عادت نويسندگي فقط تعداد كمي از نويسندگان حرفهاي يا مبتدي اشتياقي دائمي به نوشتن دارند. چون بسياري از چيزها حواس را پرت ميكند و نويسنده را از حالت خلاقيت بيرون ميآورد: خاواده، شغل، افسردگيها، تفريحات، احساس پوچي ... مسابقات بولينگ،...، گردش دستهجمعي، تلويزيون و غيره. تنها راه مبارزه با اين چيزها كه مخل كار نويسندگي هستند، تقويت قواي خود با سنگر گرفتن در استحكامات نفوذ ناپذير «عادت به نوشتن» است. اگر هر روز با عزمي جزم ننويسيد هيچگاه نويسنده حرفهاي و مادامالعمر نخواهيد شد. نويسنده خودش كارفرماي خودش است و شخصيت خودش هر روز او را به نوشتن وا ميدارد. سرمايهگذاري او نيز مثل شركتهاي واقعي كه متعهد به پيشرفت كار و سوددهي هستند، نهايتاً سود ميدهد. بايد هر روز- به جز در مواقع پيشآمدهاي اضطراري- نوشت. نويسندهها مرخصي استحقاقي ندارند. در صورت امكان بايد هر روز در زماني مشخص و جايي ثابت نوشت. جاي نوشتن نويسنده بايد محرابش باشد و در آن از دنيا فارغ شود. وقت نوشتن بايد آنقدر براي زندگي نويسنده حياتي و طبيعي باشد كه به بقيه چيزهاي مخل نوشتن همچون تهديدي جدي عليه آسايشش بنگرد. ممكن است اين گفته به نظر تعصبآميز، سهلانگارانه و بيرحمانه بيايد، ولي اينطور نيست. چرا كه اگر كسي سعي كند وكيلي، پزشكي، لولهكشي، كشيشي يا نوازندهاي را از كار باز دارد، او را با بيرحمي تمام ادب ميكنند. نويسنده بايد عادت ثابت و منظم نوشتن را در خود به وجود بياورد تا اين عادت او را مجبور به نوشتن كند. بايد ننوشتن براي او سختتر از نوشتن باشد.
رمان معما، جنايي ، شك و انتظار و جاسوسي پايهگذار داستان معما، جنايي، شك و انتظار يا جاسوسي ادگار آلنپو نبوده است. سرچشمه اين نوع داستان به اساطير يوناني باز ميگردد. اوديسه و انجيل نيز آن را كامل كردند و امروزه نيز اين نوع داستان همچنان به حيات خود ادامه ميدهد. تيسوس نميگذارد مينوتور با آن اشتهاي حيوانياش آريادني را بخورد. داود كه شيفته بتشبع است، يوريا را به كام مرگ (جنگ) مي فرستد. بسياري از قصههاي چاسر و نمايشنامههاي شكسپير (هملت، اُتللو و مكبث) نيز جزو همين نوع ادبي هستند. نويسندگان آنها نيز شيوههايي را به كار ميبستند كه هنوز داستاننويسان از آن استفاده ميكنند. اين نوع داستان به لحاظ شكلي ساده است اگر چه ممكن است شيوهها و شگردهاي طرحبندي آنكه در چارچوب همين شكل صورت ميگيرد، پيچيده باشد. براي نوشتن آن بايد برخي از راهنماييهاي اساسي را به كار بست، سپس با مهارتهاي شخصي خود آن را اصلاح كرد و بعد بنا به ضرورت و فيالبداهه خلاقيتهايي در آن انجام داد. اما راهنماييها، قانون نيست، بلكه صرفاً سنتهايي ماندگار است كه در طي قرون كارآيي خود را نشان داده است.
الف) هر اتفاقي چه كوچك و چه بزرگ، كه در داستان روي ميدهد بايد با طرح داستان ارتباط داشته باشد. پس زمينههاي زائد و بيربط را حتي اگر هم جذاب باشد، بايد از داستان حذف كرد. همه مطالب بايد طرح و داستان را تقويت كند.
ب) قهرمان يا قهرمان زن (كارآگاه، مآمور تحقيق يا ناظر بيگناه) بايد ارتباط يا پيوندي با صحنه داستان داشته باشد تا داستان باور كردني شود: كارآگاه: سابقه پليس بودن. پزشك: بيمارستان. وكيل: دادگاه. مامور تحقيق بيمه: شركتي بزرگ، مشتري ثروتمند و غيره. و اين باعث ميشود تا شخصيت اصلي و خواننده در به در دنبال شناسايي آنها نباشد.
ج) جنايات پيش پا افتاده ديگر كسي را مسحور و متوحش نميكند. اكنون، روزنامهها اخبار جناياتي را درج ميكنند كه خشتنتر و خونينتر از داستانهاي جنايي نويسندگان است. به همين دليل هم امروزه، رمانهاي جنايي نبايد به جنايات پيشپا افتاده بسنده كنند، بلكه داستان را بايد براساس قتلها و اتفاقهاي بسيار خاص و مهم بنا نهاد.[اينك در جامعه امريكا] ديگر همجنسبازي، خيانت در زناشويي و حتي زناي با محارم تخلفاتي معمولي به حساب ميآيند. بايد در داستان قتلهاي زيادي رخ دهد. تجديد فعاليت گروهي فاشيستي يا تروريستي كه دولتي محافظه كار را تهديد ميكند، خيانت به منافع ملي و نابودي جهان با بمبهاي اتمي حرارتي، داستانهاي قابل قبولي هستند. هرچه جنايت تكان دهندهتر و فاجعهآميزتر باشد، احتمال چاپ شدن آن نيز بيشتر است.
د) بهتر است داستان را با قتلي هولناك يا تهديدي وحشتناك عليه جهان آغاز كنيم. در ضمن هميشه بايد براي حل جنايت و رفع تهديد از جهان محدوديتي زماني مشخص كرد. چرا كه در غير اينصورت شخصيت اصلي ميتواند با احتياط و بدون عجله نقش خود را ايفا كند حال آنكه بايد به ستوه بيايد و با دستپاچگي و ديوانهوار عمل كند.
ه) لزومي ندارد شخصيت (يا اشخاص) اصلي بلافاصله همدلي خواننده را برانگيزد يا گيرا باشد. اينك دوران ضد قهرمان (زن يا مرد) نيز هست. شايد در ابتدا شخصيت اصلي پذيرفتنيتر از شخصيت (يا اشخاص) پليد باشد. شخصيت اصلي بايد كمي بعد و فقط موقعي كه تاثير عميق جنايت و علت تعقيب كردن او آشكار شد همدلي خواننده را برانگيزد. يكي از شگردهاي پركشش خط طرح، در خطر بودن زندگي قهرمان (زن يا مرد) است. حتي شايد قهرمان را شديداً مجروح كنند اما هميشه بالاخره بهبود مييابد.
و) نقشه جنايت هولناك را بايد از پيش بريزند. داستان زني كه هنگام مشاجره و در حالت مستي شوهرش را ميكشد و رانندهاي كه كسي را زير گرفته و فرار كرده است و حالا دربهدر دنبالش ميگردند، پيچيده نيست. جنايت از پيش طراحي شده عمدي است و پيچيدگيهاي لازم را براي گسترش و تبديل به خط طرحهاي داستاني جذاب دارد.
ز) بين شك و انتظار و غافلگيري بايد تعادل باشد. شايد هويت قاتل يا نابودگران در ضمن تعقيب و جستجو معلوم شود، اما سوال بايد اين باشد كه «قاتل بعد از اين چه كسي را خواهد كشت؟» يا «آيا او بالاخره جهان را نابود خواهد كرد؟» وقتي خواننده جواب را پيدا كرد، بايد قرباني و علت قتل را تغيير داد يا از آن طرف، تدبير ديگري براي نجات جهان مطرح كرد. شك و انتظار در داستان براساس اتفاقي قابل پيشبيني شكل ميگيرد، اگر چه خواننده نميداند كه آن اتفاق چگونه رخ خواهد داد. بنابراين اگر قرار است قهرمان (زن يا مرد) بميرد بايد گذاشت تا سرانجام بميرد. ميزان موفقيت داستان معما، جنايي، شك و انتظار يا جاسوسي بسته به آن است كه نويسنده تا چه حد بتواند به ما بقبولاند كه در خانه مجاورمان قاتلي زندگي ميكند يا اگر جلوي اين اشخاص پليد را نگيرند، ديگر فردايي نخواهد بود.
احساسات عام بايد شخصيتهاي رمان تاريخي يا معاصر را احساسات عامي كه همدلي خواننده را برميانگيزد به هيجان آورد. احساسات عام همان عواطف تغيير ناپذير انساني است و ربطي به قرني كه مردم در آن زندگي ميكنند ندارد. اين احساسات خواننده را با گذشته پيوند ميدهد و هم حس ميكند. اگر رمان بر شباهتهاي عام تكيه نكند ضمن اينكه اعمال و درگيريهاي شخصيتهاي آن باور كردني نخواهد بود، ماهرانه نيز نوشته نشده است. افكار شخصيتها را هميشه زمان شكل ميدهد كه آن هم بستگي به فلسفه غالب و نظام اخلاقي فرهنگي خاص دارد. اما احساسات عام انساني مافوق زمان است و در هيچ قرني تغيير نميكند: حس شور و سودا، شهوت، تنفر، عشق، جاهطلبي، حسادت، ترس و پرستش پروييها و روميهاي باستان به لحاظ كيفيت و شدت، فرقي با احساسات امروزي ما ندارد. تنها تفاوت آنها در چيزي است كه اين احساسات عام را در هر شخصي برميانگيزد. اگر نويسنده عواطف شخصيتهايش را براساس اين احساسات عام بنا نهد، خواننده امروزي را با همه دورانها پيوند ميدهد.
مثال: جوليوس سزار را سياستمداران جاهطلب و تشنه قدرت ترور كردند. ايبراهام لينكلن را نيز سياستمداران جاهطلب و تشنه قدرت كشتند. اينديرا گاندي را هم سياستمداران تشنه قدرت و جاه طلب ترور كردند. بين اين ترورها قرنها فاصله بوده است، اما عاملان همه آنها جاه و قدرت طلبان سياسي بودند. ممكن است علت فلسفه، اخلاق و جاهطلبي سياسي، اوضاع و احوال فرهنگي خاص باشد، اما اشتياق شورانگيز افراد عيناً يكي است. و باز احتمال دارد لباسها و آداب غذاخوري مردم قرني ديگر در نظر خواننده عجيب باشد اما او هميشه ميتواند با عواطف شخصيتها احساس همدلي كند، چون خواننده اين قرن نيز همان احساسات عام را دارد.
منبع: تبيان
|