شخصيتهاي فدايي رمانهاي پرماجرا مهيج بايد دو يا چند شخصيت فدايي داشته باشند. اما نويسنده تا وقتي نخواهد آنها را از بين ببرد، اهميت خاصي به آنها نمي دهد. اين شخصيتها افراد مهمي نيستند: راننده ها، جاسوسهاي دو جانبه، منشيهايي كه ضمناً معشوقه هم هستند، همدستهاي تبهكاران، پليسهاي متقلب و غيره. نويسنده فقط زماني نكات مهمي راجع به آنها افشا مي كند كه موقع كشته شدنشان باشد.
مثال: انترن بيمارستان از نزولخواران پول قرض مي كند و مخارج تحصيلات پزشكي اش را مي پردازد. و نزولخواران به جاي گرفتن بهره ي گزاف پولشان، او را مجبور مي كنند كه از بيمارستان مواد مخدر كش برود. انترن اطلاعاتي در باره ي نوعي از مواد مخدر جمع آوري مي كند كه اگر افشا شود همه ي آنها را زنداني مي كنند. به همين دليل هم مي ترسد. شخصيت فدايي كمك به طرح مي كند نه داستان. وي آزمايشگاه قهرمان يا نقطه ضعف شخصيت مخوف تبهكار است. اما وقتي قهرمان سعي مي كند از او اطلاعاتي بگيرد يا شخص تبهكار مي خواهد او را براي هميشه ساكت كند، كشته مي شود. برخي از شخصيتهاي فدايي خود بايد جنگجو و آدمكش قهاري باشند و قهرمان با شكست دادن آنها، لياقتش را به اثبات برساند. اگر شخص تبهكار شخصيت فدايي را به مقابله با قهرمان وادارد، شخصيت فدايي كشته مي شود. و شخص تبهكار مجبور مي شود به حيله ي ديگري متوسل شود و اين، طرح خطي را پيش مي برد. نويسنده بايد درست قبل از صحنه ي مرگ شخصيت فدايي – زندگينامه ي او (انترن) را به اختصار در داستان بياورد. در واقع تنها جايي كه وي بايد مدت كوتاهي به شخصيت فدايي بها و اهميت بدهد، همين جاست. مثلاً نكاتي همچون كوشش وي براي دكتر شدن، اميدش به كسب مقامي در جامعه و نقشه اش براي ازدواج با زني ثروتمند را ذكر كند. اگر انترن خود آدمكش يا جنگجوست، بهتر است نويسنده تاريخچه اي از تجاربش و فهرست قتلهايش را نيز در داستان بياورد. در غير اين صورت مرگ او چيزي بر قدر و منزلت شخصيت قهرمان نمي افزايد. شخصيت فدايي فقط موقع مردن اهميت پيدا مي كند. وقتي قهرمان شخصيت فدايي را تعقيب مي كند شك و انتظار طرح زيادتر مي شود. مواجهه با شخصيت فدايي و كشتن وي ساختاري است كه طرح بر محور آن، در مداري از پيش تعيين شده مي گردد. در صورتي كه قهرمان اطلاعات لازم را از شخصيت فدايي بگيرد، طرح در يك جهت مي چرخد اما اگر شخص تبهكار شخصيت فدايي را قبل از افشاي اطلاعات بكشد، طرح در جهتي ديگر مي چرخد. شخصيتهاي فدايي افراد مفيدند، ولي فقط يك بار اهميت پيدا مي كنند. نويسنده بايد درست قبل از صحنه ي مرگ شخصيت فدايي – زندگينامه ي او (انترن) را به اختصار در داستان بياورد. در واقع تنها جايي كه وي بايد مدت كوتاهي به شخصيت فدايي بها و اهميت بدهد، همين جاست.76- واقعي جلوه دادن داستان نبايد بگذاريد چيزي كه باور نمي كنيد مانع نوشتن چيزي كه ديگران باور مي كنند بشود. داستان فقط تأثيري واقعي به وجود مي آورد ولي آينه با رونوشت واقعيت نيست. اگر خواننده بخواهد واقعيتي ناب بخواند، به جاي خواندن داستان، گزارشهاي اقتصادي مي خواند. مسلماً هيچكس باور نمي كند كه سه تفنگدار از همه ي آن جنگهاي تن به تن با شمشير، جان سالم به در برده باشند و وكيلي به نام پري مي سن هميشه در دادگاه پيروز شده و جيمز باند واقعاً جهان را از نابودي كامل نجات داده باشد. همه ي داستانها، تخيلي و يكي بود يكي نبود هستند. اما اين حقيقت كه ادبيات داستاني بر اخلاق و آرمانهاي مردم جهان اثر گذاشته است ثابت مي كند كه خوانندگان با وجود اينكه حوادث و شخصيتهاي داستاني را راست و واقعي نمي دانند، داستانهاي ابداعي را جدي مي گيرند. به همين دليل هم حس باورپذيري نويسنده نبايد مانع كار وي شود. باور كردن نوشته ي خود با اعتقاد به نوشته فرق دارد. لازم نيست ابداعات خود را باور كنيد بلكه صرفاً بايد آن را ماهرانه بنويسيد.
مثال (رمان كوتاه باور نكردني): گروهي از حيوانات مختلف مزرعه مشغول بحث درباره ي وضعيت جامعه و نوع بشر هستند. برخي از حيوانات شوخ طبع و برخي جدي هستند. و اين داستان بلند، همان مزرعه ي حيوانات جورج اورول است.
مثال (يك رمان): نهنگي يك پاي ناخداي شكارچي نهنگ را قطع كرده است. به همين جهت هم تمام دلمشغولي ناخدا، نابود كردن نهنگ است. اما هنگام تعقيب آن، كشتي، كاركنان آن و جان خود را از دست مي دهد. و اين همان رمان كلاسيك امريكايي: موبي ديك (نهنگ سفيد) اثر هرمان ملويل است. براي نوشتن رمان يا داستان كوتاه بايد ابداعگر بود. اگر نويسنده نتواند صحنه و موقعيتي را ابداع كند، بايد تظاهر كند كه مي تواند و صحنه و موقعيت خاص خود را ابداع كند.
روايت جريان سيال ذهن گاهي نويسنده در فواصلي از رمان شيوه ها و شگردهاي مرسوم اطلاعات دهي را موقتاً به حالت تعليق در مي آورد؛ كه به اين فواصل، فواصل تعليقي مي گويند. در اين موقع، حالت شخصيتها براي مدتي غير طبيعي و غيرعادي است؛ مثل موقعي كه مست هستند يا داروي خواب آور يا نئشه آور مصرف كرده اند و يا موقعي كه جنون زده، غمگين، ترسان، عاشق، در رؤيا، از چيزي متنفر يا متوحش هستند. در اين لحظات غيرعادي، موقتاً شخصيت طرح داستان را در حالت تعليق (ساكن) نگه مي دارد تا ضمير خود آگاه او را افشا كند. به اين معني كه شخصيت كاري جز بيان ضمير خودآگاهش انجام نمي دهد. اين فواصل تعليقي به منزله ي كيفي پر از نمادها و انگيزه هاي مبهم آميزه اي از اطلاعاتي است كه نمي توان آنها را در موقعيتي ديگر و طبق اصول مرسوم افشا كرد. در اين حالت، شخصيت آزاد است.
مثال (رؤياي من راوي): داشتم سقوط مي كردم. آفتاب توي صورتم افتاده بود و مرا مي ترساند. او آنجا بود، مونا، مونا، بالاي رم، به شعله هاي آتش سوخت مي رساند. داد زدم: «مرا ترك نكن. عوض مي شوم.» فضاي بيكران درهم مي پيچيد. «آزاد، واقعاً آزاد.» مثل فرفره چرخ مي خوردم. به كلاه گيسي در آسمان چنگ و داد زدم: «مونا...» مطالب بالا گزيده اي از يك صحنه و يك جريان سيال ذهن بي معني است. با اين حال شايد اگر اين جملات جزو متن صحنه اي باشد، اهميت بسيار زيادي پيدا كند.
مثال (سوم شخص – در حالت مستي): تلو تلو خورد و احساس كرد روح دارد از بدنش جدا مي شود. ناگهان خنديد. صورت مري در آينه ي كافه روي صورت او افتاده بود. داد زد: «زن!» و ليوان آبجوش را جلوي تصوير كج معوج آينه تكان تكان داد. نمي خواست او را بكشد. روي چارپايه بند نبود. خودش مي دانست. قيچي او را كشت. هه، هه، هه. قيچي از او متنفر بود. قيچي كردن، قيچي كردن، تنفر، تنفر. داد زد: «گارسن!» اين فواصل زماني، بيانگر فشارهاي رواني يا احساس جدي شخصيتهاست. در اين موقع ذهن شخصيتها آشفته احساس و افكار آنها در تب و تاب است. و خواننده هر اطلاعاتي را كه نويسنده لازم بداند رد طرح رمان بگنجاند، مي پذيرد. اما اين لحظات غيرعادي و آشفتگي انسان را بايد به نحو ماهرانه و شيوه اي منظم نوشت تا به نظر نامنظم و درهم و برهم بيايد. در واقع آشفتگي روان و احساس شخصيتها مطالب را حقيقي باور كردني جلوه مي دهد. اگر نويسنده به نحوي ماهرانه و ظريف تأثير آشفتگي را در داستان به وجود نياورد، خواننده اطلاعاتي را كه او با دقت در داستان گنجانده است درك نخواهد كرد. اين فواصل تعليقي به منزله ي كيفي پر از نمادها و انگيزه هاي مبهم آميزه اي از اطلاعاتي است كه نمي توان آنها را در موقعيتي ديگر و طبق اصول مرسوم افشا كرد. در اين حالت، شخصيت آزاد است.78- نوشته را بايد بازنويسي كرد نويسنده نبايد فكر كند نوشته اش آنقدر با ارزش است ك اگر در شكل اوليه ي آن دست ببرند به حريم او تجاوز كرده اند. نوشته را بايد بازنويسي كرد. به همين دليل هم بايد در صحت افسانه هاي تاريخ ادبيات كه مدعي اند برخي از نويسندگان متن اوليه و نهاييشان يكي بوده و مستقيماً براي چاپ مي رفته است ترديد كرد. اگر هم حتي در تاريخ ادبيات به يكي، دو استثنا بر بخوريم. نمي توان از آن قاعده اي جديد ساخت. چرا كه اين موارد غيرعادي است و بر درستي و اعتبار قاعده ي قديمي صحه مي گذارد. نويسندگان بزرگ و استثنايي نيز بايد نوشته ي خود را بازنويسي كنند. نوشته نيز همچون كالاي تجاري و مورد نياز مردم است و بايد آن را به بهترين وجه بسته بندي و عرضه كرد. فقط نويسندگان غير حرفه اي فكر مي كنند دستنويس اوليه شان شاهكار بي بديل نثر و ساختش از هر نظر كامل است. مطالب زائد نوشته تان را حذق بقيه ي نوشته را بازنوسيي كنيد. فقط وقتي مشهور شديد، مي توانيد با سهل انگاري بنويسيد!
منبع: تبيان
|