استفاده از گفتگو براي آماده سازي براي آماده سازي اغلب از گفتگو استفاده مي كنند. شخصيتها معمولاً براي ايجاد ارتباط، بيان خويشتن و قانع كردن ديگران، حرف مي زنند. به علاوه مي توانند نهال داستان و روابط احتمالي آينده را در عمل داستاني زمان حال بكارند.
مثال: دو قاتل مشغول صحبت اند: «انگار كولاك ناجوري راه افتاده. فكر مي كني جيمي بتواند بيايد روي آب؟» «نه، بيست و پنج كيلويي زنجير دورش پيچيدم.» «بايد پنجاه كيلويش مي كردي. اين كولاك ناجور مي آوردش بالاي آب.» صحنه ي كامل، دو هدف را بر آورده مي كند:الف) داستان را در زمان حال پيش مي برد. ب) خواننده را براي حادثه ي مهمترِ بعدي آماده مي كند.
مثال: به مكانيك الكلي هواپيما هشدار مي دهند كه اگريك بار ديگر سرِ كار مست كند، اخراجش مي كنند. به او مأموريت مي دهند كه هواپيمايي باري را كه حامل مواد منفجره ي حساس است بازرسي كند. او ضمن انجام كار، با تمايل شديد مشروبخواري اش مبارزه مي كند. و بادستاني لرزان مخزنهاي اكسيژن اضطراري را پر و پيچ و مهره ها را سفت مي كند و به نقاط اصطكاك، روغن مي زند. كارش تمام مي شود و خوشحال است كه بر ميل شديدش غلبه كرده است. هدف عمده ي صحنه ي بالا اين است كه نشان دهد مكانيك مي تواند با تمايل مشروبخواري اش مبارزه كند. هدف فرعي آن افشاي اين نكته است كه وي موقع مبارزه عليه تمايل مشروبخواري اش بي مبالات است و بعداً هواپيماي باري سقوط مي كند. آماده سازي تأثيري پيوند دهنده نيز دارد و موجب پيوستگي داستان يا رمان مي شود. وقتي صحنه اي خبر از وقوع صحنه ي ديگري مي دهد، صحنه ي بعد نيز يادآورِ صحنه ي قبل است. و اين، گذشته و حال را در جرياني پيوسته، به هم متصل مي كند. و با وجود اينكه صحنه هاي رمان به طور مستمر و كم كم ظاهر مي شود اما تأثيرش اين است كه گويي همه با هم رخ مي دهد و مثل تجربه اي كامل است.
استفاده از تصاوير براي توصيف نگرشها از تصاويرمثل تشبيه و استعاره، براي واقعي تر كردن صحنه استفاده مي كنند. تصاوير بر جزئياتي كه احتمالاً در وضعيت عادي در ميان ديگر جزئيات گم مي شوند تأكيد مي كند. بيان تصويري جزئيات، به جزئيات ديگر نيز به طور ضمني اشاره مي كند: «تيرها همچون كولاكي از برف و باران از ديواره ي دژ باريدن گرفت.» در اينجا ديگر نيازي به توصيف كمان، پرتاب تير، كماندار و دژ نيست. تصاوير جلوه ي نثر عادي را دو چندان مي كند. به علاوه بدون آنكه نيازي به توضيح و دخالت نويسنده باشد، طرز نگرش اشخاص را نيز بيان مي كند. «ابرها در آسمان حركت مي كردند» به گيرايي جمله ي «ابرها مثل سبدهاي رختشويي خاكستري خودشان را در آسمان پيش مي كشيدند» نيست. چه، در اين حالت نويسنده جزئيات عادي را جالبتر بيان و حال و هوايي تازه نيز خلق كرده است. جمله ي «وقتي مرد صحبت مي كرد، بيني اش مثل انگشتي پت و پهن دائم به شما سقلمه مي زد» تصويري تر از جمله ي «بيني مرد پهن بود» يا «مرد بيني پهني داشت» است. از تصاوير برگزيده و به اختصار استفاده كنيد. از جمله ي «آلبرت به گوشه ي خيابان نگاه كرد. تير چراغ برق پياده رو مثل كارگران دوره گرد و نزار مي ماند» معلوم مي شود كه آلبرت غمگين و افسرده است. اما اگر تصوير را تغيير دهيم، حالت آلبرت نيز تغيير مي كند: «تير چراغ برق پياده رو مثل دلقك لاغري كه روي كره اي درخشان تعادلش را حفظ كرده است بود.» در اينجا آلبرت شاد و سرحال است. از آنجا كه تير چراغ برق از جمله اصلي ترين تأسيسات ثابت خيابانهاي شهر است، احتياجي نيست نويسنده ي تأسيسات ثابت ديگر خيابان را نيز مثل صندوق پست، سنگ جدول، درها و ايوانهاي سرپوشيده ي خانه ها، توصيف كند تا خيابان باور كردني به نظر آيد. چرا كه خواننده خود جاهاي خالي را با استفاده از همين اشاره ي ضمني پر خواهد كرد. اما اگر در يك جمله جزئياتت مادي و در جمله ي بعد حالت شخصيت را توصيف كنيم ضمن اينكه دچار اطناب شده ايم بين صحنه و شخصيت جدايي انداخته ايم:
مثال (توصيف جزئيات مادي): آلبرت به گوشه ي خيابان نگاه كرد و تير چراغ برق را ديد. (وصف حالت شخصيت) احساس افسردگي كرد. اما توصيف جزئيات مادي و حالت شخصيت با استفاده از تصوير و در يك جمله، آنها را در جمله اي كوتاه به هم پيوند مي دهد.
مثال: آلبرت تير چراغ برق را كه مثل كارگر دوره گرد نزار در گوشه ي خيابان بود ديد. نويسنده با آميختن جزئيات مادي و حالت شخصيت در يك جمله، شخصيت و صحنه را يكي مي كند. و به جاي دو جمله با يك جمله آن را دو را وصف مي كند. چرا كه اگر بتوان جمله ي زائدي را حذف كرد، درنگ جايز نيست.
معرفي مجدد اشخاص مرده نويسنده مي تواند براي معرفي مجدد اشخاصي كه سالها و حدود صد صفحه يا بيشتر از رمان ناپديد مي شوند، از شيوه سريالهاي قديم استفاده كند. در دهه ي 1920 قهرمان زن را هميشه به ريل راه آهن مي بستند و قطار غول پيكري را نشان مي دادند كه به سرعت نزديك مي شود تا او را له كند اما درست قبل از تصادف قطار با زن، آن قسمت از سريال تمام مي شد و هفته ي بعد سريال با مروري بر پايان قسمت قبلي، آغاز مي شد و صدايي آنچه را كه گذشت، روايت مي كرد. و سپس قسمت جديد سريال شروع مي شد و قهرمان زن از مرگ حتمي نجات و سريال ادامه پيدا مي كرد. همين شيوه را مي توان براي معرفي مجدد اشخاصي كه سالها (و صفحه ها) ناپديد مي شوند و بنا به ضرورت داستان، بايد دوباره در رمان ظاهر شوند به كار برد.
مثال: ليتل پيتر در ساختماني كه آتش گرفته محبوس شده است. عمويش جان پيج با سرعت به درون ساختمان مي رود و پسر از پنجره به پايين پرت مي كند تا كسي او را بگيرد. ساختمان فرو مي ريزد و جان پيج ظاهراً كشته مي شود. اما نويسنده مي خواهد دوباره او را در داستان ظاهر كند. چرا كه بازگشت او تأثير مهمي بر داستان و روابط اشخاص مي گذارد. ولي براي اينكه تجديد حيات وي را پس از بيست سال باور كردني جلوه دهد، از شيوه ي «صداي راويِ رويِ فيلم» براي معرفي مجدد او استفاده مي كند:
مثال (روايت نويسنده): جان پيج در آتش سوزي ساختمان در آن شب وحشتناك بيست سال قبل، كشته نشد. انفجاري او را از شكاف كف اتاق به پايين پرت كرد و دو طبقه پايينتر به درون به درون كپه اي از سبدهاي رختشويي و آشغالها افتاد كه همه روي سرش آوار شد و آن زير برايش فضاي خالي ايجاد كرد و زنده ماند. اما انفجار ضربه اي مغزي به او وارد كرد و به فراموشي عميقي دچار شد. سينه مال از ساختمان بيرون آمد. بيست سالي در كشور سرگردان بود. اما سه هفته قبل با اتوبوسي در فيلادلفيا تصادم كرد و حافظه اش را بازيافت. جلوي ماشيني را گرفت و به خانه آمد و... اما بايد صحنه اي كه ظاهراً جان پيج در آن كشته شده، نمايشي و به ياد ماندني باشد تا، وقتي كه خواننده صد صفحه ي بعد آتش سوزي ساختمان را به ياد مي آورد و مي فهمد كه او نمرده است، ظهورش را باور كند و بپذيرد، و داستان جان پيج همچنان ادامه پيدا كند.
اشخاصِ با انگيزه هاي نامشخص انگيزه هاي شخصيتهاي اصلي برخي از داستانهاي كوتاه عمداً نامشخص است. در اين هنگام شخصيت انگيزه هاي اعمالش را به زبان خودش و يا از طريق افكارش افشا نمي كند. به خصوص كه ممكن است خود شخصيت گيرا نباشد بلكه تأثير كارش بر ديگران مهيج و حوادثي را كه به وجود مي آورد نمايشي تر و پر معني تر از هويت واقعي اش باشد. به زبان ديگر شخصيت او تا زماني كه گمنام است جالب است. داستان: يكي از ساكنان مجاور بانك وارد بانك محلي مي شود و با تفنگ ساچمه اي و زور تهديد، از بانك سرقت مي كند. اما زنگ خطر به صدا در مي آيد و او نُه نفر را به گروگان مي گيرد و تقاضاي آزادي خودش، پول و هواپيمايي براي رفتن به برزيل مي كند. اما چرا اين مرد كه مي گويند آرام و موقر است و از وقتي كه زن و سه بچه اش تركش كرده اند تنها زندگي مي كند، ناگهان دست به اين عمل جنايتكارانه مي زند؟ نويسنده فقط از بيرون انگيزه هاي شخصيت را بررسي مي كند. او ضمن پيش بردن حوادث مي گذارد شخصيتهاي ديگر داستان، انگيزه هاي سارق را بيان كنند.
مثال (داخل بانك): «چرا اين كار احمقانه را مي كند؟» «آن پَر ستاره كه در بيمارستان كار مي كرد يادت مي آيد؟ شنيدم رفته برزيل. با هم سَر و سِر داشتند. «آره، يادم است. در بيمارستان پرستار استيو بود.» ناگهان مدير بانك التماس كنان گفت: «استيو با اين پول نمي تواني زن و بچه هايت را برگرداني.» استيو تفنگ را در دستش فشرد. «تو معتاد نيستي استيو؟» انگشتان رنگ پريده ي استيو ماشه را لمس كرد. (بيرون از بانك): «قربان همين الان اطلاعت كامپيوتري راجع به استيو رسيد. از سربازان اعزامي به ويتنام بوده. سابقه ي بيماري رواني هم داشته. يك بار هم ديوانه شده.» شايد خواننده هرگز به طور كامل انگيزه ي واقعي استيو را از سرقت از بانك نفهمد، اما اين مهم نيست. چون تا وقتي استيو را نمي شناسند شخصيتي گيرا و نمايشي است. اگر نويسنده به ذهن او رسوخ كند شايد بفهميم كه او معتاد، عاشق پيشه يا شايد صرفاً آدم كودني است. اما اهميت شخصيت او در گمنامي اوست. داستان مي خواهد به اشخاص ديگر و اينكه چگونه اعمال استيو زندگيشان را تغيير مي دهد بپردازد.
منبع: تبيان
|