استتباع : در علم بديع، استتباع به سخني در مدح يا ذم كسي گفته مي شود كه در آن سخن، شاعر صفتي از ممدوح يا مذموم را به گونه اي بيان كند كه در ضمن توضيح آن، صفت ديگري هم از او گفته شود، مانند: از آن به طلعت زيباش روي اهل دل است / كه نيست روي دل الا به سوي يزدانش (ربّاني)
استثنا : استثناء به صنعتي ميگويند كه با آوردن يكي از الفاظ استثناء (مانند مگر، به جز، الا و غيره) و سخني كه در پي آن ميآيد، بر لطف سخن پيشين و تمامي آن افزوده گردد. مانند: كس از فتنه در پارس ديگر نشان / نبيند مگر قامت مهوشان (سعدي)
استعاره : استعاره به معني عاريه خواستن ِ لغتي است به جاي لغتي ديگر. زيرا شاعر در استعاره، واژهاي را به دليل مشابهت به جاي واژهي ديگري به كار ميبرد. اگر از جملهي تشبيهي، "مشبه" و "وجه شبه" و "ادات تشبيه" ( به علم بيان نگاه كنيد) را حذف كنيم به گونه اي كه تنها "مشبه به" باقي بماند، به اين مشبهٌبه استعاره ميگويند. استعاره در حقيقت تشبيه فشرده است. يعني تشبيه را آنقدر خلاصه و فشرده ميكنيم تا فقط مشبهٌبه از آن باقي بماند. هنگامي كه ميگوييم «خورشيد همانند گلي زرد بر باغ آسمان جلوهگر است». خورشيد را به گل زرد تشبيه كردهايم. در تشبيه، دستكم مشبه و مشبهٌبه بايد حضور داشته باشند و در اين جا هم خورشيد كه مشبه است وجود دارد و هم گل زرد كه مشبهٌبه است. اما وقتي ميگوييم: هزاران نرگس از چرخ جهانگرد/فرو شد تا برآمد يك گل زرد مشبه (خورشيد) را نيز حذف كردهايم و تنها مشبهٌبه (گل زرد) را باقي گذاشتهايم، لذا در اين بيت، گلزرد استعاره از خورشيد است. به واسطهي همين حذف مشبه. درك استعاره اغلب دشوارتر از درك تشبيه است.
استعاره مرده : استعارهي مرده به استعارهاي گفته ميشود كه به سبب كاربرد مدام، رسانگي و برجستگي خود را از دست داده است. مانند "كمان" كه در وصف ابروي يار گفتهاند و يا "سرو" كه در وصف قد و بالاي بلند گفتهاند. يعني از اين قسم استعاره آنقدر استفاده شده است كه شنونده يا خواننده، ديگر كمتر توجهي به مستعار و مستعارمنه آن ميكند. در عين حال، در بسياري موارد وقتي زمينهي زباني اين گونه استعاره تغيير ميكند، استعارهي مرده بار ديگر تشخص و تازگي مييابد. براي نمونه عبارت "grey cat in the night" گربهي خاكستري در شب( كه در انگليسي استعارهاي مرده به شمار مي آيد) هنگام ترجمه به فارسي، تازگي و حيات دوباره مييابد.اسم صوت : اسم صوت لفظي است مركب كه اغلب از طبيعت گرفته شده و خود بيانگر صداهايي از قبيل صوت خاص انسان يا حيوان، صوت راندن و يا خواندن حيوانات و صوت به هم خوردن چيزي به چيز ديگر است، مانند: هنّ و هنّ، مِنّ و مِنّ، ميو ميو، شالاپ شولوپ، خش و خش و ...
اضراب : اضراب (epanorthosis) در لغت به معني روي گردانيدن و رخ تافتن است و در علم بديع آن است كه گوينده كلام خود را كه در مدح يا هجو يا غير آن است به حرف اضراب (بل، بلكه) عطف كند. حرف اضراب يا اعتراض سبب ابطال يا تصحيح يا تشريح جمله ي قبل از خود مي شود. براي مثال: اي ميوه دل من لا، بل دل/وي آرزوي جانم لا، بل جان در مصراع اول و دوم حرف عطف "بل" عبارت هاي قبل از خود را تصحيح كرده اند. همچنين در: "نبود دندان لا، بل چراغ تابان بود" شاعر با استفاده از حرف عطف بل، جمله ي اول را تصحيح و باطل كرده است.
افسانه ي تمثيلي : افسانه ي تمثيلي نوعي افسانه و قصه است كه مي تواند منظوم يا منثور باشد و شخصيت هاي اصلي آن ممكن است از بين خدايان ، موجودات انساني، حيوانات و حتي اشياء بي جان برگزيده شود. در اين گونه افسانه، موجودات مطابق با خصلت طبيعي خود رفتار مي كنند و تنها تفاوتي كه با وضعيت واقعي خود دارند آن است كه به زبان انسان سخن مي گويند و در نهايت نكته اي اخلاقي را بيان مي كنند.از اين رو افسانه ي تمثيلي را حكايت اخلاقي هم ناميده اند. در ادبيات فارسي، نخستين افسانه تمثيلي شعر "درخت آسوريك" به زبان پهلوي است كه شرح مناظره ي يك درخت و يك بز است. حكايات كليله و دمنه كه اصل آن هندي است نيز مجموعه قصه هايي به زبان حيوانات است و از جمله نمونه هاي افسانه هاي تمثيلي در ادبيات فارسي به شمار مي آيد. از ديگر نمونه هاي معاصر شعر "گوهر و اشك" (پروين اعتصامي) و شعر "روباه و كلاغ" (ايرج ميرزا) را مي توان نام برد كه شعر اخير با بيت زير آغاز مي شود: كلاغي به شاخي شده جايگير / به منقار بگرفته قدري پنير در اين قصه، روباه حيله گر به انگيزه ي صاحب شدن قالب پنيري كه كلاغ به دست آورده است، شروع به تعريف و تمجيد از زيبايي قد و بالا و پر و بال او مي كند و در آخر، آرزو مي كند صداي كلاغ هم به زيبايي ظاهرش باشد. كلاغ ساده لوح و زود باور دهان باز مي كند تا آواز بخواند كه قالب پنير از منقارش فرو مي افتد و ... در ادبيات غرب ، نخستين مجموعه ي افسانه هاي تمثيلي را به "ازوپ" يوناني نسبت داده اند. بعدها "فدروس" و "بايروس" افسانه هاي تمثيلي ديگري خلق كردند. يكي ديگر از مشهورترين نمونه هاي افسانه هاي تمثيلي "قلعه حيوانات" نوشتهي "جورج اورول" است كه طنزي است سياسي در قالب افسانه ي تمثيلي.
اقوا : اقوا يكي از عيب هاي قافيه است. هر گاه در هجاي قافيهي صامت + مصوت + صامت، همساني ِ مصوتها رعايت نشود، مثل قافيه شدن tar با ver در كلمات معطر و مجاور.
انگارش : انگارش در اصطلاح نقد ادبي، واقعي پنداشتن جريان داستان از سوي خواننده و تماشاگر است. در اين حالت، خواننده يا تماشاگر چنان تحت تأثير دنياي داستان قرار ميگيرد كه با وجود علم به فرضي بودن رويدادها، خود را در تجربيات حسي و عاطفي داستان سهيم مييابد و بر اين توهم كه گويي همه چيز براي خودش رخ ميدهد، گردن مينهد.
منبع: تبيان
|