از تكرار صحنه بپرهيزيد
هنگام بازنويسي، مواظب تكرار صحنه ها باشيد. تكرار صحنه نشانگر سهل انگاري نويسنده در به كارگيري قوه نوآوري خود و بي اطلاعاتي وي از زمان زندگي شخصيتهاست. براي اجتناب از تكرار صحنه پردازي، فهرستي از صحنه هايي را كه قبلاً از آنها استفاده كرده ايد بنويسيد و ببينيد چند وقت به چند وقت از آنها استفاده كرده ايد.
مثال:
صحنه امروزي
|
صحنه ي تاريخي
|
صحنه غرب وحشي
|
آپارتمانها |
قصرها |
كلبه چوبي، گاوداري |
اداره ها |
سردابه ها،كتابخانه ها |
اطاق تفنگهاي شكاري |
ماشينها |
كالسكه ها |
غار دزدان |
قطارها |
كاروانها، قطارها |
دليجانها |
هواپيماها |
كشتيهاي تجاري |
قطارهاي روباز |
كافه ها |
ميخانه ها |
ميخانه ها |
رستورانها |
مسافرخانه ها |
تكرار صحنه ها نشانگر اين است كه نويسنده دارد با عجله اطلاعاتش را رويِ كاغذ مي آورد تا داستان را از طريق تواليِ حوادثِ طرح پيش ببرد و به سرعت به نتيجه ي پايان داستان برسد.
البته طبيعتاً نويسنده در پيشنويس اوليه ي رمان، صحنه ها را تكرار مي كند. و اين ناشي از سهل انگاري و بي تفاوتي او نيست، بلكه دارد تلاش مي كند تا رمان را كامل كند. نويسنده بايد موقع بازنويسي و هنگامي كه رمان كامل شد، صحنه هاي تكراري را با دقت وجين كند.
تكرار صحنه عرصه عملِ رمان را محدود مي كند و مي گويد همه لحظه هاي نمايشي در مكانهايِ مشخص و آشنا رخ مي دهد و باقي جهان يا محيط كمرنگ است و يا وجود ندارد. به علاوه نويسنده تحقيقات غني اش را نيز تلف مي كند.
اگر صحنه اي را در رمان تكرار كرده ايد، به تحقيقاتتان رجوع كنيد و از قدرت نوآوري خود براي بازنويسي آن صحنه استفاده كنيد. و باز مي توانيد فهرستي از صحنه هاي احتمالي را كه تاكنون از آنها استفاده نكرده ايد تهيه كنيد و صحنه هاي ِ جديد را جايگزين صحنه هاي قبلي رمانتان بكنيد. به علاوه حتماً همه ي يادداشتهايِ گذشته ي خود را كه در آن صحنه هايي را كه در رمانتان وجود دارد پيش بيني شده و شما نيز از آنها استفاده كرده ايد بررسي كنيد و آنها را تغيير دهيد تا متناسب با صحنه هاي جديد باشد.
تغيير زمان داستان
در هر ساختار داستاني مي توان از تأثيرهاي ويژه استفاده كرد.
مزيت اوليه ي زاويه ديد اول شخص بر سوم شخص، در ميزان صميميتي است كه زاويه ديد اول شخص بين خواننده و شخصيتها ايجاد مي كند. اول شخص حضور دارد و آشكارا واكنش نشان مي دهد و خود شخصاً به شما مي گويد چه اتفاقي مي افتد. امّا كسي از دور درباره ي سوم شخص و اينكه چه اتفاقي براي كس ديگري رخ مي دهد مي نويسد.
براي ايجاد صميميتِ بيشتر در زاويه ديد اول شخص، مي توان زمان داستان را از گذشته به حال و طول جمله ها را تغيير داد.
مثال (زاويه ي ديد اول شخص): ماتيلدا نمي دانست دارم نگاهش مي كنم وقتي كارمندِ پشت پيشخوان رو به مشتري ديگري كرد، به سرعت و يواشكي يك شيشه عطر در كيفش گذاشت. ماتيلدا سريعترين دزدِ فروشگاه بود كه تا آن موقع ديده بودم. مجبور بودم دستگيرش كنم.
راوي با وجودي كه كارش مستقيماً به دزدي در فروشگاه مربوط مي شود، امّا هنوز از ماتيلدا دور و در واقع شاهد ماجراست. نويسنده براي اينكه آنها را به هم نزديكتر كند، زمان را از «نگاهش مي كردم» به «نگاه مي كنم» (از گذشته به حال) تغيير مي دهد. و با اين كار، لحن اين بخش خاص: روايت را تغيير مي دهد. ضمن اينكه تأكيد داستان را نيز بيشتر مي كند.
مثال: به ماتيدا نگاه مي كنم. صبر مي كند تا كارمند فروشگاه سراغ مشتري ديگري برود. و بعد مي بينم كه يواشكي شيشه عطري در كيفش مي گذارد. خيلي فرز است. دزد فروشگاهِ خُبره اي است. به طرفش مي روم. آماده شده ام دستگيرش كنم.
در اينجافاصله ي بين شاهد و ماتيلدا كم شده است. تغيير زمان داستان و استفاده از جملات كوتاه و بريده نيز خواننده را متوجه عمل داستاني؛ و تأكيد خاص، زبان آن را نيز از ديگر نثرها متمايز و آن را مهمتر مي كند.
ايجاد اين نوع تغييرات در بخش كوتاهي از داستان نوشته را سبكدار و زبان و سرعت داستان را دگرگون و هيجان داستان را بيشتر مي كند. ضمن اينكه رويدادها همزمان با روايت داستان رخ مي دهد.
هدف از استفاده از فن تأثير ويژه گزينش و پرداخت خاص نوشته اي خاص است.
كودكان به عنوان شخصيتهاي داستاني
خلق شخصيتهاي كودك بين چهار تا نه سال از جمله دشوارترين نوعِ شخصيت آفريني هاست. چرا كه همواره كودكاني كه نويسندگان دارند، داشته اند يا مي خواهند داشته باشند يا شناخته اند و يا چيزهايي درباره شان خوانده اند، نمي گذارند آنها تصوير كودكي واقعي و زنده را ارائه دهند. كودكان بين چهار تا نه سال وصف ناشدني هستند. چرا كه خلق و خويشان جيوه مانند است و طبيعتاً خيالپرست هستند و همواره تغيير مي كنند.
آنها تعميق، سطحي، باهوش، كودن، مريض احوال، تندرست، تندخو، شلوغ، نفرت انگيز، عبوس، جيغ جيغو، بي زبان، كينه اي، دوست داشتني دقيق، خسيس، دست و دلباز، حسود، با محبت، گاهي مايه ي عذاب و گاهي نعمت هستند. و باز بدون دليل كمك كار ديگران، به طرز عجيبي سر به هوا و يا تنبل هستند. هر كس و با هر شغلي كه ادعا مي كند «بچه هاي بين چهار تا نه سال را مي شناسد» يا بسيار مغرور است و يا خيالپردازي احمق است. البته ممكن است چنين شخصيتي موقتاً از قواعد ارزشمندي براي درك كودكان استفاده كند، امّا مسلماً دركي عميق و ثابت از آنها ندارد.
اگر سن شخصيت مهم رمان شما بين چهار تا نه سال است، از شخصيتي واقعي به عنوان الگو استفاده نكنيد، چون شخصيت شما غيرطبيعي و باور نكردني از كار درخواهد آمد. بلكه شخصيت جديدي ابداع و طراحي كنيد و بسازيد و در رمان به كار گيريد. مي توان ويژگيهاي خاصي را كه شخصيت مورد نظر شما بايد داشته باشد يافت و آنها را با هم تركيب كرد و كودكي نمونه وار خلق كرد و به نحوي مناسب او را در طرح، روابط و وضعيتهاي رمان وارد كرد.
فقط پس از اينكه خواننده شخصيت را باور كرد مي توان براي نشان دادنِ رفتارِ عجيب او، از ويژگي ثابتش يعني «تلون شخصيت» وي استفاده كرد. امّا ابتدا بايد ويژگيهاي عام سنتي و قابل قبول كودكان را كه همه ي خوانندگان با آنها آشنا هستند يافت، و با استفاده از اين ويژگيها، تصويري باور كردني از شخصيتِ داستان ارائه داد. و بعد كم كم با ويژگيهاي فردي خاص، شخصيتي منحصر به فرد به نمايش گذاشت. امّا اگر نويسنده سعي كند با استفاده از الگوي كودكي واقعي، شخصيتي خلق كند، تسلط خود را بر شخصيت از دست مي دهد. فقط هنگامي شخصيتهاي بين چهار تا نه سال باور كردني هستند كه نويسنده كاملاً آنها را بيافريند.
چهار شيوه ي شروع داستان يا رمان
چهار شيوه ي پر كِشش براي شروع كردن داستان كوتاه يا رمان عبارت است از: شروع داستان با 1) شخصيتي گيرا، 2) موقعيتي نمايشي، 3) پس زمينه اي جذاب و 4) تركيب كردن همه ي اينها با هم در يك بند (پاراگراف).
مثال 1: در راهرو طوري ايستاده بود كه انگار قلوه سنگي مي خواهد بيفتد. دهانش چاكي زيرِ دماغِ پت و پهنش بود. و چشمانش سبزِ بدرنگ بود و برق مي زد. گفت: «من بر گشته ام» و صدايش ديوارها را لرزاند. خنديد وگفت: «من تن به گور نمي دهم.» دوباره خنديد و گِلها را از لباسش تكاند.
مثال 2: صاحبِ كافه رويِ پيشخوان كوبيد و مشتريها را ساكت كرد. گفت: «با يك بازي شروع مي كنيم.» همه به دو بيليارد باز كه چوبهايشان را دستشان گرفته بودند نگاه كردند. بيلياردبازها به هم نيشخند زدند. صاحب كافه گفت: «وقتي گفتم سه، شروع كنيد.» بيلياردبازها عصبي بودند. «يك!» هر دو رويِ ميز خم شدند. «دو!» چوبها را سفت چسبيده بودند. تماشاگران با فرياد بلند شرط مي بستند. «سه!» بيليارد بازها، روي ميز بيليارد پريدند و شروع كردند با چوب همديگر را زدن.
مثال 3: درهاي گاراژ را با زنجير بسته بودند. گربه ي لاغري روي روزنامه اي مچاله شده خوابيده بود. لكه هاي خون روي كف سيماني خشكيده بود.
مثال 4: كشتي يدك كش در آب پرتلاطم مي لرزيد. جِيك رويِ عرشه ايستاده بود و منتظر بود تا جيبي ماسك غواصي را در آورد. چشم بند پلاستيكي باريكي رويِ چشم راستش بود. چهار سال پيش كوسه اي چشمش را درآورده بود. جيك به جيبي نگاه كرد و پرسيد: «دستگاه هوا را تعمير كردي؟» جيبي گفت: «همه چيز تعمير شده.» ناگهان باد سرد او را لرزاند. آيا مي توانست به جيبي اعتماد كند؟ فكر كرد اگر جسدِ آن پايين، پدرِ جيبي باشد، جيبي ديوانه مي شود و دستگاه هوا را از كار مي اندازد. جيك شروع كرد به دعا كردن.
اولين بندِ (پاراگراف) داستان، خواننده را وامي دارد تا صفحه را تا آخر بخواند. اگر خواننده پيوسته مجذوب رويدادهاي نمايشي و مهيج داستان باشد. صفحه ي بعد را نيز خواهد خواند. در حقيقت رمان و داستان را بايد به نحوي نوشت كه هر صفحه ي آن، خواننده را به صفحه ي بعد هدايت كند.
پيش آگاهي آني
شيوه ي پيش آگاهي آني، شيوه اي است كه در آن نويسنده از زبان استفاده مي كند تا نسبت به اتفاقي كه به زودي در همان صحنه از داستان رخ مي دهد به خواننده هشدار دهد. اما براي اينكه اين نوع پيش آگاهي تأثير لازم را داشته باشد نويسنده بايد ماهرانه از زبان استفاده و چيزهاي عادي را تبديل به تصوير كند.
در سينما فيلمسازان هميشه با تغيير دادن موسيقي زمينه ي فيلم از اين فن استفاده مي كنند.
صحنه ي فيلم: سه گاوچران در حالِ اسب سواري و رفتن به سمت قلعه هستند. چشم انداز صحنه با شكوه، هوا صاف و موسيقي زمينه ي فيلم، آرام است. ناگهان موسيقي فيلم تندتر و پرطنين مي شود، اما گاوچرانها همچنان با سرعتي عادي به اسب سواري ادامه مي دهند. البته آنها موسيقي فيلم را نمي شنوند. اما تماشاگران فيلم با شنيدن ضربات بام بام و آهنگِ تند موسيقي مي فهمند كه سرخپوستان آن نزديكي هستند و مي خواهند به گاوچرانها حمله كنند.
اما نويسندگان بايد با به كارگيري زبان، از اين شيوه ي فني در داستان نويسي استفاده كنند. و نثر نقش همان موسيقي را ايفا مي كند. در اين حالت، اشياي عادل تبديل به تصاويري هدفدار مي شوند.
مثال: اِتِل از پله هاي زيرزمين خواهرش پايين رفت. رشته هاي بلند تار عنكبوت از سقف آويزان بود. خطوطي بركفِ خاك آلود زيرزمين ديده مي شد كه از روي جا پاهاي بزرگي گذشته بود.
در مثال بالا نويسنده پايين رفتن اِتل و وارد شدنش به زيرزميني در هم ريخته را توصيف مي كند. اِتل نمي داند كه كسي مي خواهد با چماق به سرش بكوبد و خوانده هم. اما مي توان با تبديل زبان به توصيفي تصويري تر، قبلاً در اين باره سرنخي به خواننده داد.
مثال: اِتل آهسته از پله هاي زيرزمين پايين رفت. هواي مانده بويِ بدي مي داد. خطوط باريك و طولاني، ردي رويِ كف خاك آلود و سيماني باقي گذاشته بود. بي حركت ايستاد. جاي پايِ موشها بود يا موشهايِ صحرايي؟ گويي تارهاي عنكبوت نزديك صورتش، انگشتان لرزاني بودند كه به طرف گلويش دراز شده بودند. سايه اي نزديك ديوار شكم داده بود. اِتل برخود لرزيد.
تبديل حالت نثر از كار كردي به توصيفي، خواننده را به اين فكر مي اندازد كه حتماً چيزي پيش از آنچه در صحنه مي بيند هست. در اينجا علاوه بر اينكه داستان به خواننده هشدار مي دهد، شك و انتظار هم وجود دارد. شخصيت شكش نبرده است، اما خواننده مي داند كه اتفاقي رخ خواهد داد، اما چه اتفاقي و چه وقت؟ نمي داند. ولي اين نه جزئيات، بلكه لحن داستان است كه به خواننده پيش آگاهي مي دهد. با اين حال صحنه به لحاظ جزئياتِ خاص نيز وضوح كامل دارد.
منبع: تبيان