي و سالمي بوده است. اما مسائل اقتصادي او را از اين راه بازداشته و بعد زندگي سخت و پر مخاطرهاي را انتخاب كرده است. وي تمايل مخفي و عميق وجودش را كشف كرده است. تبهكاري است كه با ديگر تبهكاران همكاري ميكند. پول زيادي در ميآورد و از خطر استقبال ميكند. ضمن اينكه از نحوه زندگياش نيز شرمگين نيست و به رسم و رسوم جامعه نيز اعتنايي نميكند. و در حقيقت تغيير كرده است. به علاوه گفتگو خواننده را از خواندن راحت ميكند. چون روايت در حقيقت افشاي اطلاعات خاموش، اما گفتگوي منثور، صداي كلام است. اگر نويسنده كيفيت صدا (بلند، نافذ، كند و غيره) و يا عمل شخصيتها (تند و تيز، بيحال و غيره) را نيز مشخص كند، صداي شخصيتها واقعي ميشود، طوري كه انگار دارند در ذهن خواننده با صدا حرف ميزنند.
مثال (صحنه توام با گفتگو): هري با صداي خفيفي گفت: «عزيزم، دوستت دارم.» اما كورين با عصبانيت به چشمانش اشاره كرد و گفت: «دروغگو! تو هيچوقت مرا دوست نداشتي.» هري پا پس گذاشت و لرزيد. گيج شد. گفت: «دوستت دارم. واقعاً ميگويم. از ته دل.» كورين ناگهان محكم با مشت توي چشم راست مرد زد و ناسزا گويان گفت: «دروغگو. تو مرا به خاطر اينكه شبيه خواهرم هستم دوست داري. تو خواهرم را دوست داري!»
الف- نويسنده به جاي اينكه صحبتهاي شخصيتها را در دو بند (پاراگراف) بياورد و آنها را از هم جدا كند، گفتگو را در يك بند نوشته است تا شخصيتها كنار هم قرار بگيرند. ب- نويسنده در ابتدا كيفيت صداي هري را مشخص ميكند (خفيف: صميمي و پرشور). ج- نويسنده واكنش عاطفي و جسمي هري را قبل از پاسخ كورين مشخص ميكند (با عصبانيت به چشمانش اشاره كرد. و بعد پاسخ داد: دروغگو!) در اين هنگام خواننده دو جور صداي متفاوت ميشنود و شاهد رفتار دو آدم مختلف است. د- هري با واكنش در برابر اتهامي كه كورين به او ميزند، حالتش را افشا ميكند (پا پس گذاشت، لرزيد و گيج شد) و بعد به او پاسخ ميدهد («دوستت دارم!»). هـ- واكنش جسمي كورين، حالت عاطفي و لحن پاسخگويي او را نشان ميدهد (دروغگو! تو مرا به خاطر اينكه شبيه خواهرم هستم، دوست داري. تو خواهرم را دوست داري!). نويسنده با افشاي اين اتهام عاطفي، عمل و احساس افراد را موقع صحبت، مشخص ميكند. به علاوه وي بلند و كوتاهي صدا، لحن و حالت نمايشي آن را نيز معلوم ميكند. گفتگو سرعت نوشته را نيز تغيير ميدهد. در اكثر موارد نويسنده گفتگوها را در يك صفحه ميگنجاند و يكدستي ضرب آهنگ نوشته را به هم مي زند. گاهي گفتگو كار آمدتر از روايت است. نويسنده ميخواهد حضور زنده شخصيت را تصوير كند. اما تا وقتي شخصيت سخن نگفته باشد، كسي قانع نميشود كه او زنده است.
مثال: دكتر كف دستش را روي قفسه سينه آلبرت گذاشت. و محكم گفت: «نفس بكش.» مونا گريه ميكرد. گفت: «آه خدايا، مرده. » دكتر صداي بوق دستگاه را شنيد و داد زد: «حالا! زنده است!» مونا به طرف آلبرت دويد و صورتش را غرق بوسه كرد و گفت: «زنده است. تو زندهاي. آه آلبرت، معجزه شد.» نويسنده ميتواند همچنان به نوشتن ادامه دهد و بهبودي آلبرت را در چندين صفحه شرح دهد. ميتواند بگذارد آلبرت چندين بار شنا برود، دو سه كيلومتر بدود و هفت بشقاب اسپاگتي بخورد. اما تا وقتي آلبرت صحبت نكند، خواننده كاملا قانع نميشود كه آلبرت زنده است. در گفتگوي مكتوب نبايد روده درازيهاي آدمهاي واقعي را عيناً آورد. مثلا تندنويس دادگاه صحبتهاي طولاني، نامنظم و بيجان افراد را عيناً در گزارشش ميآورد. قدرت سخنوري افراد به گفتگوي واقعي جان ميبخشد. و داستاننويس نيز از طريق توصيف و كلام به سخنان گوينده تحرك ميدهد. شخصيتهاي داستاني آدمهاي واقعي نيستند. مهارت نويسنده آنها را زنده ميكند.
سرنخهاي پنهان و آشكار نويسنده داستانهاي جنايي يا پليسي بايد با كار كرد سرنخها آشنا باشد. اگر جاني ناشناس است، سرنخها راهنمايي براي شناسايي اوست. و اگر جاني مشخص است، سرنخها قهرمان را راهنمايي ميكند تا او را دستگير كند. سرنخها دو نوع هستند: 1- سرنخهاي آشكار 2- سرنخهاي پنهان.
سرنخ آشكار را ميتوان به عينه ديد: اسلحهاي در صحنه جنايت، اثر رژلب بر ليوان، دستمال خونين، تارهاي موي زن موبور روي لباس و غيره. نويسنده اين سرنخها را به نحوي ارائه ميدهد كه بياهميت يا بسيار مهم به نظر برسند.
مثال: مردي پشت ميزش مرده است. اسلحهاي كف اتاق است و گلولهاي ديوار را سوراخ كرده است. اما مرد مسموم شده است. قطر گلوله داخل ديوار با قطر دهانه اسلحه كف اتاق نميخواند. مار كبرايي در قفسه كتاب خوابيده است. سرنخ پنهان با اعمال شخصيتها آشكار ميشود با سرنخهايي كه منجر به كشف معماي جنايت ميشود همراه شخصيتهاست و يا شخصيتها با تحليل آنها معماي جنايت را كشف ميكنند.
مثال: زني در اثر گازگرفتگي مرده و ظاهراً خودكشي كرده است. پنجرهها كيپ و درزهاي در نيز با كهنه گرفته شده است. چندي بعد قهرمان يادش ميآيد كه زن از ورم شديد مفاصل (آرتروز) زانو رنج ميبرده است. و نتيجه ميگيرد كه نميتوانسته دولا شود و با كهنه، درزهاي در را در قسمت كف زمين بپوشاند. وقتي قهرمان به نحوي خاص سرنخهاي آشكار را جمعبندي ميكند جنايت حل ميشود. اما فقط پس از اينكه توانست با هوشمندي نكاتي را استنباط كند ميتواند از طريق سرنخهاي پنهان معماي جنايت را حل كند.
نويسنده با شگردهاي اصلي زير، كاري ميكند تا خواننده سرنخها را ناديده بگيرد: 1- با ايجاد حواس پرتي: نويسنده كاري ميكند تا درست موقعي كه سرنخي آشكار شد اتفاق مهمي روي دهد و خواننده سرنخ را ناديده بگيرد. 2- با پنهان كردن آن: نويسنده سرنخ واقعي را همراه با سرنخهاي احتمالي و زياد ديگري در داستان ميآورد؛ طوري كه خواننده به ارزش واقعي آن پي نميبرد. در اين حالت با وجودي كه سرنخ هست اما در ميان انواع چيزهاي درهم و برهم پنهان شده است.
اگر نويسنده سرنخها را پس از حل و رفع معماي جنايت در داستان بياورد، ضعف خود را آشكار كرده است. در اين حالت خواننده ميگويد: «بيخود نبود كه نفهميدم» يا «نويسنده فقط خودش از سرنخها اطلاع داشته.» اما اگر سرنخها را هوشمندانه در داستان توزيع كند، خواننده خواهد گفت: «بايد ميفهميدم» يا «مسلم است؛ معلوم بود.»
منبع: تبيان
|