شعر خوب آن است كه خوب تهييج كرده و خوب فهميده شود و خوب به حافظه سپرده شود و خوب ترجمه شود و اين ايجاد نمي شود مگر اين كه در گفتن آن شعر اخلاق ساده عالي، حس و هيجان شديد، و سليقه كافي به كار رفته باشد.
چند چيز است كه در خوبي شعر دخيل است، ولي اساس خوبي شعر نمي تواند واقع شود؛ يكي موقعيت زماني و مكاني و روحي، ديگر حالت حاضره شاعر و قيافه و طرز اداي شعر. گاه مي شود كه در يك واقعه و حادثه كه شما به آن علاقه داريد، از طرف شخصي كه شما با او خصوصيت داريد، با قيافه و سيمايي كه حالت و موقعيت را براي شما حكايت مي كند، شعري براي شما ساخته شده يا خوانده مي شود، در حالتي كه آن شعر في نفسه خوب نبوده و مزاياي اخلاقيه و هيجان صاحبش مطابق با شعرش و متناسب با سخنانش نيست، معذلك موقعيت و شاخصيت زماني و مكاني و شخصي شما را تحريك نموده، آن شعر در نظر شما يا فاميل و همشهري ها يا هموطنان شما خوب جلوه كرده، ولي پس از طي شدن زمان وسپري شدن حالتي كه در ما يا ملت ما بوده است، آن شعر فراموش و جزء لاطائلات و ترهات (ياوه ها ،بيهوده ها) شمرده مي شود.
اما ديده مي شود كه يك شاعر خليق و بزرگوار، داراي صفاتي كه در نزد تمام ملل پسنديده است، در حالتي كه احساسات و هيجان روحي او به منتها درجه ي شدت و جوشش رسيده است، شعري مي گويد كه حاكي از اخلاق و احساسات او است. اين شعر قهراً خوب مي شود، هم در زمان خود او و هم در زمان بعد از او، هم در نزد همزبانان او و هم در نزد ملل سايره ... و ديده مي شود مزاياي صوري كه غالب شعرا اشعارشان را با آنها زينت مي دهند از قبيل وزن، سجع، اصطلاح، حسن تركيب، تناسب زمان و مكان و غيره هيچ كدام در خوبي آن شعر دخيل نبوده اند زيرا در زمان ديگر، مكان ديگر و در زبان بيگانه همان قدر آن شعر خوب و جالب توجه است كه در زمان و زبان و مكان خود شاعر.
در اين مورد مي فهميم كه فقط خوبي شعر دخيل نبوده است، بلكه خوبي اخلاق شاعر و شدت هيجان و حس شديد او نيز تأثير فراواني داشته و چون اين دو تأثير در هيچ وقت و در نزد هيچ ملتي نامعلوم و نامفهوم نبوده و هر صاحب اخلاق و صاحب حسي، سرگذشت بديل و همدرد خود را درست مي فهمند، شعري هم كه با اخلاق و حس و حالت مهيج گفته شود، همه وقت به خوبي شناخته مي شود.
پس شعر خوب عمومي، شعري است كه از تأثير يك حالت خوب عمومي و يك رشته اخلاق خوب عمومي گفته شده باشد. اين شعر همه وقت و همه جا خوب است، مگر در نزد كسي يا كساني كه اخلاق شاعر و احساسات او در نزد آنها پسنديده نباشد.
مثل اينكه اگر يك شاعر اسپانيولي شجاع و چابك، در روز عيد گاوكشان ( در نزد اهالي اسپانيا معمول بوده و شجعان (دلاوران) در آن روز در ميدان هاي عمومي با گاوهاي وحشي نبرد كرده و آنها را مي كشند.) گاو جسيمي (فربه و چاق) را كشته و شرح شجاع و شهامت خود را موافق اخلاق متهورانه و هيجان خاص خود به نظم درآورد، در نزد ملت اسپانيا فوق العاده خوب جلوه كرده، و در نزد ساير ملل در حالت متوسط و در نزد ملت هند، كه گاو را مقدس مي دانند، اثري نكرده و حتي آن شعر را بسيار بد و ركيك مي پندارند.
يا اينكه اگر يك خانم عفيفه مسلمان در موقع تفاخر و شعري بگويد كه مضمونش اين باشد: «من از خانه شوهر محبوبم بيرون نمي روم مگر با تابوت» و اين شعر را با يك معنويت مطابق با واقع و يك حرارت صداقتمندانه ادا كند، در نزد ملل مسلمان همه جا و همه وقت و در هر زمان و مكاني حسن اثر بخشيده و به خوبي معروف مي شود، ولي يك خانم اديبه اروپايي اين شعر را نمي خواند، اگر هم برايش ترجمه كنند نه خودش از آن تعريف مي كند و نه قلبش را از آن خوش خواهد آمد.
در عوض اين شعر فردوسي كه: ميازار موري كه دانه كش است كه جان دارد و جان شيرين خوش است
چون داراي يك معني است كه در تمام ملل عالم مقدس است و خود شاعر نيز اين صفت را دارا است و در موقع گفتن اين شعر داراي يك حس شديد و تأثير فوق العاده بوده، اين است كه در هر زبان و در هر زماني مي توان اين شعر را ترجمه نموده و خوانده و تمجيد نمود.
و اين شعر ظهير فاريابي را كه مي گويد: عروس ملك، كسي تنگ در بغل گيرد كه بوسه بر لب شمشير آبدار دهد!
و اين شعر رودكي را كه مي فرمايد:
هموار كرد خواهي گيتي را گيتيست! كي پذيرد همواري
اندر بلاي سخت پديد آيد فرّ بزرگمردي و سالاري!
هر گاه در هر جايي بخوانيد و ترجمه كنيد، همه كس از آنها بوي مردانگي و مناعت و متانت و شجاعت استشمام نموده و از آن تمجيد خواهد كرد، بر خلاف كرور كرور اشعار تركستان و خراساني و عراقي و هندي كه با شاعر به گور رفته و يا هيچ وقت طبع نخواهند شد تا چه رسد به ترجمه و انتشار عمومي. اين است فرق بين شعر خوب و بد، و اين است فرق ميان شعر خوب عمومي و خوب خصوصي ؛ و همچنين شعر بد را نيز مي توان به يك تناسبي تجزيه نمود، به شرط اينكه صاحب آن داراي اخلاق و احساسات خاصه باشد، در آن مورد شعر بد مي شود؛ ولي بالنسبه به اخلاق عمومي، بدي او گاه تخفيف يافته و گاه زياد شده و شايد هم در نزد يك ملت خوب شناخته شود.
مثلاً اگر يك شاعر مجنون يا سفيه يا كج سليقه، عاشق پسر يا دختري شود كه دماغ نداشته باشد و شعري به اين مضمون بگويد كه: «معشوق من صورتش صاف است و حتي برآمدگي دماغي هم مزاحم انبساط و جاهت و تموّجات حسن و جمال او نيست» البته اين شعر در همه جا مورد سخريه و استهزا واقع شده و شاعر را متهم به تسفيه (سبك عقلي، ناداني) مي كنند، مگر در مملكت «كوريا» (Korea) زيرا در مملكت كوريا (كره) هر چه دماغ زن كوچكتر باشد بر محسنات او مي افزايد، مخصوصاً معشوقه پادشاه كره كه خلع شد، صورتش مطابق مضمون فوق از مزاحمت دماغ آسوده بود! لهذا شعر مزبور فقط در مملكت مزبور طرف تمجيد و تحسين واقع خواهد شد.
شاعر ملي بايد اخلاقش از ساير هموطنانش بهتر باشد، تا بتواند آنان را هدايت نمايد و اشعار خودش را در محفظه هاي انديشه و اشكاف كتابخانه هاي آنها باقي و جاودانه نگاه بدارد و شعر خوب بايد حاكي از پسنديده ترين اخلاق، قوي ترين احساسات و لطيف ترين سليقه ها باشد تا هر چه اين صفات در آن شديدتر و عمومي تر شود آن شعر عمومي تر و ديرپاي تر گردد.
شعر خوب آن است كه خوب تهييج كرده و خوب فهميده شود و خوب به حافظه سپرده شود و خوب ترجمه شود و اين ايجاد نمي شود مگر اينكه در گفتن آن شعر اخلاق ساده عالي، حس و هيجان شديد و سليقه كافي به كار رفته باشد.
منبع: تبيان
|