تاريخ و زمان
دوشنبه 24 ارديبهشت 1403  
  جستجو
  بازديدها
تعداد بازديد از سايت: 1063498
تعداد بازديد اين بخش: 11850
در امروز: 2159
اين بخش امروز: 4

  داستان
آموزش داستان نويسي 43

صحنه هاي ناگهاني و ترسناك
برخي از صحنه هاي خشن و تكان دهنده بايد به طور ناگهاني و بدون پيش آگاهي دادن (هشدار) به خواننده رخ دهد تا غير منتظره و غافلگير كننده باشد. خواننده بعد از خواندن صحنه شگفت انگيز، احساس مي كند صحنه منطقي است. چرا كه صحنه هاي بعدي ضرورت وجود صحنه غافلگير و تكان دهنده را اثبات خواهد كرد.

مثال: والدين دانشجويي با ماشين به مراسم فارغ التحصيلي پسرشان مي روند. ناگهان كاميوني كه كنترلش را از دست داده با سرعت به طرف ماشين آنها مي آيد. پدر خانواده از ترس ترمز مي كند. كاميون با ماشين آنها تصادف مي كند و آنها را به طرف پرتگاه مي برد. ماشين از پرتگاه به زمين سقوط مي كند، له مي شود و آتش مي گيرد.
در ابتدا ظاهراً نمي توان وجود چنين صحنه خشني را توجيه كرد. چرا كه خواننده نمي داند نويسنده براي ايجاد انگيزه در دانشجوي فارغ التحصيل از اين صحنه استفاده كرده است. دانشجوي فارغ التحصيل در صحنه بعد بسيار ناراحت و خشمگين است و از آن به بعد زندگي اش تغيير مي كند. چون قسم مي خورد كه از شركت صاحب كاميون، انتقام بگيرد. خواننده نيز مجذوب داستان پسر فارغ التحصيل مي شود و نويسنده را مي بخشد.

مثال : پزشكي اعزامي به آفريقا، در پشت دهكده، بيمارستاني تأسيس كرده است. و هم اكنون مشغول زدن واكسن به پيرمردي از اهالي دهكده است. ناگهان صداي نعره و جيغ بلند مي شود و جنگجويان به دهكده حمله مي كنند. و بعد پيش چشم اهالي دهكده پزشك را مي كشند.
خواننده با خواندن اين حادثه ناگهاني، يكه مي خورد. چون نويسنده قبلاً او را براي اين رخداد آماده نكرده است. به همين جهت هم چيزي نمانده ناراحت شود؛ اما صحنه بعد، ذهن او را به جاي ديگري منحرف مي كند: رئيس جنگجويان يكي از جعبه هاي پزشكي را باز مي كند و به همه نشان مي دهد كه پزشك اعزامي مي خواسته اهالي دهكده را مسموم كند و الماس هاي آنها را بدزدد.
با اينكه در داستان نويسي، شروع سريع طرح داستان با صحنه هاي ناگهاني و تكان دهنده، شيوه بسيار موثري است، اما استفاده از اين صحنه ها در فصل آغازين رمان، شيوه مناسبي نيست. چون مشكل بتوان سرعت زيادي را كه به داستان مي دهد، حفظ كرد. به علاوه دائم نبايد از صحنه هاي غافلگير كننده استفاده كرد. چون كم كم براي خواننده عادي و وي منتظر صحنه هاي غيرمنتظره مي شود. و طبعاً تاثير اين نوع صحنه ها از بين مي رود. 



رمان خانوادگي
با اينكه اينك قرن هاست كه رمان خانوادگي جايگاه والايش را حفظ كرده، هنوز طرح سنتي آن مبتذل و ملال آور نشده است. دوام اين نوع رمان به دليل تازگي و جذابيتش براي نسل هاي مختلف است. يكي از انواع پر كشش رمان هاي خانوادگي به داستان جواني مي پردازد كه وضعيتي غير منتظره برايش پيش مي آيد و ناگريز، به داستان زندگي مخفي، اسرارآميز و شگفت انگيز تك تك اعضاي خانواده اش پي مي برد. اگر موقع نوشتن اين نوع رمان، شيوه هاي فني متنوع و شخصيت هاي جذاب را به كار بگيريم، مي توانيم صميميت راوي اول شخص را با تحرك زاويه ديد چندگانه سوم شخص بياميزيم.

داستان: مرد جواني از كارش كه مديريت هتل است مرخصي مي گيرد تا در مراسم تشييع و خواندن وصيت نامه عمه ثروتمندش گرتا، شركت كند. پيش از مراسم تشييع و در مراسم تدفين نيز با بستگان ديگرش كه براي برگزاري اين مراسم رسمي گرد هم آمده اند، صحبت هايي مي كند.
اما در صورتي اين رمان موفقيت آميز است كه حداقل ده شخصيت برجسته داشته باشد. به علاوه بايد كشمكشي جدي در زندگي راوي وجود داشته باشد: جرمي مخفي، درگيري با ماجرايي جنسي، نياز به انتقام گيري، قرضي كه شخصيت به دليل قماربازي اضطراري بالا آورده است و غيره. و بايد وقتي با بستگانش نشست و برخاست مي كند، كم كم به چيزهايي در باره آنها و خودش پي ببرد.

مثال: نمي دانستم كه عمو ادوين يك وقتي گانگستر قهاري بوده. عمو ادوين مرد آرامي بود و عينك ته استكاني به چشم مي زد. و خيلي هم خالي بند بود. وقتي دختر عمو تينا گفت كه « از كنار ادوين رد نشو. هنوز هم با گانگسترها رابطه دارد، كم مانده بود بخندم. بعد عمو ادوين را ديدم كه در آشپزخانه ايستاده بود و با مگس كش محكم توي سر مگس ها مي كوبيد. بعد مگسي را از روي ظرفشويي بر مي داشت و آهسته و لبخند زنان، سر ريز آن را له مي كرد.
سپس راوي داستان زندگي عمو ادوين را تعريف مي كند. اما وقتي داستان ادوين به وقفه اي حسابي يا بحراني شديد رسيد، نويسنده بايد تصميم بگيرد كه از چه شيوه فني اي استفاده كند. راوي مي تواند:

الف- داستان عمو ادوين را تمام كند و داستان شخصيت ديگري را شروع كند.
ب- روايت اول شخص را رها كند و بگذارد داستان شخصيت با استفاده از زاويه ديد سوم شخص، به نحوي نمايشي ارائه شود.

مثال ب (اول شخص): در ذهنم عمو ادوين را مجسم كردم كه به ديوار بسته شده و به سه آدمكش كه داشتند با ورق قرعه كشي مي كردند زل زده است. ورق تك خال گير گانسل افتاد. گانسل با هفت تير قلب عمو ادوين را نشانه گرفت و شليك كرد. عمو ادوين دولا شد و سرش روي سينه اش افتاد. آنها خنديدند و با عجله سوار ماشين شدند و رفتند.

(ادامه مثال، سوم شخص): ادوين به صداي ماشين كه دور مي شد گوش داد و همان طور ماند. گلوله به دفتر كلفت يادداشت روزانه كه هميشه بالاي قلبش مي گذاشت خورده بود. پوزخند زد. حتي وقتي هم كه با مرگ مواجه مي شد، باز مادرش جانش را نجات مي داد.

ج- يا مي تواند با به كارگيري ساختاري متناوب، زاويه ديد اول شخص و سوم شخص را با هم تركيب و قسمتي از رمان را تعريف كند و قسمت ديگر را به نمايش بگذارد.

نويسندگان بي تجربه نبايد به اشتباه بيفتند و گمان كنند كه رمان خانوادگي ساختاري ساده دارد. برعكس در اين نوع رمان، بايد همواره تسلطي ماهرانه بر داستان داشت. به علاوه، همه نويسندگان بايد با پنج ويژگي رمان هاي خانوادگي آشنا باشند:

1- بايد كشمكش دروني يا بيروني كه راوي در رمان ايجاد مي كند با اطلاعاتي كه وي درباره خانواده اش كسب مي كند حل و رفع شود. اين اطلاعات، به منزله تجربياتي است كه زندگي (بلند پروازي ها، عواطف و غيره) او را تغيير مي دهد.

2- هنگامي كه شخصيت هاي ديگر را افشا مي كنيم و آنها نقشي برجسته در رمان ايفا مي كنند بايد تبديل به شخصيت هاي اصلي شوند. راوي اول شخص بايد اطلاعاتي را كه خواننده از آنها مطلع نيست كسب كند.

3- هر شخصيت مهمي بايد با شخصيت هاي مهم بعد ارتباط و هر عضو خانواده بايد نقش مهمي در زندگي اعضاي ديگر خانواده داشته باشد. در حقيقت آنها خانواده اي به هم پيوسته اند.

4- گذشته همان قدر اساسي است كه حال. بايد دائم زمان گذشته را به زمان حال تبديل كرد. نويسنده مطالب گذشته را گزينش مي كند، چرا كه مصالح گذشته ارتباط روشني با وضع زمان حال خانواده دارد. آنها چه در گذشته و چه در زمان حال به هم پيوند خورده اند.

5- راوي نويسنده بايد زباني گويا و قوه تخيل داشته باشد و حساس و اهل تجزيه و تحليل باشد. شخصيت ساده لوح، داستان گوي جالبي نيست. چون عمق ندارد و ديدش محدود است. 



زوايد
عبارات سستي كه نويسندگان سهل انگار به كار مي برند زايدند. چرا به جاي از طرف ديگر، اما را به كار نبريم؟ و به جاي مرد گفت كه شخصاً شهادت مي دهد ننويسيم مرد شهادت مي دهد؟ چون شخصاً، شهادت دادن را به خود شخص نسبت مي دهد و هيچكس نمي تواند بدون خودش، شهادت بدهد.
به علاوه عباراتي كه مردم در زبان گفتار به عنوان عبارات مشخص كننده معنا پذيرفته اند، عباراتي سطحي هستند و نبايد در زبان نوشتار از آنها استفاده كرد.
اگر به جاي جمله ماشين داغان شد بنويسيم ماشين كاملاً داغان شد يا به عبارت ديگر كلاً له و لورده شد، هشت كلمه زائد به كار برده ايم. چون اين كلمات نه تاكيد جمله را بيشتر مي كنند و نه اطلاعات بيشتري به خواننده مي دهند. له و لورده شد. ماشين را بيشتر داغان نمي كند. بنابراين اگر نويسنده مي گويد «به عبارت ديگر »، بايد واقعاً جمله را با عبارات ديگري بيان كند.

اصطلاحات مبهمي كه وضوح جمله را از بين مي برند و ايجاد سوء تفاهم مي كنند نيز زايدند. از هر طرف محاصره شدند وضعيت محاصره شدگان را نمي رساند. چون امكان ندارد كسي را از سه طرف محاصره كنند. شايد هم چيز محاصره شده، گرد است و اصلاً طرف ندارد. در جمله در حال حاضر احساس افسردگي مي كنم، نيز سه كلمه زايد است: در حال حاضر. چون وقتي مي گوييد احساس افسردگي مي كنم، منظورتان الان است (و تازه در حال حاضر هم يعني الان)

كلمات و عبارات زائد جلوي رواني و وضوح زبان را مي گيرد. هدف از استفاده از زبان، ارتباط و نيز ترغيب خواننده است. ولي وقتي نويسنده محتواي واضح جمله را به هم مي زند، خواننده مجبور مي شود براي درك معناي واقعي آن، جمله را دوباره بخواند. در حقيقت خواننده به جاي لذت بردن از جمله، بايد سعي كند آن را درك كند.
اگر نويسنده با سهل انگاري از كلمات زائد استفاده كند، قابل اغماض است، اما اگر ويراستاري كلمات زائد را از رمان حذف نكند، مقصر است. (مارك تواين نيز مي گويد: فرق بين كلمه درست و كلمه تقريبا درست مثل فرق بين آذرخش و كرم شب تاب است.) 


بحث و سخنراني
نويسنده بايد بتواند انديشه هايش را در اثرش بيان كند. با اين حال چرا سخنراني، بحث و خطابه توضيحي در رمان كارايي ندارد؟

1- ممكن است خواننده با عقايد يا نگرش مشخص نويسنده موافق نباشد و آن قسمت رمان باعث ايجاد مناقشه بيهوده اي بين خواننده و نويسنده شود. و اين ضديت نگذارد خواننده عميقاً در رمان غرق شود.

2- اين كار دخالت در داستان است و جلوي جريان روان داستان، صحنه ها و حوادث را سد مي كند و خواننده مجبور مي شود به محتوايي فكر كند كه از ذات رمان در نمي آيد.

داستان: همسر تعمير كاري درگير فعاليت هاي نهضت آزادي زنان شده است. آنها چهار بچه دارند و زن براي اينكه بتواند فعاليت كند، شوهرش را تحت فشار گذاشته تا كسي را براي نگهداري بچه ها و انجام كارخانه اجير كند. اما تعمير كار بيسواد به شدت با اين كار مخالف است.

مثال (بحث و جدل): ويني موتور ماشين را از نزديك ديد و در ذهنش همسرش را به شكل موتور مجسم كرد. در حالي كه آچار را تكان مي داد، داد زد: «چرا مرا ول نمي كني؟ چرا نمي گذاري تو حال خودم باشم هان؟» و به وارسي موتور پرداخت. و با زبان بي زباني به زنش گفت كه اين ادعاي زنان در قلمرو مقدس مردان، معقول نيست. حتي از لحاظ اقتصادي هم عاقلانه نيست درهاي دنياي كسب و كار را به روي زنان باز كنيم. چون مردها را از كار بيكار و از خانه داري كه خدا براي همين خلقشان كرده، غفلت مي كنند. آچار را روي مهره شش گوش گذاشت و فكر كرد كه مهره، گردن زنش است.
بحث و جدل (صرف نظر از اينكه موضوعش چيست) تعدادي جمله مشخص است كه نويسنده (و نه شخصيت) بيان مي كند. اما با اينكه ممكن است اين جملات بيانگر نگرش شخصيت باشد، نويسنده نگذاشته خود شخصيت، با زبان خود بينش هايش را در داستان بگنجاند. ويني مي توانست آچار را تهديد كنان جلوي موتور تكان دهد و بگويد: « بس است ديگر، گوشم از آهنگ جاز آزادي زن ها كر شد. خانه مان و بچه ها را بزرگ كن.»

البته منظور اين نيست كه عقايد و نگرش نويسنده در رمان، محلي از اعراب ندارد.
بلكه فنون داستان نويسي، نويسنده را موظف مي كند شخصيت هايي خلق كند كه عقايد نويسنده را براساس شخصيت استواري كه دارند و در زمان خودشان و از طريق موقعيت هايي كه برايشان پيش مي آيد، به خواننده القا كنند و نويسنده بايد در جايگاه خودش، يعني پس زمينه داستان بماند. 

منبع: تبيان


تعداد بازديد اين صفحه: 154
خانه | بازگشت | ksguest (ksguest)

طراحی، پیاده سازی و اجرا توسط شبکه ملی مدارس ایران ( رشد )

www.roshd.ir Powered By Sigma ITID.