بافت شعر: بافت شعر به بافت لفظي شعر (verbal texture) يعني به اجزا و عناصر زباني شعر از قبيل حروف و كلمات و وزن و قافيه و امثال اين و ارتباط آنها با هم گفته ميشود كه در مجموع زبان شعر را به وجود ميآورند. مفهوم بافت شبيه به ساختار است، اما در بحث ساختار معني هم مراد ميشود و در بافت محتوا را در نظر نميگيرند. تغيير در بافت بر معني تأثير ميگذارد: خدا كشتي آنجا كه خواهد برد و گر ناخدا جامه بر تن درد برد كشتي آنجا كه خواهد خداي و گر جامه بر تن درد ناخداي
بلاغت: به معني چيره زباني، زبان آوري و شيواسخني و در اصطلاح ادبي آوردن كلام به مقتضاي سخن است. مثلا اگر مقتضاي حال درازگويي و تفصيل است، كلام را مفصل آورند و اگر به وارونه ي آن، مقتضاي حال شنونده، ايجاز و اختصار باشد، كلام را مختصر و كوتاه ادا كنند.
بيت: به معني خانه و در اصطلاح ادبي يك واحد شعري است كه از دو مصراع تشكيل شده است. اگر شاعر مراد خود را تنها در يك بيت بيان كند، به آن بيت " فرد" مي گويند كه "تك بيت " و يا "مفرد" از نام هاي ديگر آن است. از" تك بيت " بيش تر در سخن راني ها و نامه ها بهره گرفته مي شود. تك بيت هاي صائب مشهور است . مردي نه به قوت است و شمشيرزني / آن است كه جوري كه تواني نكني
بيت تخلص: بيت يا ابيات تخلص (يا گريزگاه): يك يا دو بيت است كه در پايان نسيب (مقدمه ي قصيده) و براي ورود به موضوع اصلي قصيده ( در مدح يا هجو يا غيره) مي آيد.
بيت مقطع: آخرين بيت غزل و قصيده است.
پيوت: پيوت نوعي شعر مناجاتي عبري است كه در بزرگداشت عيدها نوشته ميشود. گاهي شكل موَشَح دارد و در سده هاي سوم تا هفتم متدوال بود. هفت فقرهي آن را يوشع بن يوشع شاعر مذهبي عبري نوشته است.
پست مدرنيسم : اصطلاحي بحث انگيز است كه مناقشات زيادي درباره فرهنگ معاصر از اوايل دهه 1980م برانگيخته است. در معني ساده تر و كم تر راضي كننده اش به طور كلي اشاره به مرحله سده ي بيستم فرهنگ غرب دارد كه دوران اوج مدرنيسم را پشت سر گذاشته و بنابراين ناظر بر محصولات عصر فضا پس از زماني در دهه 1950م است. با اين حال اغلب در اشاره به وضعيتي فرهنگي به كار مي رود كه بر جوامع پيشرفته ي سرمايه داري از دهه 1960م حاكم بوده است و مشخصه اش وفور تصاوير و استيل هاي پراكنده و بي ربط (به ويژه در تلويزيون، آگهي ها، طراحي تجاري و ويدئوي پاپ ) است. در اين معني هواداراني چون ژان بردريار و ساير مفسران داشته است كه پست مدرنيته را فرهنگ حس ها و هيجان هاي پراكنده و متشتت، نوستالژي التقاطي، تمثال هاي يكبار مصرف و سطحيت آشفته دانسته اند كه در آن كيفيت هايي كه ارزش سنتي دارند مثل عمق، انسجام، معنا، اصالت، اعتبار و صحت، در درون گرداب ناگهاني نشانه هاي تهي، تخليه يا منهدم مي شوند. هم مدرنيستها و هم پستمدرنيستها بر اين باورند كه زندگي و هستي در رمانهاي سنتي به صورت كليشهاي و قالبي نموده شده است. اما پسامدرنيستها ميگويند كه مدرنيستها بر خلاف ادعايشان و ظاهر پيچيده و مبهم آثارشان، در نهايت با زندگي و هستي برخورد سطحي و سادهاي داشتهاند و لذا اين اميد دروغين را ايجاد كردهاند كه بشر ميتواند سر از اسرار هستي و زندگي در آورد و معماها را حل كند. پسامدرنيستها براي نشان دادن مفهوم بيهودگي و عبث بودن حرف و سخنان فلسفي و بيان اين نكته كه "اين حرف معما نه تو خواني و نه من" خود تمهيداتي انديشيدهاند يا از سر تصادف و بيقيدي بدان رسيدهاند. از قبيل اين كه يك داستان ميتواند چند نوع پايان داشته باشد (چنان كه زندگي چون اين است) و خواننده هر كدام را كه ميخواهد انتخاب كند و اساسن داستان نبايد حتما نتيجه و پاياني داشته باشد، انسجام متن بيمعني است. هيچ چيز قطعي نيست و بدين ترتيب داستان پستمدرنيستي، به زعم ايشان نزديكترين روايت به زندگي واقعي و هستي است. در اين داستانها زاويهي ديد معمولا اول شخص است تا داستان در عين ناباوري، واقعي تلقي شود.
پيوستار گويشي: هنگام رفتن از يك ناحيه به ناحيه ي ديگر اندك اندك در گويش آن ناحيه نيز تفاوت ايجاد مي شود كه اين تغيير از يك گويش به گويش ديگر، تدريجي و رفته رفته صورت مي گيرد. براي مثال وقتي در خطه ي شمال ايران از سمت مازندران به سمت خراسان حركت كنيم گويش مازندراني در يك محل مشخص ناگهان به گويش خراساني تبديل نمي شود، بلكه اين تغيير به موازات حركت از منطقه جغرافيايي مازندران، گلستان، و خراسان با رنگ باختن تدريجي گويش مازندراني به گويش خراساني انجام مي شود. در اين حالت مي توان از نوعي "پيوستار گويشي" (dialect continum) سخن گفت.
تئاتر ابسورد: تئاتر ابسورد يا تئاتر پوچنما بيش تر به آثار نمايشي نويسندگاني چون آرتور آدامف، ساموئل بكت ، ژان ژنه ، اوژن يونسكو، هارولد پينتر و ادوارد آلبي گفته ميشود و شاخهي مهمي از ادبيات پوچي به شمار ميرود. مباني فكري و تلقي فلسفي نويسندگان تئاتر پوچي از مكاتب ادبي سوررئاليسم ، اكسپرسيونيسم ، اگزيستانسياليسم و آثار سارتر ، كافكا و جيمز جويس ريشه ميگيرد. سرآغاز گرايش به نگرش پوچگرا، در تئاتر بوده است. بنا بر تفكر اين گونه نمايشنامهنويسان، انسان بريده شده از اعتقادات مذهبي و معنوي، و آگاه به پوچي اعتقاداتي كه آنها را فريب ميداند، در جهاني خالي از معنا و هدف، فقط دلخوش به اميدهايي در فراسوي زندگي ملالتبار و بيمعني، دست و پا ميزند. بهترين نمونهي اين انسان هاي سرگشته و خودفريب، ولگردهاي نمايشنامهي "در انتظار گودو" ساموئل بكت هستند.
تئاتر كلاسيك: تئاتر كلاسيك به اثري گفته ميشود كه از هر نظر سرمشق باشد و الهامي از داستانهاي اساطيري ملل، افسانههاي يوناني و غيره باشد. در حقيقت تئاتر كلاسيك به آثاري مي گويند كه از يونان قديم براي جهان معاصر به ارث رسيده باشد. نمايشنامههايي نظير "زن فنيقي" و "ايرانيان" اثر "آشليوس" و "هلن" اثر "اوري پيد"، "الكترا" و "زنان تراخيس" و "آنتيگن" اثر سوفوكل را بايد جزو نمايشنامههاي كلاسيك شمرد.
تجاهل العارف: در علم بديع، از چيزي آشكار و شناختهشده چنان سخن گفتن و پرسيدن كه گويي آن را ندانسته و نشناختهاند. قصد از تجاهل العارف مبالغه در تشبيه، شگفتي، سرزنش، خوار شمردن و جز اينهاست. مانند: يا رب آن روي است يا برگ سمن؟ / يا رب آن موي است يا مشك ختن؟ "سعدي"
تخلص: تخلص به معني آوردن نام واقعي يا مستعار شاعر در بيت آخر غزل (و به ندرت بيت يكي مانده به آخر) است فراق ياركه پيش تو كاه برگي نيست / بيا و بر دل من بين كه كوه الوند است ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق / گمان برندكه "سعدي" ز دوست خرسند است "حافظ" به زير خرقه قدح تا به كي كشي / در بزم خواجه پرده ز كارت برافكنم تو را نشد خجسته كه در من يزيد فضل / شد منت مواهب او طوق گردنم
تداعي معاني: تداعي معاني به معناي پي بردن از معنايي به معناي ديگر و از مفهومي به مفهوم ديگر است. تداعي معاني و مفاهيم، نزد اشخاص مختلف به دليل تجربيات، خاطرات و ادراكات ناهمگون، متفاوت است. ديدن قرص ماه براي كسي ميتواند يادآور تجربهي خاصي بشود كه او در يك شب مهتابي مثلا وقتي كوره راهي كوهستاني را براي رفتن به بالين مادر در حال مرگش در دهكده طي ميكرده است، باشد. چنانچه او در آن حال صداي جيرجيركها، عوعوي سگي از آبادي دوردست يا صداي حركت خزندهاي را هم به روي زمين شنيده باشد، بعدها به محض ديدن قرص ماه، تمامي آن خاطرات و حوادث به صورت زنجيرهاي يا همزمان در خاطرش جان ميگيرند. بدين ترتيب قرص ماه تمامي معاني و مفاهيم پيوسته با تجربهي آن شب ِ بهخصوص را به ذهن شخص تداعي ميكند.
تراژدي: تراژدي قالبي كهن در نمايش است كه سقوط انساني سعادتمند را از شوكت و بزرگي به ذلت و نگونبختي نشان ميدهد. عمل داستاني در تراژدي داراي كيفيتي است كه دو عاطفهي رقت و ترس را در تماشاگر برميانگيزد. ارسطو معتقد است تراژدي با فراهم ساختن شرايط تخليه و پالايش رواني براي تماشاگر، به جاي نوميدي تأثيري مثبت بر او مينهد. وي اين تأثير خاص را وجه تمايز ميان تراژدي، كمدي و ساير انواع شعر ميداند.
تراژدي خونبار: تراژدي خونبار يا "تراژدي انتقامي" گونه اي تراژدي است كه در انگلستان به دليل آشنايي نمايشنامه نويسان دوران اليزابت با تراژدي سِنِكا شاعر روم باستان، و با اقتباس از عناصر اين تراژدي ها پديد آمد. تراژدي انتقام بر محور موضوعات مورد استفاده در تراژدي هاي سِنِكا مثل انتقام، جنايت، ظاهر شدن روح، قطع عضو، و موارد خشونت آميز ديگران جريان دارد. تنها تفاوت اين نوع تراژدي با تراژدي سنكا در اين است كه سنكا وقوع اين گونه اعمال خشونت آميز و خونبار را از زبان اشخاص نقل مي كرده است حال آن كه در تراژدي انتقامي انگليسي، اين قبيل كارها بر روي صحنه نمايش و در برابر ديدگان تماشاگران رخ مي دهد.
منبع: تبيان
|