گذر ايام و بالا رفتن سن شخصيتها اگر نويسنده تغييرات جسمي شخصيتها را نشان ندهد، خواننده گذر ايام را باور نخواهد كرد. داستان: داستان زندگي خانواده لانگ استريت از سال 1849 يعني هنگامي كه بورگارد 16 ساله است شروع ميشود. بورگارد پسري قد بلند و هيكل دار است و موهايي حنايي رنگ دارد. رمان، داستان سه نسل را بازگو ميكند و هنگام مرگ بورگارد و زماني كه دور و بر وي را سه نسل خانواده احاطه كردهاند، تمام ميشود.
اگر نويسنده بورگارد را در سن 89 سالگي و هنگامي كه در تشكي مخمل خوابيده تصوير كند و مثلا بنويسد كه صورتي نرم و تپل و موهايي حنايي رنگ داشت و هيكل دار بود، صحنه بار نمايشياش را به دليل غيرواقعي بودن از دست ميدهد. چون با اينكه معمولاً افراد كهنسال صورتي پرچين و چروك و هيكلي نحيف و سريتاس دارند، اما بورگارد تغييري نكرده است.
موقع نوشتن نبايد تغييرات جسمي ناشي از بالا رفتن سن افراد را ناديده گرفت. روند اين تغييرات بسيار كند و مثل مه نامرئي اما محسوس است. و نويسنده بايد محتاطانه و با گلچين كردن جزييات، آن را تصوير ميكند. نويسنده ميتواند اين تغييرات را به شكلي روايي ارائه و يا نشان دهد.
مثال (شكل روايي): بورگارد كم كم گذشت ايام را احساس ميكرد. 53 سالش بود. ديگر نميتوانست روي اسب بپرد و همچون باد به شهر بتازد. بايد سوار كالسكه زنش ميشد. كمكم نواري از موهاي خاكستري موهاي حنايي رنگ سرش را پس ميزد زير چشمانش را هلالي از گوشت پف كرده گرفته بود. و وقتي صحبت ميكرد، پوست كلفت و شل و ول زيرچانهاش ميجنبيد. ديگر مردم شهر به او گردان اردكي ميگفتند. نويسنده بايد تغييرات جسمي شخصيت را به طور منظم و با فواصل معين توصيف كند. اين تغييرات دال بر واقعي بودن شخصيت و مناسبات او همگام با گذشت زمان است. گاهي نويسنده بالا رفتن سن شخصيت را از طريق تاثير سن و سال برجسم او نشان ميدهد.
مثال (نشان دادن): يك شمالي خپله به دختر بورگارد متلك گفت. بورگارد كلاهش را از روي موهاي خاكسترياش برداشت و به صورت مرد زد و با صداي ضعيفي داد كشيد: «به دختر من توهين ميكني.» مرد خپله بورگارد را هل داد و گفت: «برو ببينم بابا پيري!» بورگارد توي گلهاي خيابان افتاد و گلها را از روي صورت پرچين و چروكش پاك كرد. يك شمالي خپله به دختر بورگارد متلك گفت. بورگارد كلاهش را از روي موهاي خاكسترياش برداشت و به صورت مرد زد و با صداي ضعيفي داد كشيد: «به دختر من توهين ميكني.» مرد خپله بورگارد را هل داد و گفت: «برو ببينم بابا پيري!»93- فصلهاي محوري
رماني با قطع متوسط (230 تا 340 صفحه چاپي) بايد حداقل پنج فصل محوري داشته باشد. مجموع صحنههاي فصل محوري تصويرگر بحراني قوي است و چرخشي در مسير حركت رمان ايجاد ميكند. ممكن است اين چرخش قابل پيشبيني يا غافلگير كننده باشد.
داستان: سه تن از كاركنان اداره حفاظت از منابع طبيعي مامور تحقيق درباره شركتهايي هستند كه بهطور غير قانوني مواد زائد سمي را انبار ميكنند. يكي از اين ماموران عاشق دختر رئيس اداره بومشناسي است. رمان به فصل سوم رسيده است. ماجراهاي عاشقانه پا به پاي فعاليتهاي خلافكاراني كه قوانين اداره محيط زيست را زيرپا ميگذارند و به طور غيرقانوني مواد سمي شركتهاي بزرگ را انبار ميكنند پيش ميرود. خلافكاران يكي از ماموران تحقيق را ميدزدند. شهرستاني با 7000 سكنه با باكتري كشندهاي، آلوده شده است. و اين، تا اينجا طرحي معمولي و كار است. اما براي اوجگيري عمل داستاني و شك و انتظار بايد از طريق ايجاد بحران، چرخشي در داستان به وجود بياوريم.
مثال (فصل محوري): رئيس اداره دستور ميدهد خبرنگاران را به جلسه پرسش و پاسخ دعوت كنند. وي قصد دارد به خبرنگاران بگويد كه خلافكاران مواد زائد كشنده را در 36 واگن باربري انبار كردهاند. و قرار است آنها را به منطقه متروكي از كشور ببرند. اما انبارداران مواد زائد صنعتي به او اخطار ميكنند كه اگر اين اطلاعات را افشا كند، دخترش را خواهند كشت. اما او كه آدم با شرافتي است، مرعوب اين حرفها نميشود. دوربينهاي تلويزيوني دارند آماده ميشوند تا حرفهاي او را براي مردم پخش كنند، كه ناگهان يك نفر جيغ ميكشد و به تير چراغ برق اشاره ميكند. و همه ميبينند كه جسد مردي را به سر تير چراغ برق آويختهاند. و مرد همان مامور تحقيقي است كه خلافكاران او را دزديده بودند. رمان اينك بر محور همين مسير جديد ميگردد. اگر رئيس اداره سكوت كند ولي به آن پي ببرند، شرافتش لكهدار و متهم به تباني با خلافكاران خواهد شد، اما در عوض دخترش زنده خواهد ماند. و اگر حرف بزند، دخترش ميميرد. دو مامور تحقيق ديگر اداره بايد در صدد انتقام گرفتن از قاتلان همكارشان برآيند. اينك رمان بر هر محوري كه نويسنده بخواهد ميچرخد. سه تن از كاركنان اداره حفاظت از منابع طبيعي مامور تحقيق درباره شركتهايي هستند كه بهطور غير قانوني مواد زائد سمي را انبار ميكنند. يكي از اين ماموران عاشق دختر رئيس اداره بومشناسي است.94- پيشبيني، شك و انتظار و غافلگيري
نويسنده بايد در همه داستانها تركيبي از سه فن: پيشبيني، شك و انتظار و غافلگيري را به كار گيرد. در غير اين صورت داستان تصنعي، ملالآور و يا گزارشي خواهد شد. به علاوه بايد از اين سه فن به ترتيب استفاده كرد. مثلا نميتوان ابتدا گرهگشايي غافلگيركننده كرد، سپس امكان پيشبيني را به وجود آورد و بعد شك و انتظار ايجاد كرد. بلكه بايد پيشبيني به شك و انتظار منجر شود و شك و انتظار نيز به گرهگشايي غافلگير كننده بينجامد.
پيشبيني بستگي به توانايي خواننده در پيشگويي نتيجه يك وضعيت دارد. به علاوه خواننده بايد براساس حقايقي كه در داستان مسلم و واقعي فرض شده، چيزي را پيشبيني كند. (مثلاً ميتوان پيشبيني كرد كه در فصلي توفان خيز، طوفان بيايد. و بايد اين پيشبيني درست از آب در آيد.)
مثال (خبر روزنامه): جسد زن معروفي به نام تلما وايندر در منطقه وايت چيل كشف شد. اين چهارمين بار است كه گلوي زني را با چاقوي جراحي ميبرند. خواننده ميداند كه جك دريپر نامي با پسر جك دريپر نامي يا قاتلي كه وانمود ميكند نامش جك دريپر است، دست به اين آدمكشيهاي جنونآميز ميزند. اما سربازرس تلاش ميكند تا او را بهدام بيندازد و همين باعث شك و انتظار ميشود. (جك قبل از دستگيري، چند زن ديگر را خواهد كشت؟ آيا جك همان كسي است كه سربازرس گمان ميكند؟) نويسنده، شخصيت، داستان و طرح را به نحوي ميآميزد تا به پيشبيني مشخص خواننده بينجامد. و براي ايجاد شك و انتظار، داستان را كش ميدهد و خواننده را به اشتباه مياندازد و گمراه نمايي ميكند. مثال: در داستان سه پزشك داريم كه مريض روانياند. آيا جك قبل از دستگيري، دختر سربازرس را خواهد كشت؟ و وقتي داستان به گرهگشايي اجتنابناپذيري ميانجامد خواننده غافلگير ميشود. مثال: جك دستگير نميشود، اما دختر سربازرس به موقع نجات پيدا ميكند. و بعد معلوم ميشود جك، يك زن يا خود سربازرس است. خواننده گذشته را مرور ميكند و در مييابد كه همه حقايق، سرنخها و حوادث دال بر منطقي بودن گرهگشايي است. و اگر چه وي حادثه را پيشبيني كرده است، اما گرهگشايي با پيش بيني خواننده جور در نميآيد. خواننده غافلگير ميشود، اما نااميد نميشود. پيشبيني و شك و انتظار رمان را به حركت در ميآورند و به نحوي قانع كننده آن را تمام ميكنند.
منبع: تبيان
|