تاريخ و زمان
دوشنبه 24 ارديبهشت 1403  
  جستجو
  بازديدها
تعداد بازديد از سايت: 1063498
تعداد بازديد اين بخش: 11850
در امروز: 2159
اين بخش امروز: 4

  داستان
آموزش داستان نويسي 17

مبتكر باشيد
ابتكار در هر سطحي از نويسندگي مهم است. نويسنده ي بدون ابتكار، خيلي زود چنته اش از درك اشخاص و وضعيتها خالي مي شد، به تكرار مي افتد و اثرش ايستا و قابل پيش بيني مي شود.
ابتكار يعني توانايي نوشتن چيزي كه حاصل تجربيات شخصي نويسنده نيست؛ و به تصوير در آوردن اتفاقي كه نويسنده هرگز آن را تجربه نكرده است. نويسندگان حرفه اي نيز اذعان دارند كه اگر چه كسب اين توانايي ساده مي نمايد اما نويسنده به سختي مي تواند بفهمد كه آيا چيزي كه نوشته باور كردني است يانه و طبعاً اگر خودش چيزي كه نوشته باور نكند، اثرش غيرقابل چاپ است.
اگر نويسنده به پنج عنصر داستانهاي ابتكاري و مشروحه ي زيردست يابد، مي تواند تقريباً مطمئن باشد كه اثرش خواندني و قابل چاپ است.

1. آيا داستانش گيراست؟
2. آيا شخصيتهايش جذاب و با كشمكشهاي مختلفي درگيرند؟
3. آيا خط طرح خواننده را گاهگاهي مبهوت مي كند؟
4. آيا چيزي را كه خواننده مي داند، به نحوي بيان مي كند كه خواننده فكر كند قبلاً آن را در جايي نخوانده است؟
5. آيا خواننده را مجبور مي كند كه برخي از شخصيتها را حس كند و به آنها فكر كند و علاقه مند شود؟ 

اگر اين پنج عنصر در رماني وجود داشته باشد ديگر لازم نيست نويسنده به باورپذيري اثرش فكر كند، بلكه فقط بايد به نحو مناسبي بنويسد تا ديگران آن را باور كنند.
البته نويسنده براي نوشتن رمانش تضمينهايي هم دارد: ناشر، كه مي خواهد از قِبل اثر او پول درآورد و مردم، كه مي خواهند آن را بخوانند. خواننده به دليل وقتي كه براي خوانندگان اثر مي گذارد دوست دارد آنچه را كه مي خواند باور كند. به بيان ديگر، خوانندگان رمان نمي خرند تا آن را باور نكنند. 


يادداشتهايي درباره ي من راوي ذهني
نويسندگان بي تجربه اغلب به گمان اينكه من راوي ذهني، زاويه ديد ساده اي است از آن استفاده و داستان من راوي را دقيقاً همان گونه كه از زبان خودش جاري مي شود تعريف مي كنند. اما اگر نويسنده با برخي از اصول استفاده از زاويه ديد من راوي ذهني آشنا نباشد، ارزش و تأثير اثر را از بين مي برد.

الف. من راوي ذهني هميشه شخصيت اصلي است و حوادثي را كه براي خودش اتفاق افتاده است يا دارد اتفاق مي افتد، تعريف مي كند. ضمن اينكه صميمي است و بايد از كلمات و جملاتي استفاده كند كه به سابقه و وضعش بخورد، لحنش نيز تقريباً شبيه كسي است كه دارد اعتراف مي كند.

مثال: ده سالي را به خاطر اختلاس 4 ميليون دلار از سازمان بخت آزمايي كانزاس، در زندان فولسام گذراندم. همه پولها را صرف مهمانيهاي پرشور، ترياك و زنان كافه ها كرده بودم. وقتي زندانم تمام شد، از زندگي در شهر بزرگ مي ترسيدم. قراردادي با دير اوپن هارت در يوتا (Utah) بستم و با دستِ بدون دستكش، شروع به پرورش پيچكهاي گل كاغذي كردم.

ب. دغدغه ي اصلي من راوي ذهني در مواجه با شخصيتهاي ديگر بيشتر كشف و تجزيه وتحليل ذهن خودآگاه خودش است. و هنگامي كه بحراني عاطفي موجب مكاشفه ي دروني اش مي شود، پس از ذكر رويداد، معني مكاشفه را توضيح مي دهد. اما نمي تواند موقعي كه شخصيتش دارد تغيير مي كند، نحوه ي تغيير شخصيتش را توضيح دهد. چون به لحاظ عاطفي غرق در روند بحراني تغيير شخصيت خوش است. و چون موقع رخ دادن اين تغيير، كسي آن را توضيح نمي دهد، به نظر ناگهاني مي آيد. اما پس از اينكه شخصيت تغيير كرد، من راوي بايد برخي از مراحل تغيير شخصيتش را شرح دهد. و اين بر تغيير شخصيت وي صحه مي گذارد.

مثال:با گوني پر از بذر پيچكهاي گل كاغذي دير را ترك كردم. مي خواستم در سرتاسر آمريكا از آن پيچكها بكارم. به دستانم نگاه كردم و دوباره يكه خوردم. زگيلها و دملهاي سرطان مانند دستم خوب شده بود. بايد سه ماه قبل كه داشتم پيش از عبادت شامگاهي كمي از مشروبهاي دزدي مراسم عشاي رباني را مي نوشيدم و ديدم دملها و زگيلهاي روي دستم خوب شده، به خاصيت دارويي برگ پيچكهاي گل كاغذي پي مي بردم. نمي دانستم چه چيز دستم را خوب كرده است. و اين چيز مسلماً شراب عشاي رباني نبود.

ج. من راوي ذهني همزمان نمي تواند احساس و فكر كند. احساسات و افكار، هر كدام كاربردهاي متفاوتي دارند. احساس باعث مي شود كه من راوي ذهني بلافاصله از خود واكنش نشان دهد.

مثال: بيل را در زمين سنگلاخ فرو كردم: در اين خاك مزخرف! خيار هم عمل نمي آيد.
افكار شخصيت هنگامي بيان مي شود كه من راوي ذهني سعي مي كند با جمع بندي، احساسات قبلي اش را معني كند.
نويسندگان بي تجربه اغلب به گمان اينكه من راوي ذهني، زاويه ديد ساده اي است از آن استفاده و داستان من راوي را دقيقاً همان گونه كه از زبان خودش جاري مي شود تعريف مي كنند. اما اگر نويسنده با برخي از اصول استفاده از زاويه ديد من راوي ذهني آشنا نباشد، ارزش و تأثير اثر را از بين مي برد.


مثال:معني ندارد آدم از دست خاك عصباني بشود. خاك كه شعور ندارد. از قصدي كه سعي نمي كند كاري كند تا نشود در آن پيچك كاشت. من هم اين زمين را براي اينكه مال دولت نبود انتخاب كردم. اما بايد مي فهميدم كه اين زمين رايگان، مزخرف است.

د. نويسندگاني كه مي خواهند رماني با زاويه ديد من راوي ذهني بنويسند از يك چيز نهي شده اند. نويسندگان بي تجربه اغلب وسوسه مي شوند تا با صحبت مستقيم با خواننده، كاري كنند تا وي بيشتر در داستان غرق شود، كه اين شيوه اي غلط و به منزله ي مداخله در داستان است.

مثال: مأموريت من براي كاشت پيچكهاي گل كاغذي در سرتاسر امريكا داشت شكست مي خورد. اگر شما هم كمرتان از ورم مفاصل (آرتروز) خم شده بود چه مي كرديد؟ آيا باز هم در سرما و گرما و هنگام وزش باد، كار مي كرديد؟ استراحت نمي كرديد؟ آيا انسان بودن گناه است؟

هـ. اگر رويدادهاي رمان من راوي ذهني در دو يا بيش از دو سال اتفاق بيفتد، شخصيت بايد تغيير جسماني اش را نيز افشا كند.

مثال: آفتاب كم كم موهايم را سفيد مي كرد. و در اثر راهپيمايي از ايالتي به ايالت ديگر و حمل گونه ي بذرهاي پيچك، 15 كيلو، وزن كم كرده بودم. و بازوي دست راستم كلفت تر از بازوي دست چپم شده بود.
با اشاره به تغييرهاي جسماني، خواننده گذشت زمان و نيز تغيير را بيشتر باور مي كند. 


قهرمان در برابر وضعيت
قهرمان (زن يا مرد) بايد از قوه ي ابتكار و تخيل برخوردار و هويتي مستقل داشته باشد. و براي تغيير وضعيت و خروج از بحران، وابسته به اشخاص ديگر نباشد.
قهرمان هرگز نبايد دقيقاً به هدف و خواسته ي اوليه اش دست يابد. رمان را درگيريها، موانع و غيرممكن ها پيش مي برد. شخصيتها بايد تا حدودي مثل موشان كوري كه در راه پرپيچ و خمي گرفتار شده اند، خط طرحشان را بگيرند. و پيش بروند و به در بازي كه به اتاق بسته اي راه دارد برسند؛ دري كه فقط فردي ورزيده مي تواند از اتاق راهي به بيرون بيابد.

داستان: شركت حمل و نقلي به تعصب معروف است براي اولين بار راننده ي زني به نام ولما را استخدام مي كند تا با كاميون مواد نيتروگليسرين را به مونتانا ببرد. مواد منفجره را بايد هميشه خنك نگه دارند، اما تابستان و هوا داغ.
اگر ولما به راحتي به مونتانا برسد، داستان، داستان سستي است. خيلي از زنها مي توانند كاميون برانند. ولما بايد براي دستيابي به موفقيت، با مخاطرات و موانع غافلگير كننده و مهمي مواجه شود. و اگر بخواهيم داستاني پيچيده بنويسيم، بايد با چيزي در كشمكش باشد.

مثال: بايد كاميون چند بار خراب و از جاده هاي چاله، چوله دار با شيبهاي تند منحرف شود، ترمزش از كار بيفتد و جايي توقف كند تا به قربانيان تصادمي كمك كند، اما ماشين ربايي، او را به گروگان بگيرد. و بعد از اينكه از دست او خلاص شد، جوانهاي ماجراجو كاميون او را بدزدند، اما كاميون در الوين دست انداز جاده منفجر شود.
در اين داستان يا رمان عنصر وضعيت محيط، شرور است. و اگر در اين بين، آدمهاي شروري نيز در صحنه ظاهر شوند بايد حاصل بسط شرايط واقعي محيط باشند و ولما بايد فقط موقعي كه اين آدمها در داستان ظاهر مي شوند، به آنها بپردازد. البته شايد قبلاً راجع به آنها به او هشدار هم داده باشند، اما او نمي تواند دقيقاً و در وقت مشخصي منتظر ديدن آنها باشد.
به علاوه ولما بايد بترسد، مردد و نااميد شود. قهرمان، آدم از هر نظر كامل نيست. قهرمانان (زن يا مرد) نيز اگرچه افراد خاصي هستند، اما مثل همه ي انسانها، طبعاً، نقايصي دارند. اما خاص هستند چون اين نقايص هرگز باعث نابودي آنها نمي شود (نويسنده بايد بگذارد ولما در عمل اين نكته را ثابت كند). 

منبع: تبيان


تعداد بازديد اين صفحه: 149
خانه | بازگشت | ksguest (ksguest)

طراحی، پیاده سازی و اجرا توسط شبکه ملی مدارس ایران ( رشد )

www.roshd.ir Powered By Sigma ITID.