جمله دو صفحه اي هستند كساني كه هنوز بالقوه نويسنده اند چون توان غلبه بر موانعي را كه قوانين ساخته و پرداخته ي صورتگرايان (فورماليست ها) برايشان ايجاد كرده، ندارند. آنها نمي توانند آن سوي قوانين را نيز بنگرند تا فن داستان نويسي بياموزند. باري، اگر ايشان نتوانند بر دل مشغولي هميشگي شان در نوشتن جملات دقيق و رعايت كامل دستور زبان فائق آيند هيچ گاه نخواهند توانست استعداد و مهارت خود را چنان كه بايد، آزادانه به كار گيرند و بنويسند. براي خلاصي از اين موانع سنتي، مي توانيد از اين تمرين استفاده كنيد: جمله اي يك صفحه اي بنويسيد و در آن تا حد امكان، فنون مختلف داستان نويسي را (همچون گفتگونويسي، استفاده از جزئيات، تحليل شخصيت، حادثه و موقعيت پردازي و غيره) به كار گيريد؛ سپس آن را بسط داده، تبديل به جمله اي دو صفحه اي كنيد.
مثال: گِرگ هلمان دانشگاه ويسكانسن را رها كرد تا پاي ماشين بافت تصاوير كار كند، چون مي خواست نخ كتان درجه يك را لمس و با اشتياق كلاف ها را در بشكه هاي گود پودر فرو و لذت پهن كردن كلاف ها را روي سطح غلتان ماشين پرداخت، احساس كند اما نامزدش مورين به او گفت: «دوست ندارم شوهرم بافنده باشد، مردم چه مي گويند؟» و عصبانيت او، روياهايش را نقش بر آب كرد؛ اگر چه قبلاً مي دانست كه او زن بلند پروازي است و دوست دارد شوهرش رئيس دانشكده شود و درباره كار پردرد سر شكوفا كردن استعداد دانشجويان عقب افتاده، كتاب بنويسد، اما او تصميم گرفت به جاي رها كردن كار مورد علاقه اش، از خير نامزدش بگذرد و او را ترك كرد و اشك چنان در چشمانش جمع شده بود و چنان همه جا را تار مي ديد كه وقتي وارد بانك شد تا از حسابش پول بردارد متوجه نشد كه مردم كف بانك دراز كشيده اند و چهار مرد تنومند كه نقاب اسكي به صورت زده اند، مي خواهند از بانك سرقت كنند؛ و يكي از دزدان كه فكر كرده بود گرگ پليس است، گلوله اي به دستي كه وي با آن با ماشين بافت تصوير كار مي كرد شليك كرد و گرگ از وحشت، به گريه افتاد چون كي حاضر است آدمي را استخدام كند كه... پس از اينكه موفق شديد جمله اي دو صفحه اي بنويسيد و در آن، ضمن حفظ وضوح، تداوم، رواني و پيشروي صحنه، موقعيت را نيز خوب طرح كرديد، جمله اي سه صفحه اي بنويسيد.
در صورت موفقيت در اين كار، ديگر بر موانع سفت و سخت صورت گرايان كه سدي در برابر بيان آزادانه خويشتنتان بود فائق آمده ايد و اينك مي توانيد به جمله اي چهار صفحه اي بپردازيد...106- خود بزرگ بيني ضروري
نويسنده ها آدمي هايي عادي نيستند: آنها زندگي دروني عادي ندارند. اگر نويسنده همواره خود بزرگ بين نباشد، نمي تواند به نوشتن ادامه دهد. وي بايد به رغم تمام شواهد و دلايل، معتقد باشد كه اگر رمانش را به اتمام نرساند، جامعه خسارت جبران ناپذيري خواهد ديد.
به علاوه با نويسنده بي كتاب دائماً برخوردهاي غيرمنطقي مي شود و براي وي موانع غيرمنصفانه مي تراشند. هيچ كس به او اعتماد ندارد، حرف هايش را باور نمي كنند و به او احترام نمي گذارند. در واقع او تا كتابي منتشر نكند، نويسنده نيست! خانواده اش نيز از بلند پروازي هاي نامطمئن و حرفه عجيب او مي ترسند. و او بدون اينكه دستمزدي دريافت كند يا از مزاياي فرعي، حمايت اتحاديه يا امنيت اجتماعي برخوردار باشد، مثل همه زحمت كشان و عوامل اجرايي ساعت هاي طولاني سخت كار مي كند. به اين ترتيب اگر نويسنده خود بزرگ بين و متعصب نباشد، توان مقابله با مخاطرات و دلسرد شدن ها را ندارد. به علاوه وي حتي اگر هم از آثار نويسنده اي خوشش مي آيد، بايد با عصبانيت از او انتقاد كند و مثلاً دائماً بگويد: «كارش مزخرف بود!»، «چرند بود!» و «چطوري اين آت آشغال ها را چاپ مي كنند؟» و بايد مطمئن باشد كه اثري بهتر از او خلق خواهد كرد.
زمان گريز زدن رمان جا برايِ بسياري از ساختارهاي ابتكاري دارد. امّا نويسنده فقط بايد موقعي كه احساس مي كند رمان خواننده را كاملاً مجذوب كرده و عدول ابتكاري از شكل هميشگي، وي را از خواندن باز نمي دارد، از آن استفاده كند. در حقيقت گاهي اوقات نويسنده فكر مي كند كه گريزي كوتاه از لحظه حال داستان، برغناي صحنه مي افزايد: صحنه: سال 65 ميلادي است. دو سناتور رومي در نزديكي تپه جلجتا قدم مي زنند. يكي از سناتورها به سمت جنوب اشاره مي كند و مي گويد: «روي همين تپه من شاهد مرگ آن مرد متعصب بودم. اسمش چه بود؟ فراموش كردم.» سناتور ديگر مي گويد: «عيسي، نجار فقيري بود. مجبورش كردند چوبي را كه بالاي آن مرد، حمل كند.»
در اين لحظه نويسنده مي تواند گريزي بزند و روايت تاريخي جالبي را در داستان بياورد. چون اين روايت بخشي از صحنه است: مثال: كسي نوع صليبي كه مسيح را بر آن مصلوب كردند، ثبت نكرده بود. و كسي نمي دانست آيا اين صليب به شكل تي (T) است يا به علاوه (+). به نظر برخي وقتي خداوند به حزقيال نبي دستور داد روي پيشاني اهالي اورشليم علامت تاو يا همان تي (T)، بگذارند، قبلاً نوع صليبي كه بايد از آن استفاده مي كردند، پيش بيني شده بود. و براي ساختن اين صليب، تيتولس را روي پِتيبولم گذاشتند و با چهار ميخ چوب ها را به هم متصل كردند.
اين بخش از تاريخ نه تنها بر داستان تحميل نمي شود بلكه بر غناي صحنه آن مي افزايد. به علاوه استفاده از اصطلاحات لاتين، بر زمان داستان و نحوه صحبت مردم در آن زمان صحه مي گذارد.هنگام تحليل شخصيت ها نيز مي توان از همين فن استفاده كرد: مثال: ملني احساساتش را ناخواسته بر زبان آورد و گفت: «دوستت دارم سيدني، امّا به ات اعتماد ندارم» و برگشت. از شدت عصبانيت نمي توانست حرف بزند. ملني از نواده دزد دريايي: استرايپ بئرد كه در درياها سرگردان بود و كشتي هاي تجاري را شكار مي كرد بود و به نظر سيدني ذاتاً جاني. پانزده سالش بود كه به دير پيوست تا روحش را از زنگار بدنامي دزدي هاي اعقابش تطهير كند، اما نتوانسته بود. البته استفاده از اين فن بايد توأم با حسن انتخاب و زمان بندي دقيق باشد.
درهم بافتن سه داستان هنگامي كه قرار است در رمان سه داستان مجزا بسط پيدا كند، بايد طوري داستان ها به موازات هم پيش بروند كه به نظر برسد هر سه، همزمان رخ مي دهند. در غير اين صورت خواننده حس مي كند كه هر يك از داستان ها به نوبت در رمان اتفاق مي افتد. داستان ها: سه برادر به كار فروش ماشين هاي دست دوم مي پردازند. چارلي دائم الخمر، ارني معتقد به انسانيت و گري آدم حقه بازي است. هر كدام از برادرها داستاني خاص خود دارند كه ارتباطي به كار فروشندگي آنها ندارد. اما در ضمن با هم بر سر نحوه اداره فروشگاه درگيري شديد دارند.
سه گلدان را روي ميز، پيش خود مجسم كنيد. در اين گلدان ها پيچك هاي بزرگي است كه به سرعت رشد مي كنند. برگ پيچك ها به طرف بالا رشد مي كند اما پيچك هاي بلند، به طرف بيرون رشد مي كنند. و بعد ضمن اينكه برگ هاي پيچك ها، بزرگ و بزرگ تر مي شوند، كم كم پيچك ها دور همديگر مي پيچند. در اين حالت با اينكه گياهان هريك هويت مستقلي دارند، از همديگر جدا نيستند. چرا كه پيچك ها آنها را به هم پيوند داده اند و انگار با هم رشد مي كنند.
رماني كه سه (يا پنج) داستان جداگانه دارد بايد به همين ترتيب بسط يابد. يعني هر سه داستان ضمن اينكه جداگانه تصوير مي شوند، با داستان هاي ديگر پيوند داشته باشند. اين پيچك ها وقتي به هم گره مي خورند كه هنگامي كه برادرها از هم جدا هستند، هر يك با احساسات و افكارش، برادران ديگر را در زندگي اش وارد كند. و طبعاً وقتي همه برادران در يك صحنه و با هم هستند، تأثير هر يك بر زندگي ديگري مشخص است.
مثال: وقتي نويسنده دارد داستان ارني را بازگو مي كند و برادران وي پيش او نيستند، ارني بايد به برادرانش و تأثير آنها بر زندگي اش فكر كند. با اين كار او داستان زندگي آنها را در داستان زندگي خود مي گنجاند. چارلي و گري هم بايد همين كار را بكنند و داستان ارني را در داستان هاي زندگي خود بگنجانند. برادران وقتي با هم نيستند در فكر همديگر هستند و همين ثابت مي كند كه زندگي هر يك بر زندگي ديگري تأثير دارد. داستان هاي آنها فقط به اين علت كه برادرند و در يك رمان هستند، كاملاً به هم گره نخورده است، بلكه زندگي آنها بسط مي يابد و به زندگي ديگري تأثير مي گذارد. آنها سه زندگي جداگانه دارند اما سه داستان مجزا از هم ندارند. داستان هاي آنها به هم گره خورده است طوري كه گويي داستان ها همزمان اتفاق مي افتند.
منبع: تبيان
|