رمان را با رؤياي شخصيت شروع نكنيد هرگز رمان را با خوابي كه شخصيت اصلي ديده است شروع نكنيد. چون خواننده به دو دليل از اين خواب برداشت غلط مي كند: 1- خواننده نمي داند چه كسي دارد خواب مي بيند؛ و باز به هيچ عنوان نمي تواند بفهمد كجا، چه وقت و چه كسي خواب مي بيند. به علاوه از آنجا كه خواب غيرواقعي است، ايجاد وضعيتِ زمانِ حالِ داستان، به تأخير مي افتد. اگر خوابِ شخصيت نيز به نحوي واقعي بيان شود، ممكن است خواننده خواب را با واقعيت عوضي بگيرد. و طبعاً خوانندگاني كه گول مي خورند، خيلي زود از كوره در مي روند.
مثال: رويِ لبه ي پنجره ي طبقه ي چهلم، در بالاي شهر ايستاد. باد لباسهايش را تكان داد و خودش تاب خورد. صداهايي از پشت سر به او التماس كردند كه: «نپر آلفي! بالأخره راهي براي معالجه ات پيدا مي كنند.» خودش را به ساختمان چسباند. دستاني بلند و عرق كرده به طرفش دراز شد. (و اين خواب تا يك صفحه ي ديگر ادامه پيدا مي كند و بعد) ساعتِ شماطه دار زنگ زد و الفي از خواب پريد.
2- احتمالاً نويسنده فكر مي كند كه دارد به خواننده نسبت به رخ دادن حادثه اي حتمي الوقوع، پيش آگاهي مي دهد. اما چون هنوز داستاني وجود ندارد، اين افتتاحيه، مانع شروع داستان مي شود. نويسنده بايد ابتدا رمان را با وضعيت، شروع كند و سپس به خواب شخصيت بپردازد.
مثال: پيچكها همچون شبح بر ذهن خود آگاهش پيچيد. ماه كش آمد و بدل به كُره اي دندانه دار شد و بين فريادهايي كه مثل نيزه وجود فنرمانندش را سوراخ مي كرد موج خورد. در حالي كه مي لرزيد و دچار تشنج مي شد، در چاهي ويل و كاملاً تاريك در غلطيد. سايه هاي جن مانند شيون كنان، فرياد زدند: «آآآلفي ي ي ي» ... (خواب ادامه مي يابد و بعد) ساعت شماطه دار زنگ زد و آلفي از خواب پريد.
در اين مثال نمادها، معاني پوشيده و اشاره هاي پنهاني وجود دارد كه هنوز در نظر خواننده اهميت پيدا نكرده است. چرا كه رؤياي مرموز را بيشتر از محتوايي واقعي مي توان تفسير نظري كرد. اما بند (پاراگراف) آغازين داستان بايد وضعيتي نمايشي باشد و خواننده را وادارد تا به سراغ بند بعدي برود. در صورت امكان، رمان را همواره با صحنه اي كه حس مستقيمي از رمان به دست مي دهد آغاز كنيد. و در اين كار درنگ نكنيد.
بيان قالبي تنها هنگام صحبت شخصيتها مي توان از بيان قالبي (كليشه اي) استفاده كرد: «به زور چشمهايم را باور مي كردم»، به خانه كه رسيدم مثل موش آب كشيده شده بودم» و «خوراك مرغ به اين خوشمزگي نوبر است.» اما بيان قالبي، شكلهاي ديگر نثر مثل نثر روايي، توصيفي، معارفه اي و مستند را خراب مي كند. بيان قالبي، عبارت، جمله يا سخن كوتاهي است كه روزگاري تازگي داشته است ولي در اثر كثرت استعمال بي ارزش شده است. بيان قالبي از سه بخشِ اساسيِ زبان سرچشمه مي گيرد: اصطلاحات: كه شكلي از بيان صنف، طبقه ي اجتماعي يا قومي خاص است: «احساس مي كرد سردماغ است» و «نمي خواست زندگي سگي بكند.» عبارات مبتذل: عباراتي است كه مردم دائماً به كار مي برند: «عيالِ مربوطه ي آن آقاست»، رفته پي زائو!» و «هر دو يك روح اند اندر دو بدن!». عبارات زبان بيگانه: «يك كار فُرس ماژور (وضعيت غير منتظره) پيش آمد، رفتند» و «ريموت كنترلش (وسيله ي كنترل از راهِ دور) را زدم ولي كار نكرد.» بيانِ قالبي، نشانگرِ شلختگي نثر است. و باز مشخص مي كند كه نويسنده بهاي لازم را به صحنه نداده و سعي نكرده است آن را با نثري دقيق و نوپردازيهايِ تصويري، به نحوي نمايشي ارائه دهد. اغلب تندنويسي و بي توجهي به زبانِ فني، منجر به بيانِ قالبي مي شود. اگر خواننده بتواند (به دليل آشنايي با زبان نويسنده) جمله ي نويسنده را تمام كند، نويسنده تأثير جديدي ايجاد نكرده است. بلكه صرفاً چيزي به خواننده يادآوري كرده كه وي مي داند. و باز استفاده از بيان قالبي، مطالعه ي كم نويسنده را مي رساند. و نشان مي دهد كه وي با ميراث متنوع زبان و عباراتي كه قبلا ديگران به كار برده اند، آشنا نيست و ميل ندارد نثري پديد آورد كه برگرفته از ميراثِ متنوع زبان – كه استفاده ي چنداني هم از آنها نشده – است.
عمل داستان (اَكشِن) نويسنده بايد صحنه هاي حوادث را به نحوي بنويسد كه خواننده احساس كند رفتار شخصيتها رفتاري مطابق با زندگي واقعي است. اما همه ي اتفاقات صحنه ي دعوا، تعقيب و گريز؛ شكار و جنگ را نمي توان در داستان آورد. در غير اين صورت صحنه زير بار سنگين خودشف كُند پيش مي رود و فرو مي ريزد. نويسنده فقط جزئياتي را انتخاب و در داستان مي آورد كه حادثه را تصوير و خواننده را در پر كردن جاهاي خالي حادثه راهنمايي كند. با اين كار خواننده احساس مي كند حادثه كاملاً واقعي است.
مثال: شعله هاي آتش با انفجار، از پنجره ي بسته بيورن زد. بچه اي به گريه افتاد. مادرش داد زد: كمك!» لازم نيست نويسنده تكه شيشه هايي را كه در هوا چرخ مي خورد، رنگهايي را كه روي چارچوب پنجره پف كرده است و گرماي شديد را وصف كند و باز لزومي ندارد توضيح دهد كه كودك مي ترسد و مادرش وحشت كرده و نمي تواند بچه اش را نجات دهد. تجربه و تخيلِ خواننده خود، جاهاي خالي را پرخواهد كرد. و باز نبايد نويسنده در اتاق مشتعل حركت حوادث را متوقف كند تا تخت، دِراوِر، اسباب بازي ها، رنگ ديوارها و طرحِ فرش را توصيف كند. اين جزئيات از شدت و و حِدّت اوجگيري داستاني كه نويسنده مي خواهد خلق كند مي كاهد. به همين دليل بايد هنگام توصيفِ حركتِ پرشتاب حوادث، جزئيات را حذف كرد.
مثال: بچه تِلپي نزديكِ تكه اي از فرشِ مشتعل افتاد. مادرش او را چسبيد و از زمين كند. وقتي به طرف دربسته هجوم مي برد اسباب بازي ها زير پاهاش له شدند. زن از ميانِ صداي جلزجلز شعله هاي آتش ، صداي جيغ آژيري را شنيد. در حالي كه روي چوبهاي بلوط ايستاده بود و نفس نفس مي زد، التماس كنان گفت: «كمك! خدايا، زود باشيد!» عمل داستاني حادثه اي است كه عمداً مجزا مي شود و در كانونِِ توجه دقيق قرار مي گيرد. زبان نيز بايد واضح و دقيق باشد. در اين حالت جايِ چنداني برايِ تصوير پردازي نيست و فرصت بسيار كمي براي درون نگري يا بيان افكار و توضيحات عالمانه وجود دارد. خواننده نيز با تجربيات و خيلي شبيه تجربيات و تخيل نويسنده به وسط صحنه مي آيد جاي خالي تمام آن توضيحات احساسي يا ذهني را كه نويسنده براي حفظ سرعت داستان، از داستانِ خود حذف كرده، پر مي كند.
زاويه ي ديد چند لايه ي اول شخص رمانِ با زاويه ديدِ چند لايه ي اول شخص، ارائه ي طرح پيچيده و افشاي ادراك تيپهاي مختلف را نشان مي دهد. امّا نويسنده بايد با دقت و ماهرانه از اين شيوه استفاده كند، درغير اين صورت زاويه ي ديد، بر داستان تحميل يا احتمالاً خواننده گيج خواهد شد. داستان و طرح: وصيتنامه ي مردي ثروتمند را خانواده اش مي خواند. مرد براي هر يك از چهار فرزندش يك چهارم نقشه ي گنجي پنجاه ميليون دلاري را به ارث گذاشته است. امّا اگر آنها با هم به دنبالِ گنج نگردند، به اين پول گزاف دست نخواهند يافت. خطِ طرح داستان، به نحوه ي جستجوي آنها مي پردازد. در اينجا نويسنده از زاويه ديد اول شخص استفاده مي كند اما براي بازگويي داستانِ هر يك از برادرها، فصول و صحنه ها را تغيير مي دهد. آنها هر كدام داستان فعاليتهاي خود، اتفاقاتي را كه رخ مي دهد و داستان اتحاد، دشمنيها، حرص، شجاعت، وفاداري، خيانت، جاه طلبي و رفتار خشونت آميز خود راتعريف مي كنند و زاويه ديدهاي داستان دائماً تغيير مي كند.
اين شكل از رمان نويسي مشكل است ولي اگر نويسنده از عهده ي نوشتن آن برآيد، داستاني جذاب خلق كرده است. هنگامي كه نويسنده داستان را از زاويه ديد يكي از شخصيتها روايت مي كند، برخي يا همه ي شخصيتهاي اصلي ديگر، بايد در صحنه حضور داشته باشند. اما نويسنده طرح، روابط و حوادث داستان را از ديد همين شخصيت ارائه مي دهد. و سپس داستان را از زاويه ديد شخصيت ديگر بازگو مي كند ولي همان طرح و روابط را البته نه به شكل دفعه ي قبل، به نمايش مي گذارد. بدين معني كه داستان را اين بار كسي كه معيارها، اصول اخلاقي، احساسات و تمايلات متفاوتي دارد روايت مي كند. و سپس نويسنده زاويه ديد برادر سوم را با همان وضعيت و روابط مي كاود. اما خواننده بها اختلافهايي پي مي برد كه حتي خود شخصيتها از آن مطلع نيستند. در اين حالت خواننده بيش از شخصيتها مي داند. اگر چه هنوز اطلاعات نويسنده بيش از اوست. و باز خواننده نمي داند كه نويسنده طرح داستان را چگونه پي ريزي خواهد كرد. علاوه بر داستان اصلي شخصيتهاي منفرد، ايشان داستانهايي فرعي و مربوط به خود نيز دارند. بدين معني كه هر برادر جدا از داستاني كه به نقشه و گنج مربوط مي شود، داستاني خصوصي هم دارد. اين داستانها نيز متقابلاً خواننده را با زندگي و منافع شخصيتهاي ديگر و داستانهاي ثالثي آشنا مي كند.
بنابراين مي توان رمان را صرفاً روي زندگي چهار نفر متمركز كرد و رماني كوتاه نوشت. و يا رمانهايي دنباله دار و گسترده نوشته كه زندگي چهار نفر را كه درگير حوادث بي شمار و در مدت زماني طولاني از تاريخ هستند، در بر مي گيرد.
منبع: تبيان
|