رمان پر ماجرا و رمان غم انگيز بهتر است گاهي شكلي ادبي را از جو و زيان و روشنفكرانه اش خارج كنيم و به آن به عنوان امكاني براي خلق رمان بنگريم. به عنوان مثال مي توان تفاوت بين رمان غم انگيز (تراژدي) و رمان پرماجرا را از اين ديد بررسي و براي درك اين شكلها آنها را با هم مقايسه كرد. رمان پرماجرا و رمان غم انگيز هر دو، شخصيتهايي اصلي دارند كه در تقلاي بين مرگ زندگي هستند. شخصيت اصلي رمان پرماجرا مصيبت زده نيست. چون به طور ارادي درگير با ماجراهايي بيروني شده است. او آگاهانه با پليديهاي جهان پيرامون خود ستيز مي كند. ممكن است زندگي و مرگش براي خودش مصيبت بار باشد، اما خواننده فقط در ماجراهاي او شريك مي شود. باز احتمال دارد بميرد، اما پس از نابودي پليدي، خواهد مرد. اگر پليدي را شكست داد و زنده ماند، از او قدرداني مي كنند. به علاوه چون مي خواهد پليدي پيرامون خود را شكست دهد، قهرمان است نه مصيبت زده.
رمان پرماجرا: وكيلي حقه باز كه مي خواهد ارثيه ي متعلق به جفري كين را به وي نپردازد، او را به عنوان ديوانه به تيمارستان مي فرستد. جفري كين از تيمارستان فرار مي كند و وكيل را مي كشد. سپس مبارزه اي را براي كشتن همه ي وكلاي حقه باز آغاز مي كند. در رمان پرماجراي فوق، انگيزه جفري براي كشتن وكلا روشن است. و هرگونه اطلاعات دهي ديگر نويسنده در اين مورد، انگيزه ي اوليه ي او را بيشتر تبيين مي كند. انگيزه ي جفري هيچگاه تغيير نمي كند يا عميقتر نمي شود. او مبارزه را آگاهانه انتخاب كرده است. و لذت كه از كشتن آدمهاي به گمانش پليد، مي برد بيش از احساس گناه از انجام كاري پليد است. جفري سعي نمي كند جلوي خود را بگيرد. سعي او بر اين است تا همه ي وكلاي حقه باز جهان را نكشته، دستگير نشود. و در تمام مدتي كه او را تعقيب مي كنند، خواننده زيركي او را مي ستايد و به هيجان مي آيد. البته خواننده براي قربانيان بي گناه، دل مي سوزاند اما از ماجراها لذت مي برد. اما از آن سو، مايه ي شخصيت اصلي رمان غم انگيز، او را مجبور مي كند در حوادث جهان كه نابودش مي كند نقشي بر عهده گيرد. كشمكش او دروني و روحي است. گويي قدرتي جبري و وحشتناك او را به پيش مي راند و او سعي دارد بر آن مسلط شود ولي نمي تواند. خواننده از كارها (ماجراها) يي كه او ناگزير است انجام دهد بيزار است، ولي در كشمكش دروني اش با او مشاركت مي كند.
رمان غم انگيز: رابرت دورن تمايل شديدي نسبت به كشتن دختران بوري كه گوشواره ي الماس بدلي مي زنند دارد. رابرت مي داند كه اين كار عملي غيراخلاقي، غيرقانوني و خطرناك است، ولي با وجود اينكه مي خواهد از اين كار دست بكشد، نمي تواند. در رمان غم انگيز فوق، خواننده با رابرت دورن در تقلايش براي دست كشيدن از آدمكشي شريك مي شود. خواننده با اينكه شاهد آدمكشيهاي اوست، اما دلش براي وي مي سوزد. چون او چاره ي ديگري ندارد. خواننده با تمايل غيرقابل كنترل او احساس همدردي مي كند. (چون خود او نيز تمايلات اين چنيني، فراوان دارد.) قدرتي جبري و بي رحم روح رابرت را تسخير كرده است و بر او ستم مي كند. خواننده به حال قاتل بيش از قرباني گمنام تأسف مي خورد. خواننده قرباني را نمي شناسد، اما تمام توجهش به شخصيت صميمي و معذب رابرت است. وقتي رابرت در شهر دنبال قرباني ديگري مي گردد، خواننده با عذاب دروني اش آشناست و مي داند كه چگونه وي در جدال با جبر دروني خويش است. خواننده از رابرت درخواست مي كند كه: «نكن رابرت!» و اميدوار است كه اين بار او كسي را نكشد. اما از آن طرف جفري وكيل حقه باز ديگري را شكار مي كند تا بكشد، خواننده صرفاً از خود مي پرسد كه چگونه جفري مي تواند از دست پليس بگريزد. وقتي جفري آدمكشي مي كند عذاب دروني نمي كِشد وگرنه دست از آدمكشي برمي داشت. رابرت نمي تواند آدم نكشد اما جفري مي تواند. رابرت دائماً سعي مي كند بفهمد كه چرا مجبور است آدم بكشد. انگيزه هايش ثابت نيست؛ بلكه پيوسته عميقتر مي شود. داستان روح و ذهنش را به نمايش مي گذارد. او در جدال با پليدي است اما نيروي جبري در درون اوست. و فقط وقتي سرانجام به انگيزه هاي واقعي اش (نوع خاص جبر درواني اش) از طريق مكاشفه پي مي برد، نويسنده مي گذارد دستگير يا كشته شود. اگر چه به ضعف شخصيت خويش كه زندگي اش را مصيبت بار كرده است پي مي برد اما نمي تواند مانع نابودي خويش شود. خواننده به او عشق مي ورزد و برايش دل مي سوزاند. و اينها تفاوتهاي كلي بين رمان غم انگيز و رمان پرماجراست. با اين حال اين دو شباهتي اساسي نيز با يكديگر دارند. هر دو شخصيت اصلي بايد درست پس از سه چهارم از رمان شاهد تغيير شخصيت خود و نيز چرخش شديد حوادث باشند. در رمان پرماجرا جفري بايد ببيند كه زنگار تنفر از وكلاي حقه باز، كاملاً از دلش زدوده شده است و با خود عهد كند كه دست از كشتن آنها بر مي دارد. اما بعد باز نويسنده بايد وضعيت حيرت انگيز ديگري را به وجود بياورد تا جفري نتواند دست از آدمكشي بردارد:
مثال وكيل فاسدي كه در اين مدت مشغول بررسي و تعقيب كارهاي جفري بوده، پيش او مي رود و مدارك غيرقابل انكاري دال بر محكوميتش به او نشان مي دهد. و بعد پولي به عنوان حق السكوت مي خواهد. با اينكه جفري با خود عهد كرده كه ديگر كسي را نكشد، بايد با كشتن وكيل فاسد، مدارك جرمش را از او بگيرد. در رمان غم انگيز نيز رابرت بايد بر تمايلش نسبت به آدمكشي غلبه كند. سرانجام يك بار او بر جبر درونش براي كشتن يكي از قربانيانش كه زن جوان موبوري با گوشواره ي الماس بدلي بوده چيره مي شود. اما آرامش روحي اش زياد دوام نمي آورد. چرا كه معلوم مي شود آن چيرگي، موقتي بوده است. او بايد تا پاي مرگ بكشد و رنج ببرد.
مثال رابرت كه نوميدانه تلاش مي كرده از كشتن زنانِ جوانِ موبور با گوشواره ي الماس بدلي، دست بردارد، به مطب روانپزشك مي رود و دكتر او را تحت درمان خواب مصنوعي قرار مي دهد. رابرت يادش مي آيد كه خواهر جوانش كه دختر نوزده ساله ي موبور و شروري بوده و خوي آدمكشي داشته است، گوشواره هاي مادرش را مي دزدد و دستگير مي شود. و براي فرار از مجازات، چراغ روميزي برنجي را به سر مادرش مي كوبد. و مادرش وقتي از بيمارستان به خانه بر مي گردد، كاملاً فلج بوده است. رابرت مي فهمد كه از خواهرش متنفر بوده و دختران موبور را به جاي خواهرش مي كشته است. اما اكنون ديگر تمايلي به كشتن خواهرش ندارد. از قضا روانپزشك خود زني موبور است كه گوشواره ي الماس بدلي به گوشهايش زده است. رابرت نمي تواند جلوي خودش را بگيرد و او را نيز مي كشد. و بعد مي فهمد كه ديگر درمان ناپذير و قاتلي بي عقل است. به بام ساختمان بسيار بلندي مي رود و خود را از بالا پرت مي كند. اگر چه دل خواننده از عاقبت مصيبت بار رابرت به درد مي آيد. اما از آن طرف نيز خوشحال مي شود. چرا كه ديگر نيست تا همچنان دختران موبور را بكشد.
22- نثر سبكدار با اينكه رمان شكلي است كه نوشتنش نياز به مهارت و كار طاقت فرسا دارد اما انعطافهايي نيز برخوردار است. همه ي نويسندگان سعي مي كنند صاحب سبك شاعران غزلسرا شوند و نثرشان چنا والا باشد كه شاعران بزرگ در برابر آن همچنان سياه مشق نويساني فرتوت جلوه كنند. اما وقتي حرفه اي تر شدند، بر حس خود نمايي مسلط مي شوند. حرفه اي نويسي مقدمه ي معقول نويسي است. با اين حال گاهي نويسندگان مي توانند با احتياط و بدون حذف كاركرد با تضعيف نثرشان، از نثر فاخر به جاي نثر كاركردي (عادي) استفاده كنند.
مثال (نثر كاركردي) وقتي آقاي راجرز داد زد كه پل آدم احمق و بي لياقتي است، پل به دسته هاي صندلي چسبيد. به پيرمرد نگاه نكرد، از اين 3000000 دلار از حساب بانك مفقود شده بود شرمنده بود. مي خواست بعد از اينكه از شغل رياست دايره ي وام اخراجش كردند، بي سر و صدا خودكشي كند. نثر فوق، نثر برجسته اي نيست بلكه كاركردي است. و هدف آن نيز مطرح كردن وضعيت، طرز برخوردها و عملي احتمالي در آينده است. با اين حال گاهي صحنه سرشار از احساس و قدرت نمايشي است. و چنان قوي است كه نثر هنري را نيز بي آنكه ضعيف شود در خود حل مي كند.
داستان تدويني داستان تدويني يكي از مشكلترين اشكال داستان نويسي است، و نوشتن آن نياز به تسلط و تمركز و هوشي خاص در پيوند دادن داستانها، خط طرحها، خاطرات: رجوعهاي به گذشته و زاويه ديدهاي متفاوت دارد. در حقيقت شكلي از داستان است كه جدول معمايي از شخصيتها دارد و خواننده بايد آنها را به هم پيوند دهد.
اَثر تدويني: هر اثر ادبي مركبي كه در آن چندين عنصر كم و بيش ناهمگن با يكديگر تركيب شوند يا بياميزند و معمولاً روي يكديگر قرار گيرند يا قسمتي از همديگر را بپوشانند (فرهنگ نوين دانشگاهي و بستر).
منبع: تبيان
|