نويسنده بازاري و نويسنده هنرمند نويسنده مهارتي دارد و شغلش نويسندگي است و از خود نيز آثاري به جاي مي گذارد. اما ممكن است برخي او را در زمان حياتش " بازاري نويس " و بعضي ديگر " هنرمند " بدانند. ولي اين قضاوت ها سطحي و موقتي است. هنوز هنرمند و بازاري نويس را دقيقاً تعريف نكرده اند. اين دو واژه بيانگر ارزيابي موقت معدودي از منتقدان يا « تاريخ ادبيات نويساني » است كه معيارهاي دانشگاهي را با الك سلايق شخصي غربال مي كنند. در واقع اين برچسب ها فرضيات گيج كننده اي بيش نيست و پرونده نويسنده همواره در دادگاه عمومي تحت بررسي است. به علاوه نويسنده نبايد عمداً سعي كند به اصطلاح اثر هنري، يا بنجل و بازاري خلق كند. چون سليقه عمومي در اين مورد دائماً تغيير مي كند. بسياري از آثاري كه هم اينك به نظر بسياري هنري است، در حقيقت اثر بنجل و عالي اي است كه با زيركي تمام نوشته شده است و بالعكس. داستايفسكي تندتند، سردستي و با آن حال بد، براي روزنامه ها داستان مي نوشت تا قرض هاي قمار بازي اش را بپردازد، اما بعدها آثار بازاري اش تبديل به آثار هنري شد. پس نويسنده نبايد به اثرش به دليل اينكه بابت آن پول مي گيرد يا براي شهرت مي نويسد، برچسب بازاري بزند.
سطرهاي چشمك زن محتواي داستان را نبايد فداي اختصار كرد. به عبارت ديگر نبايد سطرهاي كليدي داستان را آنقدر مختصر و مبهم نوشت كه وقتي خواننده پلك هايش را به هم مي زند، نخوانده از آن رد شود. بايد ذهن را كاملاً بر داستان متمركز كرد و جاندار نوشت تا حوادث، احساس يا قصد شخصيت به ياد خواننده بماند.
مثال: جان از پنجره آشپزخانه به بيرون نگاه كرد. ابرها دور خورشيد پيچيده بودند. فكر كرد فرماندار را مي كشد. پرنده قرمز خوش رنگي روي شاخه درخت نشسته بود. از پنجره دولا شد و با چشماني نيمه باز نگاه كرد. مطمئن بود كه پرنده، سينه سرخ است. تا به حال چنين پرنده اي نديده بود. اگر خواننده موقع خواندن سطر «فكر كرد فرماندار را مي كشد» پلك هايش را به هم بزند، احتمال دارد اين جمله را نبيند. به علاوه اين سطر بسيار گذراست و در بين جزييات عادي داستان، مخفي شده است. اين نوع جمله نويسي ظريف نويسي يا رمزنويسي نيست. در حقيقت نويسنده با اين كار اطلاعات ناقصي به خواننده مي دهد. به همين جهت اگر جان بخواهد در صحنه هاي بعد فرماندار را بكشد، خواننده يكه مي خورد. و از خود مي پرسد جان كي تصميم گرفت فرماندار را بكشد؟
نويسنده بايد حتماً حادثه، فكر، احساس يا انگيزه مهمي را كه جزئي از وضعيت يا خط طرح داستان است، در داستان بياورد. و صرفاً به اشاره اي به آن بسنده يا درباره آن سكوت نكند. البته گاهي بايد مختصر نوشت. مثلاً مي توان به نحوي ظريف به مصالح پيش پا افتاده پرداخت.
مثال: جان محكم لب ميز آشپزخانه را گرفت و چاقوي تيز نان بري را از نظر گذراند. مي توانست موقع كشتن فرماندار، از آن چاقو استفاده كند. يواشكي به حمام فرماندار مي رفت و منتظر مي ماند. فرماندار هميشه دست هاي گناه آلودش را در آنجا مي شست. وقتي فرماندار دولا مي شد و به دستانش صابون مي زد، چاقو را به پشتش فرو مي كرد و آنقدر نگه مي داشت تا سرود ملي به صدا در آيد. آن گاه چاقو را بيرون مي كشيد و مي گريخت.
امكان ندارد خواننده بتواند در يك چشم به هم زدن، از اين سطور و تصميم شخصيت سرسري بگذرد. تك تك سطرهاي متن با يكديگر ارتباطي منسجم دارند و اگر خواننده يك سطر را نبيند، سطر بعدي توجه او را جلب و متوجه محتواي داستان خواهد كرد.
از پنج حس خود استفاده كنيد توصيف هايتان را محدود به وصف چيزهاي ديدني (يكي از پنج حس خود) نكنيد. افكار و احساسات شخصيت ها فقط با ديدن برانگيخته نمي شود. مثال (حس بينايي): زن زيبا بود. / مرد خوشگل بود. / خانه سفيد و تو سري خورده، در دوره تاريك مثل يك كپه برف بود. شخصيت ها با تمام حواس خود در برابر واقعيات واكنش نشان مي دهند.
مثال: از فرانك فاصله گرفت. بدن فرانك بوي پرتقال فاسد شده مي داد (حس بويايي). / به صداي باد كه به درختان شلاق مي زد گوش داد (حس شنوايي). / سر پسرك پر از كثافت و پشه بود (حس لامسه). / نوشيدني مزه آب مي داد (حس چشايي).
به علاوه نويسنده بايد هنگام خلق جهان مادي پيرامون شخصيت نيز از پنج حس خود استفاده كند. در اين صورت مكان مسطح پيرامون شخصيت تبديل به محيطي چند بعدي خواهد شد. محيط مسطح فقط يك سطح دارد اما مكان چند بعدي، سطوح گوناگون، و عمق دارد.
با به كارگيري پنج حس، شخصيت ها نيز مفصل تر توصيف و جذاب تر مي شوند و بيشتر در ياد مي مانند. اگر شخصيت اصلي شما بلند قد و هيكلدار باشد، طبعاً همچنان هيكلدار و قد بلند نيز مي ماند اما وقتي لازم باشد كه دائم به هيكل و قد او اشاره كنيد، توصيف هاي تكراري شما خواننده را خسته مي كند. اما نويسنده مي تواند با استفاده از پنج حس، شخصيت ها را توصيف يا در حقيقت شخصيت پردازي نيز بكند.
مثال: پيرزن پشت ميز چوب بلوط كتابخانه نشسته بود و با ذره بين، زندگي نامه لينگكن را مي خواند. كلمات را كه لمس مي كرد دستانش- كه رگ هايش معلوم بود- مي لرزيد. عطر پودر نرم كننده صورتش را بو مي كرد. و دائم روژلب تيره رنگش را كه مزه شاتوت مي داد، مي ليسيد. نخودي خنديد و گفت: «خداي من، اي ناقلا چه كارهاي زشتي مي كرده.» صدايش مثل خرش خرش ناخن هاي موش، روي تخته سنگ بود.
چون خواننده بيشتر به حس بينايي اش متكي است متوجه استفاده هاي مكرر نويسنده از پنج حس نمي شود، به همين جهت نويسنده واقعيت را غني تر و بهتر عرضه مي كند.
توصيف يك جا و توصيف تكه تكه نويسنده نبايد هنگام معرفي شخصيت ها مهم داستان، به توصيف يك جا از شخصيت اتكا و فكر كند كه اين توصيف دائماً در ذهن خواننده مي ماند. چرا كه حافظه خواننده خالي نيست تا تمام توصيف هاي شخصيت را به ذهن بسپارد و حفظ كند. با اين حال تأثير توصيف يك جا بيش از توصيف تكه تكه است.
توصيف يك جا ارائه اطلاعات جامع درباره جسم، نگرش، سن، سابقه، شغل و غيره شخصيت در يك بند (پاراگراف) نسبتاً طولاني، به خواننده است.
مثال: هاروي مردي تنومند با شانه هاي افتاده بود. سي سالش بود و از مشي سياسي اش دلزده شده بود. پرونده دبيرستانش نشان مي داد كه نمره بهره هوشي اش 78 است. موهاي خاكستري اش كم كم روي موهاي سياه و فردارش سايه مي انداخت و سرخرگ هاي دماغ و گونه هايش معلوم بود. از غذا خوردن در ملا عام بدش مي آمد، چون هميشه رشته هاي گوشت، لاي دندان هايش گير مي كرد. براي همين هم هميشه يك بسته خلال دندان همراهش بود.
نويسندگان بي تجربه تصور مي كنند كه اين گونه توصيف هاي، يك جا و يكباره، تا آخر رمان در ذهن خواننده مي ماند. در صورتي كه توصيف اوليه و حتي جاندار شخصيت، بعد از بيست صفحه كم كم از ذهن خواننده محو مي شود. اگر نويسنده مي خواهد توصيف جاندارش از شخصيت در ذهن خواننده بماند، بايد به طور متناوب توصيف قبلي اش را با توصيف هايي تازه زنده كند.
اما نويسنده هنگام توصيف تكه تكه هر بار در يك جمله اطلاعاتي درباره شخصيت به خواننده مي دهد. مثلاً مي نويسد: «هاردي مردي تنومند با شانه هايي افتاده بود.» بعد يك صفحه از صحنه را مي نويسد و سپس دوباره اطلاعاتي تازه به خواننده مي دهد: «هاروي سي سالش بود و از مشي سياسي اش دلزده شده بود.» و سپس مجدداً شش بند بعد، مي نويسد: «پرونده دبيرستانش نشان مي داد كه نمره بهره هوشي اش 78 است.» نويسنده به همين ترتيب كل توصيف شخصيت را تكه تكه در چهار صفحه به روي كاغذ مي آورد.
اما در اين حالت، خواننده صبر نمي كند تا توصيف هاي پراكنده نويسنده را جمع آوري و شخصيتي زنده خلق كند، بلكه بدون آنكه تصويري واقعي و چند بعدي از توصيف هاي تكه تكه شخصيت در ذهنش شكل بگيرد، به خواندن ادامه مي دهد و پيش مي رود.
استفاده از تصاوير خيال براي رعايت اختصار و غني تر كردن اثر تصاوير خيال نوشته را غني تر مي كنند. براي بعضي از نويسنده ها استفاده از استعاره و تشبيه مثل بچه گربه اي كه پنجول هايش را ليس مي زند، طبيعي است. اما برخي از نويسنده ها هم با تامل و برنامه ريزي ماهرانه از اين تصاوير استفاده مي كنند. اگر چه بسياري نيز ارزش تصاوير را ناديده مي گيرند. در حالي كه مي توان به جاي استفاده از جزئيات ملال آور و تصنعي، تصاوير را به كار گرفت و از زبان بهره كافي برد و آن را غني تر كرد. به طور كلي تصاوير را مي توان به دو دسته تقسيم كرد: تصوير جسماني شخصيت و تصوير كلي حال و هوا. مثال (تصوير جسماني شخصيت): مثل فنري كه ناگهان باز شود از تخت پريد (تشبيه)؛ يا فنري بود كه يكباره از تخت پايين مي پريد (استعاره). در مثال هاي بالا نويسنده هنگام پايين آمدن شخصيت از تحت، به جاي استفاده از جزييات چون دست ها، پاها و بدن، از تشبيه و استعاره استفاده و تصاوير نيز حالت كلي شخصيت را مشخص مي كنند: شخصيت به سرعت از تخت پايين مي آيد.
خواننده بايد تصاوير را به راحتي درك كند. اگر آنها را زياد كش دهيم يا بسيار مفصل باشند، خواننده بايد براي درك غناي داستان يا جزيياتي كه تصاوير به جاي آنها نشسته اند تقلاي زيادي كند.
تصاوير بسيار طولاني، حوادث و شخصيت پردازي را تحت الشعاع قرار مي دهند و تصاوير بسيار هنرمندانه چشم ها را خيره مي كنند، طوري كه گويي بر نثر تحميل شده اند يا نويسنده خواسته خودي نشان دهد. تصاوير بايد همراه نثر حركت كنند و به جاي آنكه چيزي از آن بكاهند بر غناي آن بيفزايند.
منبع: تبيان
|