شخصيتهايتان را بيش از حد پيچيده نكنيد. شخصيت اصلي جامع در چارچوب محدوديتهايي فردي – كه در ضمن نمي تواند از آنها پا فراتر بگذارد – تصوير مي شود. هنگامي كه محدوده يا اندازه ي شخصيت مشخص شد، ديگر بايد ثابت بماند. پيچيده تر كردن شخصيت، او را جذابتر نمي كند. بلكه برعكس، پيچيدگي غيرضروري وي، حواس خواننده را پرت مي كند. چرا كه نويسنده با اين كار انگيزه هايي گمراه كننده براي شخصيت ارائه مي دهد و خواننده منتظر وضعيتهايي مي شود كه هيچگاه به وجود نخواهد آمد.
داستان: دينا غواص اعماق درياهاست و كارش كشف گنجهايي است كه در دريا غرق شده اند. وي به لحاظ درستكاري، اعتبار و تخصص، شهرتي جهاني دارد. اينكه او با كشور اسپانيا قراردادي بسته تا محل كشتي جنگي حامل گنجي را كه در سال 1535 در سواحل پرتقال غرق شده، كشف كند.
نويسنده مي تواند در اين داستان كلي، انواع و اقسام روابط، توطئه ها و ماجراها را به وجود آورد. اما محدوده ي علائق و تواناييهاي شخصيت اصلي – كه نويسنده در ابتدا ترسيم كرده – چارچوب طرح را مشخص مي كند.
صحنه: دينا در عمق صدمتري آب است. گو اينكه قرار است اين بار براي آخرين بار غواصي كند. چرا كه بيماري قلبي دارد و اگر بيش از حد هيجان زده شود، مي ميرد. اينكه او هشت پاي عظيم الجثه اي را كشته و آب، از خون مشكي رنگ آن، سياه شده است. كوسه هاي آدمخوار به او نزديك مي شوند. گروهي از آدمكشان جوينده ي گنج نيز تهديدش كرده اند كه قبل از كشفِ كشتي، او را خواهند كشت. ضمن اينكه چيزي نمانده تا هواي آن منطقه توفاني شود.
دينا فقط بايد با سلسله مشكلات فعلي اش درگير باشد. احساسات، تجزيه و تحليل ها و افكار او صرفاً بر كانون وضعيت فعلي و در محدوده ي مصالح شخصيتش، متمركز باشد.
اما در اين هنگام لزومي ندارد وي در مذهب شك كند، دغدغه ي رژيم غذايي اش را داشته باشد، ترسهاي نماديني كه او را در زير آب به ستوه مي آورد و يا ادراك فراحسي و حزن انگيز به سراغش بيايد. چرا كه اينها مصالح حاشيه اي هستند و در اين وضعيت فايده اي به حال او ندارند.
نويسنده مي تواند در محدوده ي شخصيت پردازي اوليه اش، به افكار، احساسات و تمايلات مختلف شخصيتش بپردازد. اما لزومي ندارد براي پيچيده تر كردن دينا، از محدوده ي شخصيت پردازي او پا فراتر بگذارد بلكه بايد صرفاً نقبي عميقتر به محتوايي كه قبلاً وجود داشته بزند تا مصالح بيشتري بيابد.
شخصيت روبه رشد و شخصيت آني نويسنده در رمان شخصيتهاي متفاوتي خلق مي كند تا به دلايل مختلفي از آنها استفاده كند: 1) برخي از شخصيتها به تدريج رشد مي كنند، 2) بعضي نيز شخصيتهاي آني يا مشخص هستند و 3) شخصيتهايي نيز هستند كه هم آني هستند و هم به تدريج رشد و نمو مي كنند.
شخصيتهاي اصلي هميشه روبه رشد هستند. آنها دائم رشد مي كنند و بعد در انتهاي رمان، تبديل به شخصيتهاي كاملي مي شوند.
مثال الف: كنراد كارمند بانك است و در حقيقت براي ادراه ي ماليات پردرآمد كار مي كند. شغلش نيز كشف كارهاي خلاف بانكي است داستان كه پيش مي رود مشخص مي شود وي آدمي خانواده دار است و دوست دارد كارش طوري باشد كه هميشه از همسرش دور باشد. در ضمن هزينه ي زندگي سه پسر نامشروعش را نيز مي دهد.
شخصيتهاي آني يك نقش بيشتر ندارند و هميشه به همان صورتي كه بودند در داستان ظاهر مي شوند. خواننده نيز از طريق نقشهاي نيمه قالبي (كليشه اي) آنها، آنها را به جا مي آورد: مثل پيشخدمت خانواده، كشيش ناحيه، وكيل وصي، فرماندار ايالت و پليس راهنمايي رانندگي.
مثال ب: كنراد با زناني كه از آنها بچه ي نامشروع دارد چند بار ملاقات مي كند ولي زنان هر بار به همان صورتي كه قبلاً بودند مي مانند و از اين صحنه تا صحنه ي بعد تغيير نمي كنند. خواننده نيز اطلاعات تازه اي درباره ي آنها به دست نمي آورد. چرا كه آنها نقشي ساده در داستان دارند و شخصيتهايي مشخص هستند.
شخصيتهاي فرعي مي توانند هم آني و هم روبه رشد باشند. با اينكه نقش خاص آنها در داستان تقويتِ نقش صخيت اصلي است، داستانهايي خاص خود و مجزا نيز دارند. و باز با وجود اينكه خواننده آنها را به محض ظاهر شدن در داستان و از طريق نقششان به جا مي آورد، رفته رفته با ايفاي نقش خود، كاملتر مي شوند. به علاوه به ميزاني كه در داستانِ شخصيتِ اصلي و نيز در داستان مجزاي خود، سهم دارند رشد و نمو مي كنند.
مثال ج: همسر كنراد مذهبي است و به نظرش كار كردن براي اداره ي ماليات بردرآمد حرام و كثيف است اما چون فكر مي كند كه در آينده عقايد كنراد را عوض مي كند از او جدا نمي شود. نقش مشخص او در داستان نيز همين است. نويسنده براي اينكه او بيشتر رشد كند اجازه مي دهد تا بفهمد كنراد هزينه ي زندگي سه بچه ي نامشروعش را مي پردازد. به علاوه زن را وامي دارد كاري كند تا كنراد روابط به نظر وي غيرمذهبي اش را با آدمهاي ديگر قطع كند.
سابقه ي رواني شخصيت وقتي نويسنده براي توصيف كامل شخصيت، داستان را روي وضعيت رواني او متمركز مي كند، اين خطر هست كه به جاي شخصيت پردازي، سابقه ي رواني شخصيت را تشريح كند. شخصيت پردازي داستاني، امكانات مختلفي را در اختيار نويسنده مي گذارد. طوري كه وي مي تواند ابعاد مختلف رفتاري شخصيتش (در سالهاي مختلف و در ارتباط با خانواده و دوستانش و همچنين پرهيزكاري، خيانت، موفقيتها، شكستها و غيره ي او) را به نحوي نمايشي و باور كردني بكاود. به بيان ديگر همواره مي تواند چيزهاي بيشتري درباره ي شخصيت اصلي داستانش بنويسد.
سابقه ي رواني شخصيت، نوعي شخصيت پردازي كور است. به عبارت ديگر به محض اينكه نويسنده چارچوب سابقه ي رواني شخصيت را مشخص كرد، شخصيت در اين چارچوب حبس مي شود و نمي تواند پا از آن بيرون بگذارد. چون در صورتي كه از اين چارچوب خارج شود، رفتارش متناسب با تصوير رواني او و طبعاً باور كردني نيست.
مثال (فيلمنامه اي كه تاكنون صدها فيلم جورواجور تلويزيوني و سينمايي از روي آن ساخته شده است): مرد جوان خوش چهره اي با دختر افسرده ي كافه آشنا مي شود و قبل از اينكه پا به اتاق او بگذارد، او را با جوراب زنانه نايلوني كه روي پاشنه ي آن تصوير قلب سرخي گلدوزي شد، خفه مي كند. و بعد شش دختر ديگر را نيز مي كشد. شهر متوحش و پليس مستأصل است. هيچ مغازه ي جوراب فروشي جورابي كه قلب سرخي بر پاشنه اش باشد، ندارد. از اين به بعد بيننده خاطراتش جمع است كه دو صحنه ي خاص ديگر را نيز مي بيند. نخستين صحنه، صحنه ي صحبتهاي پليس روانشناس با كارآگاه (قهرمان) فيلم است. وي براي كارآگاه توضيح مي دهد كه اين قتلها به لحاظ روانشناسي در ارتباط با دلبستگيهاي فرد نسبت به مادرش است. سه زن ديگر خفه مي شوند. صحنه ي حتمي بعدي نيز قاتل جوان را نشان مي دهد كه در اتاقش است و دارد تصوير قلبي را بر پاشنه ي جوراب بلند مي دوزد. پشت سر او عكس زنهايي است كه به طور گروهي مي رقصند. يكي از رقصندگان در مركز آنها قرار دارد و پايش را بلند كرده است. بر پاشنه ي جوراب بلند او نيز تصوير قلب سرخي مي درخشد. وقتي مرد جوان قلب سرخ را بر پاشنه ي جوراب مي دوزد، رو به عكس مي كند و به گريه مي افتد و هق هق كنان مي گويد: «تو، ...! مادرم، ...! و با خشم جوراب را دور دستش مي پيچد و آماده مي شود تا زن ديگري را بكشد.
سوابق رواني شخصيتها در داستان معمولاً از جمله مصالح دمِ دست و سطحي، و به منزله ي چتري از درونكاويهاي طبيعت انساني است كه به راحتي به شخصيتها اكثر افراد منطبق مي شود؛ در صورتي كه داستان يعني توجه دقيق به شخصيت فردي انسانها. به علاوه خواننده از طريق سابقه ي رواني شخصيت، اعمال او را پيش بيني مي كند. به بيان ديگر به محض اينكه انگيزه ي كامل باليني شخصيت اصلي را افشا كرديم، ديگر اعمال او خواننده را غافلگير نمي كند. چون ديگر تبديل به شخصيتي مشخص شده است.
اگر خط طرح باعث به وجود آمدن انگيزه در شخصيت، در زمان حال داستان نشود، ديگر نمي تواند پيچيده شود. شايد نويسنده بتواند با تعداد زيادي طرح فرعي، ظاهري غلط انداز به طرح اصلي بدهد و شخصيتهاي فرعي را مشغول كند، اما خط طرح اصلي همچنان ساده خواهد ماند، چون انگيزه ي شخصيت اصلي ساده است. جواني كه با جوراب بلند، زنها را خفه مي كند، «زمانِ حال» ندارد بلكه زنداني «گذشته» است. مادر اين جوان عاشقان زيادي داشته و او مي خواسته جايِ آنها را بگيرد. اما چون نمي توانسته، از مادرش متنفر شده است. به همين دليل هم زنها را به عنوان نمادِ مادرش مي كشد. اين همان سابقه ي رواني شخصيت است كه در كانون توجه اوست. شخصيت غير از اين، انگيزه ي ديگري ندارد.
نقش خط طرح در رمان اين است كه شخصيت را وادارد تا به قدر كافي رشد و نمو و سپس تغيير كند. اما سابقه ي رواني، شخصيت را به بن بست مي رساند. چرا كه او نمي تواند آدم ديگري غير از آنچه درگذشته بوده، بشود. در صورتي كه بايد هميشه شخصيتِ داستاني، فردي بالاتر از مجموعه ي سوابقش باشد. وقتي شخصيت را معرفي مي كنيم بايد برخي از وجوه شخصيت وي را آشكار كنيم. اما وقتي او با حوادث خط طرح بيشتر رو در رو مي شود، ابعاد بيشتري از شخصيتش تصوير مي شود. در حقيقت او تا پايان رمان، دائم در حالِ تحول است.
موقعي كه شخصيت با بحران و كشمكشي در زمان حال مواجه مي شود و ويژگيهايِ ناشناخته ي شخصيت او، وي را وامي دارد تا دست به عملي بزند، كشش و نمايش به وجود مي آيد. اما اگر شخصيت، تركيبي از ويژگيهاي زندگي گذشته اش باشد، خواننده دقيقاً اعمال او و علت رفتار او را از قبل پيش بيني مي كند.
البته نبايد درونكاويهاي رواني را يكسره از رمان حذف كنيم، چون ناگزير بايد ذكري از آنها در رمان به ميان آوريم. ولي بايد فقط بخشي از شخصيت پردازي ما تشريح انگيزه ي رواني شخصيت باشد. اما اگر انگيزه رواني، كل شخصيت پردازي فرد را تحت الشعاع قرار دهد، بايد آن را به شكلي پوشيده در داستان بياوريم.
منبع: تبيان
|