به حال خود غصه نخوريد آه كه چقدر منفي بافي ملالت آور است. پس، از اين رفتار بيهوده و اتلاف نيرو دست برداريد. چرا كه تنها سود آن، درماندگي است. با اشك ريختن نمي توان فهميد كه براي نوشتن رمان خود، چه كار ديگري بايد كرد. البته با غصه خوردن به خاطر ناتواني هايتان، بين خود و فاكنر ، همينگوي ، تولستوي ، چاسر ، شكسپير ، جويس ، كامو و هائورن و بسياري از نويسندگان چيره دست كه هنوز اهل قلم آثارشان را با حسادت و غبطه مي خوانند پيوندي قوي بر قرار كرده ايد. منفي بافي هاي آنها هم همان قدر برايشان ناخوشايند و ناهنجار بود كه براي شما. آنها هم نگران بودند، گريه مي كردند و از خودشان متنفر بودند. حتي اولين كاتبي كه كلماتي را بر سنگ حك كرد دائم احساس بي كفايتي و بي صلاحيتي مي كرد.
صحنه (اتاق كار گوستا و فلوبر): شيشه پر از دوات، قلم پر تيز و كاغذ سفيد روي ميز است. فلوبر در حال قدم زدن، دندان قروچه كردن و كشيدن موها و پاك كردن اشك هايش است. ناگهان لگدي به ميز و داد مي زند: «من نويسنده خوبي نيستم. همه هم اين را مي دانند.» پنجه پاي ضربه ديده اش را مالش مي دهد و ناله كنان مي گويد: «من استعداد نويسندگي ندارم» و شيشه دوات را محكم به ديوار مي كوبد، ورقه هايش را پاره پاره مي كند و فرياد مي زند: «هيچ وقت نمي توانم مادام بوواري را بنويسم. من استعداد ندارم» و سپس هجوم مي برد و پنجره را باز مي كند و خود را از پنجره به بيرون، روي سنگفرش جلوي خانه ويلايي اش پرت مي كند. و بعد استخوان هايش خرد مي شود و در خون خود مي غلتد و مي ميرد.
خوشبختانه تاريخچه زندگي فلوبر گواهي مي دهد كه صحنه بالا دروغ است. غصه خوردن او دوام زيادي نداشت. با اين حال، مروري بر تاريخ ادبيات نشان مي دهد كه بسياري از نويسندگان بزرگ خود را نابود كرده اند. و يكي از دلايلش اين بوده كه با اينكه در حال خلق آثار بزرگي بودند، اعتماد به نفس نداشتند و مدتي طولاني تر از معمول، به حال خود غصه خوردند. غصه زياد خوردن، نويسنده را موجودي ملال آور مي كند. بهتر است نويسنده اي سخت كوش باشيم تا ملال آور.
تركيب گفتگو و روايت استفاده از گفتگوي بدون توصيف (غير از البته «زن گفت» و «مرد گفت») روشي سودمند براي تغييرِ سرعتِ پيشرويِ داستان و گنجاندنِ سريعِ اطلاعات در آن است. امّا اين شيوه وقتي بسيار گيراست كه در صحنه ي گفتگو، فقط دو نفر باشند. در اين حالت مي توان گويندگان را نيز با ذكرِ نامشان قبل از صحبت، به راحتي مشخص كرد.
مثال: فِرد دست در گردن جك انداخت و گفت: «برويم پليكان آبي تر كنيم.»
جك گفت: «نه، زخمِ معده اذيتم مي كند.»
«امّا من بدجوري هوس نوشيدني كردم.»
«نمي توانم. گفتم كه زخم معده اذيتم مي كند.»
امّا اگر سه نفر در صحنه ي گفتگو باشند، عدم استفاده از توصيف، حركت داستان را كند مي كند:
مثال: فِرد دست در گردن جك انداخت و با سر به فيل اشاره كرد و گفت: «برويم پليكان لبي تر كنيم.»
فيل گفت: «نه زنم مي كشَدَم.»
جك گفت: «نه، زخم معده اذيتم مي كند.»
فِرد اصرار كنان گفت: «امّا من بدجوري هوس نوشيدني كردم.»
فيل گفت: «من نمي توانم خطر كنم.»
جك گفت: «گفتم كه نمي توانم. زخم معده اذيتم مي كند.»
امّا صحنه ي اين گفتگو شلوغ است. در صحنه هاي شلوغ گفتگو، بهتر است از تركيب گفتگو و توصيف گفتگو استفاده كنيم.
مثال: فِرد دست در گردنِ حك انداخت و با سر به فيل اشاره كرد و گفت: «برويم پليكان لبي تر كنيم.» فيل گفت كه مي ترسد وقتي خانه مي رسد، زنش بكشدش. جك گفت: «زخم معده اذيتم مي كند.» فرد اصرار مي كرد، بدجوري هوس نوشيدني كرده بود.امّا فيل شانه اي بالا انداخت و گفت: «من نمي توانم خطر كنم.» جك آهي كشيد و گفت: «نمي توانم. گفتم كه زخم معده اذيتم مي كند.»
با تركيب گفتگو بندِ (پاراگراف) روايت گفتگو، سير داستان از يك شخصيت به شخصيت ديگر جريان پيدا مي كند. ضمن اينكه اين احساس نيز كه مردان با هم هستند و با يكديگر صحبت مي كنند و صداهايي جدا از هم نيستند به خواننده منتقل مي شود.
باز هم درباره ي بازگشت به گذشته و يادآوري خاطرات فرق يادآوري خاطرات با بازگشت به گذشته (فلاش بك) فقط در كوتاهي و بلندي آنها نيست بلكه در كامل بودنِ بازگشت به گذشته است. يادآوري خاطرات بريده اي از صحنه اي طولاني در گذشته است. امّا بازگشت به گذشته صحنه اي كامل را تصوير مي كند. با اينكه معمولاً بازگشت به گذشته طولانيتر از يادآوري خاطرات است، لزومي ندارد طولاني باشد، بلكه بايد صحنه اي كامل باشد و هويتي مستقل نيز داشته باشد.
داستان: كشيشي كه قرار است اسقف شود، در حال انجام مراسم اسقفي است. امّا اينك كه در برابر محراب مشغولِ دعا خواندن است، نگران است. ياد ايام جواني و كشتنِ برادر دو قلويش كه نامزدش را از راه به در كرده بود، مي افتد.
مثال (يادآوري خاطرات): ... موقعِ دعا خواندن وقتي دستهايش را مي ديد كه بر پشتِ برادرش گذاشته و كِني را از پنجره به بيرون هل مي دهد، صدايش مي لرزيد. در برابر محراب دعا مي خواند و از غصه گريه مي كرد.
البته نويسنده مدتها قبل از يادآوري خاطرات كشيش در داستان، به خواننده گفته است كه وي برادرش را كشته است. امّا با استفاده از يادآوري خاطرات، اندوه و گناه او را تصوير مي كند.
مثال (بازگشت به گذشته): ... دعا مي خواند، امّا وقتي از اعماق وجودش صدايي برخاست كه «رياكار، دستهايت به خون آلوده است» صدايش لرزيد. بدنش را به هم فشرد تا نلرزد. دوباره هفده ساله شده بود و در حاشيه ي جنگل آرام پيش مي رفت. خوشحال بود. چهار روز ديگر با كرول ازدواج مي كرد.... كشيش خواننده را به گذشته مي برد و نحوه ي شنيدن صداهاي خنده در جنگل و رفتن به طرف صداها را توصيف مي كند. و در همان حال كشيش به پول كرول فكر مي كند كه هزينه ي درس خواندن او را در دانشكده ي پزشكي تأمين خواهد كرد و او جراح خواهد شد. وارد جنگل مي شود و كرول و برادرش را با هم مي بيند . خشمگين مي شود و دستانش را محم به درخت مي كوبد و استخوانهايش مي شكند. در ادامه ي داستان، صحنه تغيير مي كند و به صحنه ي يك آپارتمان تبديل مي شود. برادرِ كشيش، عينكي تيره به چشم زده است و با عصايي سفيد راه مي رود. كشيش برادرش را به طرف پنجره هل مي دهد و از پنجره به بيرون پرتاب مي كند. نويسنده كلِ صحنه را همان طور كه اتفاق افتاده، تصوير مي كند.
كشيش ياد خاطره ي كشتنِ برادرش مي افتد و با بازگشت به گذشته، صحنه ي كاملِ كشتن برادرش در ذهنش زنده مي شود. خواننده از قبل مي داند كشيش مرتكب قتل برادش شده است، ولي از طريق يادآوري خاطرات فقط مي فهمد كه هنوز قتل برادر، كشيش را عذاب مي دهد. امّا بازگشتِ به گذشته اطلاعاتِ جديد به خواننده مي دهد: خواننده مي فهمد كه چرا كشيش پزشك نشده است، و كشيش استخوان دستهايش را خرد كرده است. و باز خواننده مي فهمد كه قرار بوده كرول هزينه ي تحصيلات پزشكي كشيش را بپردازد و برادر كشيش نابينا بوده است.
فقط وقتي يادآوري خاطرات سودمند است كه انگيزه ي شخصيت يا علت حادثه نيز از طريق يادآوري شخصيت افشا شود. گو اينكه خاطرات چيزهايي را كه قبلاً افشا شده يادآوري مي كند. اين يادآوري گذشته انگيزه اي را تغيير نمي دهد و اطلاعات تازه اي را راجعه به حادثه افشا نمي كند. نوعي يادآوري سريع است.
اما از آنجا كه بازگشت به گذشته، صحنه ي كاملي را تصوير مي كند و نويسنده مي خواهد نشان دهد كه افكار شخصيت هنوز وجود دارد و آنها را برانگيزاند، به افكار او راجع به حادثه ي ايام گذشته نياز دارد. هدف از سير و سلوك شخصيت از طريق زنده كردنِ صحنه اي در گذشته نيز افشاي نشده و درون بيني او نسبت به حادثه اي است كه قبلاً بيان نشده است.
نويسنده هنگامي كه پس از يادآوري خاطرات به زمان حال برمي گردد، كشيش تغيير نكرده است و هنوز از يادآوري گذشته و اينكه مي داند قاتل است، عذاب مي كشد. در اين حالت نويسنده فرصت ندارد شخصيت يا حادثه را تحليل كند. خاطرات سريعاً و به نحوي گذرا اتفاق مي افتد. اما وقتي نويسنده بازگشت به گذشته را به پايان مي برد و به زمانِ حال بر مي گردد، كشيش تغيير نكرده است. به علاوه خواننده به نكات تازه اي راجع به او و حادثه پي برده است. نويسنده از طريق يادآوري خاطرات، بريده اي از گذشته را بدون اينكه سرعت حوادث زمان حال را تغيير دهد، بازسازي مي كند. امّا برعكس، از بازگشت به گذشته براي بازسازي صحنه ي كاملي در گذشته استفاده مي كند تا عمداً سرعت داستان را تغيير دهد. ولي يادآوري خاطرات مصالح لازم را براي ايجاد سرعتي بيش از سرعت و حركت زمان حال داستان ندارد. امّا به دليل اينكه بازگشت به گذشته سرشار از مصالح است، صحنه ي گذشته سرعت لازم را پيدا مي كند.
حال و هوا و موقعيت لحن نثر بايد هميشه متناسب با موقعيتي باشد كه توصيف مي كند. اگر حال و هوايِ نوشته را با اتفاقات موقعيت نياميزيم، حالت نمايشيِ داستان از بين مي رود. حادثه را موقعيت به وجود مي آورد و حالتِ نمايشي را نثر.
داستان: يكي از سه بچه خوك، گرگ را مي بيند كه جست زنان به طرفِ لانه ي پوشالي او مي آيد. وحشت مي كنند. گرگ در مي زند. اين موقعيتي ترسناك و خشونت آميز است. نويسنده بايد هيجانِ لازم را ايجاد و اين اصلِ اساسي دستور زبان ركه مي گويد: «فعل، بيانگر فعاليتي است» رعايت كند. امّا نبايد از افعال مجهول، بي روح و بي حال استفاده كند. مثال: گرگ پنجه ي پايش را بلند كرد و در زد: «خوك كوچولو، خانه اي؟» بچه خوك از ترس، عطسه كرد، گرگ صداي عجيبي به گوشش رسيد. با تمام قدرت درِ پوشالي را فشار داد تا اينكه بالأخره در، از جا كنده شد. گرگ چيزي خوك مانند را ديد كه در كنار ديوارِ زرد رنگ لانه مي لرزيد.
ولي نويسنده در اينجا صرفاً اتفاقاتي را توصيف مي كند امّا از هيجان خبري نيست. افعال (بلند كرد، در زد، به گوشش رسيد و غيره) بيش از حد لطيف و بي روح هستند. لحن آنها، آنها را از موقعيت جدا مي كند.
مثال: گرگ به در كوفت. گفت: «آهاي خوك، بگذار بيايم تو، جوئي از ترس عطسه كرد. گرگ عصباني شد. با شانه اش در را محكم هل داد و متلاشي شد. خوك را ديد كه كنار ديوار دارد مي لرزد. گرگ براي غذا خوردن بي تابي مي كند. به همين دليل خونسرد، آرام و با تأمل به طعمه اش نزديك نمي شود. چرا كه مي خواهد همان لحظه طعمه اش را بخورد.
در مثال دوم گرگ خود جزئي از حوادث است و نويسنده با افعال تهاجمي و پرتحركي نظيرِ كوفت، عصباني شد، محكم فشار داد، متلاشي شد، لرزيد و غيره او را توصيف مي كند. به همين دليل نيز صحنه، تهاجمي و پرتحرك شده است. وقتي زبان متناسب با موقعيت نباشد، خوانده كلافه مي شود. چون مي بيند با اينكه صحنه ي داستان باور كردني است، ماهرانه نوشته نشده است.
منبع: تبيان |