فصل بندي فصل در حقيقت جداسازي موكد دو قسمت از رمان از هم است و داستان را از يك مكان و زمان به مكان و زمان ديگري ميبرد. فاصلهگذاري (در حد يك سطر، بين دو قسمت از صفحهاي واحد) نيز همينكار را انجام ميدهد اما با تاكيدي كمتر؛ چرا كه دو قسمت داستان را به نحوي اساسي از هم جدا نميكند. اگر نويسنده بخواهد پنج سال از رمان را حذف كند، فصل بندي، مقبولتر از فاصلهگذاري است. چه، در اين صورت خواننده مجبور ميشود ورق بزند يا به صفحه بعد نگاه كند و اين يعني تغيير بصري كامل. امّا فاصله گذاري بين دو صحنهاي كه پنجسال با هم اختلاف زماني دارند، دو صحنه را كاملاً از يكديگر جدا نميكند. در اين حالت جدا سازي موكد نيست و قدرت نمايشي قسمت اول، از اين فاصله عبور ميكند. بهترين موقع استفاده از فاصلهگذاري زماني است كه بخواهيم دو صحنه را ضرورتاً و به نحوي از هم جدا كنيم كه در مسير جريان نوشته و استمرار عمل داستاني وقفه نيفتد. لازم نيست فقط وقتي كه ميخواهيم فاصله زماني طولاني را حذف كنيم، از فصلبندي استفاده كنيم؛ گاهي ممكن است اختلاف زماني بين دو فصل فقط سه دقيقه باشد. اما اين نوع فصل بندي را هنگامي به كار ميگيريم كه بخواهيم بر تغيير مسير داستان تاكيد و وضعيت جديدي را آغاز كنيم.
مثال: قطار مسافربري نميتواند متوقف شود و با سرعت به طرف ايستگاهي كه قطار ديگري در آنجا توقف كرده، ميرود. تصادم حتمي است. همه مسافران هراسان و وحشتزدهاند. اگر نويسنده بخواهد بگذارد هر شخصيتي در قطار داستان خودش را تعريف كند، به هر شخصيتي با استفاده از تعداد زيادي فاصلهگذاري سريع، مدت كوتاهي ميپردازد و بعد به سراغ شخصيت ديگري ميرود. و اين تعويض سريع شخصيتها و تغيير سريع داستان با سرعت قطار هماهنگ است. اما اگر نويسنده بخواهد زمان و مكان را تغيير دهد، ابتدا با رساندن قطار به يك سربالايي نسبتاً تند، از سرعت قطار ميكاهد و سپس براي اينكه نشان دهد سرپرست ايستگاه و گروههاي امداد پزشكي چه ميكنند، فصل را تغيير ميدهد. و بعد وقتي صحنه (فصل جديد) تمام شد با استفاده از فاصلهگذاري، دوباره سراغ قطار ميرود و كارهايي را كه مردم با دستپاچگي بيشتري در قطار انجام ميدهند شرح ميدهد.
سخنراني طولاني خواندن صحبتهاي مفصل يك شخصيت بسيار خسته كننده است و از بار نمايشي داستان ميكاهد. چرا كه سخنراني بسيار طولاني شخصيت در نظر خواننده مانند كلماتي مكتوب است.
مثال: نامزد رياست جمهوري مشغول سخنراني براي اجتماعي از مخالفانش است. او در دو انتخابات گذشته شكست خورده است و اين آخرين فرصت اوست. بايد پنج وعده انتخاباتي را در ميان مردم جا بيندازد و نيز اجتماع را طرفدار خود كند. اگر اين بار شكست بخورد حزب او را طرد خواهد كرد و به عنوان يك دائم الخمر حيات سياسياش خاتمه خواهد يافت. خواننده با اينكه مجبور است سخنراني كامل را عيناً بخواند امّا در واقع صحبتها را نميشنود بلكه نثري مكتوب را ميخواند. به علاوه در اين حالت واقعيتي مادي: اجتماع مردم، محو ميشود. نويسنده براي خلق الگوي سخنراني درست، مسائل سياسي را به نحوي صريح و يكنواخت از زبان سخنران بيان ميكند و عناصر شخصيت و موقعيت را براي مدتي طولاني كنار ميگذارد و باز نويسنده نميتواند از كانون توجهي سيار استفاده كند و در سالن سخنراني بچرخد و اتفاقاتي را كه گوشه و كنار روي ميدهد در داستان بياورد. از طرفي نميتواند تاثير سخنراني را بر روي شنوندگان نيز نشان دهد. اما ميتواند با استفاده از جملات معترضه، پنج وعده انتخاباتي را در بين مطالب بگنجاند و در ضمن از نوشتن سخنراني مفصل و خسته كننده نيز اجتناب كند. ابتدا ميتواند با ذكر چند سطر از سخنراني، مشخص كند كه كسي مشغول سخنراني است و بعد سخنراني را به شكل گفتگو در آورد و حرفهاي سخنران را بيان كند. ميتواند يكي از وعدهها را در سخنراني بياورد و وعده ديگر را با توصيف سخنراني، ارائه دهد (شرح وضعيت).
مثال: «خانمها، آقايان! من در برابر هيبت وظيفه سنگين روي پا ايستاندن ملت- كه از وضع اقتصادي به زانو در آمده- با قامتي افراشته و در دژ امنيت احساس كوچكي ميكنم. زمان، زمان وحدت ما...» هزاران صورت پيش رويش را به شكلي محو ميديد. وقتي گفت كه اولين اقدام مترقياش متوقف كردن تمام برنامههاي رفاهي بخش خصوصي و تاسيس كارگاههايي براي شهروندان تنگدست است، فكر كرد: «هنوز مجذوب نشدهاند.» از پشت سرصداي تقي تقي شنيد. مدير مبارزه انتخاباتياش داشت علامت ميداد كه با تاني صحبت نكند و تندتر حرف بزند. «... و ميدانيد كه من طرفدار سنتهاي قانون اساسي هستم: خانواده، تقدس، احترام به مقام مادر و همه آن اصولي كه در دامن مادر زحمتكشم آموختم...» نمايندهاي از زنان داد زد: «آفرين ساموئل!» و بعد ديد كه چند نفر دارند مشروب مينوشند و بطري مشروب را دست به دست ميچرخانند. فكر كرد: «خدايا چطور ميتوانم سريعاً مجذوبشان كنم.» داد زد: «امريكا يعني يكي براي همه و همه براي يكي.» احساس كرد بعضيها تازه ميخواهند گوش كنند. مشتهايش را در هوا تكان داد و وعده داد كه با مخالفان آشوب طلب همچون جانيان خائن رفتار خواهد كرد. احساس نيرو و قدرت كرد. عدهاي برخاستند و كف زدند. با مشت روي ميز كوبيد. حس كرد همچون سلحشوران راه حق است. «... اينك زمان مناسب فرا رسيده است و نبايد فرصت را از دست داد. يا با اتكاي به خود به اوج عزت دست خواهيم يافت يا در لجنزار ميانه حالي فرو خواهيم رفت. خلع سلاح عمومي ديگر موضع سياسي قابل اجرايي نيست...» بايد اين شيوه را بارها ادامه داد تا بتوان پنج وعده سياسي را لابلاي مطالب گنجاند. از صحنه بايد علاوه بر بيان سخنراني، براي كاوش در شخصيت سخنران و نشان دادن فشار روحي موقعيت خرد كننده او نيز استفاده كرد. نويسنده ميتواند با استفاده از شرح وضعيتهاي متعدد، تاثيري نمايشي نيز ايجاد كند. و براي اين كار ميتواند مستمعين، افراد جايگاه ويژه، واكنش مخالفان سخنران و حتي مزدوري را كه آمده تا سخنران را موقع صحبت درباره آخرين وعدهاش ترور كند، توصيف كند. همه اين اتفاقها موقع سخنراني شخصيت رخ ميدهد. اگر سخنراني توام با بيان رفتار انساني، شرح موقعيت، تشديد روابط و اوجگيري درگيري بود، آنگاه جزئي از كل حوادث صحنه است.
در انتظار جواب ناشر اعصاب خردكنترين زمان زندگي نويسنده موقعي است كه رمانش را براي ناشري ميفرستد و منتظر جواب ميشود. در اين هنگام تخيل و خلاقيتش عذابش ميدهد و اضطراب و افسردگي مانند ميخهاي زنگزدهاي است كه با چكش بر مغزش ميكوبند. نويسنده دائم فكر ميكند كه رمانش را به دلايل متعدد رد ميكنند و اگر يك ماه بگذرد و جوابي به او ندهند دچار دغدغه ذهني ديگري ميشود: حتماً دستنويس رمانش را اداره پست گم كرده. آنگاه ديوانهوار پرس وجو ميكند و وقتي مطمئن ميشود كه دستنويس رمان به دست ناشر رسيده است، دوباره شروع به دليل تراشيهاي احمقانه ميكند: «حتماً رمان بدي است و نميخواهند مرا برنجانند»، «يكي آن حرف مرا گوش كرده و ناشران اسم مرا در فهرست سياه خودشان گذاشتهاند»، «حتماً رمان جلوتر از زمان خودش است»، «حتماً رمان از زمان عقب است»، «حتماً از جوهر نامرئي استفاده كردهام و صفحات دستنويس دوباره سفيد شده» و ... اما هيچوقت نويسنده فكر نميكند كه رمانش عالي است و ناشر نه تنها آن را با غرور به عنوان «آخرين كشف ادبي» دست به دست ميچرخاند، بلكه دارد در مورد مبلغ پيش پرداخت به نويسنده نيز تصميم ميگيرد. تنها راه موثر براي احتراز از اين نوع اضطراب و افسردگي، نوشتن رماني جديد است. با اين كار آنقدر فكرمان به اثر جديد مشغول ميشود كه تمام نگرانيمان بابت رماني كه قبلاً نوشتهايم از بين ميرود. حرفه نويسندگي در تنها رمان نويسنده خلاصه نميشود. چرا كه او قرار است عمري به اين حرفه مشغول باشد. نويسنده ضمن اينكه درباه فنون حرفهاش مطالعه ميكند، بايد درباره زندگي خودش و اعماق پنهان روحش نيز به بررسي و مطالعه بپردازد. و بايد بداند كه همواره ترسهاي خيالي بيش از ترسهاي واقعي آدمي را متوحش ميكند. و وقتي رمانش را براي چاپ پيش ناشري فرستاد، هيچ راهي براي فهميدن اينكه با رمانش چه ميكنند نيست. نويسنده نبايد نوشتن رمان جديدش را تا مشخص شدن وضع انتشار رمان قبلياش به عقب بيندازد. شايد اين كار ماهها طول بكشد. نبايد چند ماه را با حالتي افسرده و مضطرب تلف كرد، بلكه بايد اين مدت را با نوشتن رماني جديد پشتسر گذاشت.
منبع: تبيان
|