تاريخ و زمان
دوشنبه 24 ارديبهشت 1403  
  جستجو
  بازديدها
تعداد بازديد از سايت: 1063498
تعداد بازديد اين بخش: 11850
در امروز: 2159
اين بخش امروز: 4

  داستان
آموزش داستان نويسي 24

فاجعه و واكنش
اگر شخصيتي در خيابان بدود و داد بزند: «مي‏‏خواهد مرا بخورد!» و مردم ببينند كه بچه گربه‏اي وحشي دارد او را تعقيب مي‏كند در سلامتي عقل و هوش شخصيت شك مي‏كنند. و به جاي اينكه او را نجات دهند، ژاكتي روي سرش مي‏اندازند و آرامش مي‏كنند. در داستان بايد واكنش شخصيت متناسب با اهميت حادثه باشد.

صحنه: دبير كل سازمان ملل، سفير ده كشور آفريقاي جنوبي را به ميهماني جشني در باغي سرسبز دعوت كرده است و دارد از آنها پذيرايي مي‏كند. قرار است پس از پايان جشن، اجلاسيه‏اي تشكيل و اختلافات ارضي آنها حل شود. اما ناگهان دبيركل با كف دست محكم به گردنش مي‏زند و از درد فرياد مي‏كشد و به اين سو و آن سوي باغ مي‏دود و داد مي‏زند: «پينه‏دوز مرا گاز گرفت.»
در مثال بالا علت تشنج عصبي (هيستري) در مقايسه با واكنش شديد شخصيت پيش پا افتاده است و رفتار شخصيت درشان دبيركل سازمان ملل متحد نيست. به همين دليل هم خوانندگان وقتي او اجلاسيه ملل متحد را اداره مي‏كند، در وجود چنين شخصيتي شك مي‏كنند. اين نكته (واكنش بايد متناسب با محرك باشد) در مورد شخصيت‏هايي كه موقع مواجه شدن با فاجعه‏اي تازه، واكنش چنداني از خود نشان نمي‏دهند نيز صادق است.

صحنه: چهار مرد در اطراف خليج سانفرانسيسكو قايق سواري مي‏كنند. ناگهان مه غليظي همه جا را مي‏پوشاند. آنها صداي سوت كشتي را مي‏شنوند و قبل از اينكه بتوانند سر قايق را برگردانند، به شدت با ناوي جنگي تصادم مي‏كنند. مردها كشته مي‏شوند و دريا اجساد باد كرده آنها را به ساحل مي‏آورد. و بعد همسران آنها بالا سر اجساد شوهرانشان مي‏آيند و به آنها خيره مي‏شوند و شانه‏هايشان را بالا مي‏اندازند و همگي مي‏گويند: «آه، آنها قايقران‏هاي خوبي نبودند» و مي‏روند تا آرايششان را كه خراب شده، تجديد كنند.
واكنش زن‏ها متناسب با فاجعه‏اي كه با آن مواجه شده‏‏اند نيست. بي‏احساسي آنها از بار عاطفي نمايش كاسته است و خواننده اتفاقات صحنه را باور نمي‏كند. اگر قرار است خواننده با شخصيت‏ها ابراز همدردي كند، بايد اشخاص در مواجهه با فاجعه، واكنشي شديد و در برابر حوادث پيش‏پا افتاده (مثل گاز گرفتن پينه‏دوزي بي‏آزار) واكنش جزئي از خود نشان دهند. سطحي يا عميق بودن نمايش و واقعي نما بودن آن، بستگي به متناسب بودن واكنش شخصيت در برابر حادثه دارد. 


توصيف‏هاي شخصيت پردازانه
توصيف شخصيت‏ها براي بسياري از نويسندگان بي‏تجربه مشكل است. اگر چه توصيف ظاهري اشخاص براي داستان كفايت مي‏كند اما تاثير توصيف‏هاي شخصيت پردازانه را ندارد. نويسنده نبايد به توصيف ظاهر صرف قناعت كند، بلكه بايد به شخصيت‏ها زندگي ببخشد.

مثال (توصيف معمولي): چارلز وارد اتاق شد. قدي بلند، موهايي خرمايي و چشماني گود رفته داشت. روي گونه چپش نيز اثر زخم بود. با تاني و صدايي بم گفت: «سلام لورا.»
جملات فوق جسم يا ظاهر چارلز را توصيف مي‏كند، اما شخصيت او همچنان ناشناخته مي‏ماند. با افزودن عنصر شخصيت‏پردازي به مثال بالا، مي‏توان شخصيت او را نيز افشا كرد. اگر همزمان ظاهر و شخصيت كسي را توصيف كنيد، ديگر لازم نيست يك بار ظاهر او را توصيف و بار ديگر شخصيت‏پردازي كنيد. به علاوه مي‏توانيد يواشكي اشاره‏اي همه به گذشته شخصيت بكنيد.

مثال (توصيف شخصيت پردازانه): چارلز وارد اتاق شد و سايه‏اش روي ديوار افتاد. قدي بلند و پشتش قوز داشت، طوري كه انگار آماده دعواست. چشمان گود رفته‏اش با حالتي تهديدآميز برق مي‏زد.اثر زخم روي گونه چپش كه او را ياد موقعي كه پانزده سالش بود و در خيابان دعوا كرده بود مي‏انداخت، شبيه چنگكي تيز بود. با تاني گفت: «سلام لورا!» صدايش بم و تهديدآميز بود.

در مثال بالا، نه تنها ويژگي‏هاي ظاهري بلكه منش شخصيت نيز توصيف شده است. اين بار توصيف‏هاي ظاهري اطلاعات بيشتري به خواننده مي‏دهد و زنده‏تر است. به علاوه مي‏توان با تعويض تصاوير، شخصيت پليد را تبديل به آدمي مهربان كرد.

مثال: اثر زخم روي گونه چپش كه او را ياد موقعي كه بچه‏اي را از تصادم با كاميوني نجات داده بود مي‏انداخت، شبيه بال پروانه بود.
در اينجا نويسنده بدون آنكه مشخص باشد، اطلاعاتي را در صحنه گنجانده است. در حقيقت توصيف و توضيح را با هم تركيب كرده و ضمن ارائه شخصيتي جالب، نوع (تيپ) شخصيت را نيز افشا كرده است. 



نقد اثر خود
يكي از تجربيات مهم نويسندگي، نحوه خواندن اثر است. نويسندگان بي‏تجربه اغلب بيش از حد فصل‏هاي مختلف اثرشان را نقد مي‏كنند، آن هم نه به خاطر پرداخت بدفصلي خاص، بلكه به اين دليل كه فصلي را به طور مجزا و بدون در نظر گرفتن ارتباطش با كل رمان نقد مي‏كنند.
نويسنده ابتدا به فصل اول و بعد به فصل دوم مي‏پردازد و همين‏طور، تا رمان كامل شود. اما خواننده در هر فصل به طور مجزا، غور و بررسي نمي‏كند تا چند و چوني در مهارت نويسنده بكند، بلكه هر فصل را در ارتباط با كل رمان مي‏خواند. خواننده نمي‏خواهد آموزش نويسندگي ببيند، بلكه مي‏خواهد سرگرم شود. و همه رمان را يك‏جا، منتها در هر زمان كمي از آن را مي‏خواند.
خواننده يك دفعه از صفحه 58 شروع به خواندن رمان نمي‏كند و ناگهان به صفحه 94 نمي‏پرد و بعد دوباره به صفحه 17 برنمي‏گردد. اما نويسنده ممكن است موقع نوشتن، يك دفعه صحنه صفحه 61 رمانش را بنويسد و از آنجا يك راست سراغ صحنه آخر رمانش برود و نتيجه پاياني آن را بنويسد. وقتي نويسنده صحنه‏اي را نوشت، آن را بازخواني مي‏كند تا ببيند آيا نمايشي و باور كردني هست يا نه؟ و آيا با حل و رفع چند درگيري، درگيري‏هاي جديد شروع مي‏شود، و آيا الگوي رفتاري شخصيت‏‏ها ثابت مي‏ماند يا نه؟ و غيره. در حقيقت نويسنده آنچه را كه تازه نوشته بدون در نظر گرفتن نوشته‏هاي قبل و بعدش، بازخواني مي‏كند.
نويسندگان حرفه‏اي رمان خود را مثل هنرمندي كه دارد فيلي را روي تابلو نقاشي مي‏كند تحليل و بررسي مي‏كنند. اگر هنرمند زياد به تابلوش نزديك شود فقط بافت اثرش را مي‏بيند نه شكل آن را. اما اگر زياد از تابلو فاصله بگيرد فقط شكل اثر خويش را مي‏بيند. اما نويسنده بايد جايي بايستد كه بتواند همزمان شكل و بافت اثرش را نقد و بررسي كند.
چه بسيار فصول درخشاني كه نويسندگان بي‏تجربه، به دليل نقد و بررسي مجزاي هر فصل، كنار گذاشته‏اند.
بايد پس از نقد و تحليل هر فصل، زوايد را با بي‏رحمي دور ريخت و نواقص را رفع كرد. اما موقع معاينه‏ بي‏طرفانه فصول بايد ديد هر فصل چگونه در كل رمان به حيات خود ادامه مي‏دهد و هر عضو رمان، چگونه كل بدنه رمان را تغذيه مي‏كند.پ 


براي چشم‏‏ها بنويسيد
قبل از اينكه خواننده نوشته را بخواند، آن را مي‏بيند. به همين جهت نويسنده بايد با چيدن جملاتش در كنار هم ضمن ايجاد تاثير ادبي، تاثيري بصري (ديدني) نيز ايجاد كند.
خواننده با ديدن قالب بزرگي از كلمات، فقط نكات عمده جملات را مي‏خواند و رد مي‏شود. بدين معني كه اگر خواننده با بندي (پاراگرافي) يك صفحه‏اي مواجه شود و مجبور باشد آن را بخواند، با سريع خواني كل بند، فقط مفهوم كلي آن را درك مي‏كند و سايه‏هاي متن (افكار ظريف، معاني ضمني و غيره) را ناديده مي‏گيرد.
خواننده با صحبت‏هاي يك صفحه‏اي شخصيت نيز همين كار را مي‏كند. ممكن است شخصيت نكات مهمي راجع به گذشته، حال و آينده افشا كند، اما خواننده با ديدن كپه بزرگي از مطالب، از خود مي‏پرسد: «آيا لازم است همه اين صحبت‏هاي بي‏معني را بخوانم؟ حرف حساب اين شخصيت چيست؟»
مسلماً قالب بزرگي از قطعه‏اي توصيفي، صحنه (زمان و مكان) داستان را كاملاً تشريح خواهد كرد. اما آيا استفاده بيش از حد از جزييات ارزشي هم دارد؟ آيا رديف كردن اسامي تك تك گل‏هاي باغ، باغ را باغ‏تر كند؟ و بالاخره چرا بايد به جاي توصيف متناسب صحنه، از جزييات واقعي بيش از حد استفاده كنيم؟ توصيف بيش از حد، حركت شخصيت و حوادث را كند مي‏كند و باعث مي‏شود خواننده مطالب را نخواند.
تلويزيون به دليل اينكه وقت مطالعه مردم را پر كرده است تا حدودي در اين زمينه مقصر است. تلويزيون: فيلم و صدا، تقريباً همه كارهاي بينندگان را انجام مي‏دهد. حركت تصاوير تلويزيوني بسيار سريع است. به علاوه رسانه‏اي اجتماعي و متخصص در پرداختن به مسائل سطحي است. تلويزيون فعاليت‏هاي انسان‏ها را خلاصه مي‏كند و بينندگان نيز با آن و با اين نحو جمله‏بندي همدلي نشان مي‏دهند. وقتي خواننده مي‏تواند لم بدهد و تماشا كند، چرا بايد رنج خواندن را بر خود هموار كند؟ به خصوص اگر معتقد باشد كه هر دو به يك اندازه سود دارند؟
نويسنده بايد براي اكنون بنويسد. 

منبع: تبيان


تعداد بازديد اين صفحه: 149
خانه | بازگشت | ksguest (ksguest)

طراحی، پیاده سازی و اجرا توسط شبکه ملی مدارس ایران ( رشد )

www.roshd.ir Powered By Sigma ITID.