ترجيح بند، تركيب بند: ترجيعبند به شعري مي گويند كه مشتمل بر چند بند (اغلب چند غزل) است. اين چند بند، همگي بر يك وزن بوده اما قافيههاي متفاوت دارند. بين هر يك از اين دو بند، يك بيت ثابت آورده ميشود. اين بيت نيز بر وزن ساير ابيات است، اما قافيهاش با هر دو بند قبلي و بعدياش متفاوت است. ميان اين بيت ِ ترجيع، و آخرين بيت از هر بند، ارتباط معنايي وجود دارد. در صورتي كه بيت ِ ترجيع ثابت نباشد و هر بار تغيير كند، به شعر، "تركيببند" ميگويند. يعني ترجيع بند به چند بخش يا بند تقسيم مي شود كه هر كدام از آن ها در وزن با بندهاي ديگر مشترك است اما از لحاظ قافيه با آن ها يكي نيست. در پايان هر بند بيتي تكرار مي شود كه با آن بندها در وزن مساوي ولي در قافيه متفاوت است كه به آن "بيت برگردان " يا "واسطةالعقد" گويند. ترجيع بند معمولا داراي وحدت موضوعي است، يعني يك مطلب واحد درآن طرح و توصيف مي شود. اگردر پايان هربند، آن تك بيت (بيت برگردان) تكرار نشود و تغيير كند، آن گاه اين قالب شعري را تركيب بند مي خوانند. ترجيع بند هاتف اصفهاني (اقليم عشق )مشهورترين شعر اين قالب شعري است . محتشم كاشاني نيز از مشهورترين گويندگان تركيب بند است .
سعدي در ترجيع بند خود مي گويد: اي زلف تو، هرخمي كمندي چشمت به كرشمه ،چشم بندي مخرام بدين صفت مبادا كزچشم بدت رسد گزندي اي آينه ايمني كه ناگاه در تو رسد آه درد مندي ياچهره بپوش يا بسوزان بر روي چو آتشت سپندي ديوانه عشقت اي پري روي عاقل نشود به هيچ پندي تلخ است دهان عيش ازصبر اي تنگ شكر ، بيار قندي ... بنشينم و صبر پيش گيرم دنباله ي كار خويش گيرم دردا كه به لب رسيده جانم آوخ كه ز دست شد عنانم كس ديد چو من ضعيف هرگز كز هستي خويش درگمانم پروانه ام اوفتان و خيزان يكباره بسوز و وارهانم گرلطف كني بجاي اينم ور جوركني سزاي آنم جز نقش تو نيست درضميرم جز نام تو نيست بر زبانم گرتلخ كني به دوري ام عيش يادت چو شكركند دهانم ... بنشينم و صبر پيش گيرم دنباله ي كار خويش گيرم
ترخيم: ترخيم در اصطلاح بلاغت نوعي حذف است كه به موجب آن حرفي يا حروفي از انتهاي كلمه بيافتد. براي نمونه حذف همزه از آخر كلمهي "بيضاء" يا حذف حرف "ت" از كلمهي "طريقت" در اين بيت: صوفي ابنالوقت باشد اي رفيق / نيست فردا گفتن از شرط طريق (مولوي) اين صناعت در شعر به طور وسيعي به كار ميرود. در انگليسي در اين زمينه ميتوان به عنوان مثال كاربرد curio به جاي curiosity، cinema به جاي cinematograph، و runni" به جاي running را ذكر كرد.
تريلوژي: تريلوژي (trilogy) به اثر سهگانهاي مي گويند كه روي هم داستان دنبالهداري را تشكيل ميدهد و افسانه يا اسطورهي كاملي را در بر دارد. تراژدي سهتايي در جشنهاي مذهبي اجرا ميشده است. "اُورست" اثر اشيل (سده پنجم ق.م) به ترين نمونهي تراژدي سهتايي است كه سرگذشت آگامنون و اُورست را به طور كامل در بر ميگيرد.
تشبيه عكس: دل من چون دهن تنگ بتان / دهن تنگ بتان چون دل من اين بيت "تشبيه عكس" دارد. تشبيه عكس آن است كه دو طرف تشبيه را به يكديگر مانند كنند. نمونهي ديگر اين صنعت را در بيت زير ميبينيم: ز سم سواران و گرد سپاه / زمين ماه روي و زمين روي ماه (عنصري) بلاغيون ايراني و اسلامي اغلب متفقالقولند كه هر چه اختلاف ميان دو طرف تشبيه بيشتر باشد، آن تشبيه زيباتر است، زيرا نشان ميدهد كه شاعر نسبت به دقايق طبيعت پيرامون خود حساستر بوده است
تشبيه مشزوط: تشبيه مشروط آن است كه در تشبيه شرطي قرار دهند و چيزي را با شرط به چيزي مانند كنند، براي نمونه: اگر موري سخن گويد و گر موئي ميان دارد / من آن مور سخن گويم، من آن مويم كه جان دارد
تشبيه مطلق: تشبيه مطلق آن است كه چيزي را به چيزي بدون قيد وشرط تشبيه كنند (مشبه و مشبه به و ادات تشبيه و وجه شبه را بياورند)، مانند: پيچيدن افعي به كمندت ماند آتش به سنان ديو بندت ماند انديشه به رفتن سمندت ماند خورشيد به همت بلندت ماند
تشخيص: تشخيص (personification)، كه به آن انسانوارگي و جاندارانگاري و آدمگونگي نيز گفته ميشود، آن است كه گوينده عناصر بيجان يا امور ذهني را به رفتاري آدميوار بيارايد. براي نمونه در اين بيت: بر لشگر زمستان، نوروز نامدار / كردهست راي تاختن و قصد كارزار شاعر در اين بيت با نسبت دادن حالاتي چون "راي تاختن" و "قصد كارزار" به نوروز ، آن را همچون انسان تصوير كرده است. تشخيص، تقريبا يكي از گونههاي استعاره است. اين كه ميگوييم تقريبا به اين علت است كه تشخيص نيز مانند استعاره تنها يكي از چهار جزء مشبه، مشبهٌبه، ادات تشبيه، وجه شبه را دارد. با اين تفاوت كه در استعاره 3 جزء حذف ميشوند و تنها مشبهٌبه باقي ميماند، در حالي كه در تشخيص تنها مشبه باقي ميماند. ضمن اينكه در تشخيص الزاما بايد از مشبه رفتاري انساني سر بزند.
تشبيب: تشبيب (يا همان نسيب و يا تغزل): تشبيب در لغت به معناي ياد ايام جواني كردن است در اصطلاح، تشبيب مقدمه اي در مدح معشوق و توصيف زيبايي هاي طبيعت و وصف مجلس بزم و از اين قبيل است. گفته مي شود اين بخش همانست كه بعدها به صورت مستقل به غزل تبديل مي گردد.
تعريض: تعريض در اصطلاح علم بيان از اقسام كنايه است كه موصوف آن ذكر شده باشد. اين گونه كنايه بيتي است شناخته و زبانزد كه به هنگام سخن گفتن با كسي بر زبان آورند و آن چه را كه نمي خواهند آشكارا و پوست كنده با او در ميان نهند، بدين شيوه، در پرده با او بگويند. براي نمونه اگر ابيات زير را براي كسي كه دچار خودپسندي و لاف زني است بخوانند، تعريض به كار برده اند: نه هر كه چهره برافروخت دلبري داند نه هر كه آينه سازد سكندري داند نه هر كه طرف كله كژ نهاد و تند نشست كلاهداري و آيين سروري داند هزار نكته باريكتر ز مو اينجاست نه هر كه سر بتراشد قلندري داند
تغزل: تفاوت تغزل با غزل عبارت است از: الف) تغزل وحدت موضوعي دارد و در آن اغلب يك امر توصيفي يا عشقي به صورتي پيوسته بيان مي شود. حال آن كه در غزل بيش تر ابيات، دست كم به ظاهر، َ ربطي به هم ندارند. ب) عشق مطرح در تغزل هميشه مادي و زميني است و معشوق داراي حقيقت اجتماعي است. اما در غزل، عشق اغلب معنوي و آسماني است. ج) در تغزل اغلب وصال و شادي و شادكامي مطرح است. اما در غزل بيش تر از هجران و فراق و اندوه سخن مي رود. د) قهرمان تغزل عاشق و قهرمان غزل معشوق است. ه) تغزل نوعي رئاليسم سطحي است. غزل به ظاهر ضد رئاليستي است، اما در باطن رئاليستي به شمار مي آيد. و) تغزل داراي سطح لفظي است اما غزل علاوه بر آن داراي سطح معنايي نيز هست. بدين معني كه با دانستن لغات، ابيات تغزل قابل فهم است. ليكن در غزل علاوه بر معناي ظاهري يك معناي باطني نيز وجود دارد كه اغلب مقصود شاعر نيز آن است. ز) تغزل عقل گرا و غزل عشق گراست. ح) زبان تغزل به سبك خراساني و زبان غزل به سبك عراقي است.
تنسيق الصفات: تنسيق در لغت به معني منظم و داراي نظم و ترتيب است و تنسيق الصفات درعلم بديع آن است كه شاعر صفات كسي را به توالي ذكر كند. تنسيق الصفات در صورتي آرايه محسوب مي شود كه شمار صفت ها بيش از دو باشد. براي نمونه: لعبتان داري به طبع اندر ز معني هاي بكر / ماه وش، بر جيش رخ، ناهيد دل، خورشيد سان و: كينه توز و ديده دوز و خصم سوز و رزم ساز / شير جوش و درع پوش و سخت كوش و كاردان و: دست حاجت چو بري پيش خداوندي بر / كه كريم است و رحيم است و غفور است و ودود و: چيست اين سقف بلند ساده بسيار نقش / زين معما، هيچ دانا در جهان آگاه نيست و: نورت از مهر، لطفت از ناهيد / برت از ابر، جودت از كهسار
تنه اصلي قصيده: تنه اصلي قصيده آن بخش از قصيده است كه شاعر در آن به مدح ممدوح مي پردازد و با اغراق او را به صورت يك قهرمان حماسي و موجودي مافوق طبيعي كه اعمال محيرالعقولي انجام داده است، توصيف مي كند.
منبع: تبيان
|